English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
to bear witness to شهادت دادن نسبت به
Other Matches
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
attests شهادت دادن
affirming شهادت دادن
attesting شهادت دادن
affirms شهادت دادن
witnessed شهادت دادن
bear witness شهادت دادن
to bear testimony شهادت دادن
bear testimony شهادت دادن
attested شهادت دادن
witnesses شهادت دادن
witnessing شهادت دادن
affirmed شهادت دادن
witness شهادت دادن
affirm شهادت دادن
attest شهادت دادن
evidence شهادت دادن
voucher شهادت دادن
vouchers شهادت دادن
perjure شهادت دروغ دادن
perjuring شهادت دروغ دادن
perjures شهادت دروغ دادن
witnessed گواه شاهد شهادت دادن
witnesses گواه شاهد شهادت دادن
witnessing گواه شاهد شهادت دادن
testate وصیت کردن شهادت دادن
testifying شهادت دادن تصدیق کردن
testified شهادت دادن تصدیق کردن
testifies شهادت دادن تصدیق کردن
testify شهادت دادن تصدیق کردن
witness گواه شاهد شهادت دادن
certifying صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
imputes نسبت دادن
lay to نسبت دادن به
assion نسبت دادن
attributing نسبت دادن
imputing نسبت دادن
to put down نسبت دادن
credits نسبت دادن
imputed نسبت دادن
credited نسبت دادن
credit نسبت دادن
crediting نسبت دادن
ascribed نسبت دادن
ascribe نسبت دادن
imputation نسبت دادن
attribute نسبت دادن
ascribing نسبت دادن
attribution نسبت دادن
ascribes نسبت دادن
relativization نسبت دادن
attributes نسبت دادن
impute نسبت دادن
attaching نسبت دادن گذاشتن
attaches نسبت دادن گذاشتن
trump up نسبت ناروا دادن
attach نسبت دادن گذاشتن
attributing نسبت دادن حمل کردن
give نسبت دادن به بیان کردن
gives نسبت دادن به بیان کردن
attribute نسبت دادن حمل کردن
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone . نسبت زشتی به کسی دادن
giving نسبت دادن به بیان کردن
attributes نسبت دادن حمل کردن
ascription عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
handicap مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicaps مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
mallet goal نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
protection سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
preferentialism اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
testis شهادت
witnessing شهادت
attestation شهادت
testimonies شهادت
witnessed شهادت
certification شهادت
oral evidence شهادت
testimony شهادت
witnesses شهادت
testimonial شهادت
testimonials شهادت
witness شهادت
martyrdom شهادت
martyry شهادت
hearsay evidence شهادت بر شهادت
evidence شهادت
perjury شهادت کذب
martyr به شهادت رساندن
certificates شهادت نامه
perpetuting testtimony حفظ شهادت
acknowledgment شهادت نامه
false testimony شهادت کذب
the first or index finger انگشت شهادت
call to witness به شهادت طلبیدن
martyrs به شهادت رساندن
certificate شهادت نامه
giving evidence اداء شهادت
affidavit شهادت نامه
forefinger انگشت شهادت
forefingers انگشت شهادت
hearsay evidence شهادت سماعی
testable شهادت پذیر
oral evidence شهادت شفاهی
parol evidence شهادت شفاهی
passionary شهادت نامه
deponont شهادت دهنده
affidavits شهادت نامه استشهاد
affidavy شهادت نامه استشهاد
Two witnesses should testify. دو شاهد باید شهادت بدهند
tested شهادت گواهی بازرسی کردن
test شهادت گواهی بازرسی کردن
tests شهادت گواهی بازرسی کردن
warrantable دارای ارزش برای شهادت
witness stand محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
voir dire سوالاتی که پیش از پرس ازمایی اصلی از شاهد میشود و هدف از ان احرازصلاحیتش برای ادای شهادت است
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
affidavits شهادت نامه قسم نامه
certificates رضایت نامه شهادت نامه
certificate رضایت نامه شهادت نامه
apropos of نسبت به
bearing نسبت
quotient نسبت
proportional به نسبت
as compared to نسبت به
in respect of به نسبت
relation نسبت
in relation to نسبت به
in respect of نسبت به
uncross نسبت
than نسبت به
in the ratio of به نسبت
t ratio نسبت تی
respects نسبت
In what proportion ? به چه نسبت ؟
formats نسبت
format نسبت
rate نسبت
rates نسبت
in regard to نسبت به
cognation نسبت
rapport نسبت
with respect to نسبت به
the rat of to نسبت دو به سه
in regard of نسبت به
in proprotion to نسبت به
in connexion with نسبت به
towards نسبت به
relational نسبت
ratio نسبت
to تا نسبت به
proportion نسبت
ratios نسبت
respect نسبت
kinship نسبت
quotients نسبت
proportions نسبت
In the ration lf one to ten . به نسبت یک به ده
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
imputable نسبت دادنی
voltage ratio نسبت ولتاژ
favouritism مساعدت نسبت به
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
roundness نسبت گردی
blood نسبت خویشاوندی
mole ratio نسبت مولی
baud rate نسبت باود
recycling ratio نسبت بازگردانی
recycle ratio نسبت بازگردانی
connection بستگی نسبت
bear on نسبت داشتن
connexions بستگی نسبت
gyromagnetic ratio نسبت ژیرومغناطیسی
correspondingly بهمان نسبت
velocity ratio نسبت سرعت
porosity نسبت روزنه ها
in d. of با بی اعتنایی نسبت به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com