Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (26 milliseconds)
English
Persian
rebel
شورش کردن طغیان کردن
rebelled
شورش کردن طغیان کردن
rebelling
شورش کردن طغیان کردن
rebels
شورش کردن طغیان کردن
Search result with all words
revolt
شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
revolt
شورش کردن طغیان
revolts
شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
revolts
شورش کردن طغیان
to fly off
شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
Other Matches
revolt
طغیان شورش
revolts
طغیان شورش
flood
طغیان کردن
overflowed
طغیان کردن
overflow
طغیان کردن
to flow over
طغیان کردن
arise
طغیان کردن
flooded
طغیان کردن
overflows
طغیان کردن
arising
طغیان کردن
floods
طغیان کردن
arises
طغیان کردن
muitiny
فتنه طغیان کردن
uprise
طغیان کردن ببالارفتن
rioted
شورش کردن
revolt
شورش کردن
riot
شورش کردن
revolts
شورش کردن
riots
شورش کردن
rioting
شورش کردن
rises
از خواب برخاستن طغیان کردن
rise
از خواب برخاستن طغیان کردن
mutiny
یاغیگری شورش کردن
to rise up against someone
[something]
شورش کردن بر خلاف
to brew rebellion
توط ئه شورش کردن
mutinies
یاغیگری شورش کردن
revolutionising
در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionizes
در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionises
در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionised
در کشور ایجاد شورش کردن
mutiny
شورش کردن یاغی شدن
revolutionizing
در کشور ایجاد شورش کردن
mutinies
شورش کردن یاغی شدن
revolutionized
در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionize
در کشور ایجاد شورش کردن
flow
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flows
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flowed
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
insurrectional
شورش شورش کننده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
floodwaters
{pl}
طغیان آب
freshet
[high water]
طغیان آب
overflow
طغیان
insurgence
طغیان
insurgency
طغیان
uprising
طغیان
outflows
طغیان
outflow
طغیان
rebellions
طغیان
overflowed
طغیان
floods
طغیان
flooding
طغیان اب
intumescence
طغیان
flood
طغیان
overflows
طغیان
flooded
طغیان
deluge
طغیان آب
outbursts
طغیان
outburst
طغیان
flood waters
{pl}
طغیان آب
rebellion
طغیان
uprisings
طغیان
freshest
طغیان اب
rage
طغیان
flowage
طغیان
food tide
طغیان اب
rebelling
طغیان گر
tornado
طغیان
tornadoes
طغیان
tornados
طغیان
raged
طغیان
rages
طغیان
fresh
طغیان اب
outbreaks
طغیان
outbreak
طغیان
high water
طغیان اب
fresh-
طغیان اب
rebelled
طغیان گر
insurrection
طغیان
inundation
طغیان اب
rebel
طغیان گر
insurrections
طغیان
rebels
طغیان گر
spate
طغیان رود
the rage of the wind
طغیان باد
over flow
طغیان ریزش
resurgence
طغیان مجدد
maximum flood
طغیان بیشینه
resurgent
طغیان کننده
mutations
تحول طغیان
mutation
تحول طغیان
overflown
طغیان سیل
upriser
طغیان کننده
raging
طغیان کننده
inundatory
طغیان کننده
inundant
طغیان کننده
torna do
طغیان وفور
flood discharge
بده طغیان
intumescent
طغیان کننده
overflowing
طغیان کننده
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
the tribes are all up
طغیان کرده اند
flood stage
تراز بحرانی طغیان
groundswell
طغیان شدید دریا
flood protection
حفافت در مقابل طغیان
maximum flood discharge
بده بیشینه طغیان
cotidal
دارای هم زمانی در طغیان اب
rebel
شورش
riots
شورش
rebelling
شورش
rioted
شورش
rioting
شورش
rebelled
شورش
counter insurgency
ضد شورش
turbalence
شورش
mutiny
شورش
revolt
شورش
mutation
شورش
mutations
شورش
insurgency
شورش
rebellion
شورش
revolts
شورش
rebellions
شورش
riot
شورش
uproar
شورش
revolution
شورش
insurrections
شورش
uprising
شورش
rebels
شورش
insurrection
شورش
uprisings
شورش
mutinies
شورش
rages
شورش
raged
شورش
muitiny
شورش
muting
شورش
rage
شورش
revolutions
شورش
revolt
یاغی گری حالت طغیان
revolts
یاغی گری حالت طغیان
ground swell
طغیان شدید و وسیع اب اقیانوس
anti flood valve
شیر اطمینان مانع طغیان
insurgence
قیام شورش
insurrectional
مربوط به شورش
revolutionary
شورش طلب
revolution
دوران شورش
revolutions
دوران شورش
revolutionist
شورش طلب
revolter
شورش کننده
armed rebellion
شورش مسلحانه
insurgent
متمرد شورش گر
insurgency
قیام شورش
sedition
شورش اغتشاش
rebellion
شورش تمرد
insurrections
شورش فتنه
insurrection
شورش فتنه
rebelion
شورش مسلحانه
rebellions
شورش تمرد
malcontent
اماده شورش
ragingly
شورش کنان
malcontents
اماده شورش
insurgents
متمرد شورش گر
revolutionaries
شورش طلب
tidal river
رودخانهای که اب دریادرنزدیکی دهانه ان طغیان میکند
the nile overflows its banks
نیل طغیان کرده کرانه خودرافرامیگیرد
muting
شورش در روی ناو
insurgency
شورش یاغی گری
insurrectionist
شورش ویاغی گری
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
blast it
مرده شورش را ببرد
to incite somebody to rebellion
کسی را به شورش برانگیختن
plague on it
مرده شورش ببرد
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
He was exciting a riot.
مردم را به شورش تحریک می کرد
riot control
کنترل شورش عملیات ضد اغتشاش
titanism
عظیم الجثگی شورش گرایی
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
jacquerie
شورش و قیام روستاییان طبقه روستایی
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com