English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English Persian
dispart شکاف مگسک هدف گیری کردن تفنگ
Other Matches
foresight مگسک تفنگ
peep sight مگسک تفنگ
beads مگسک تفنگ
bead مگسک تفنگ
elevations تنظیم دید با بالا و پایین اوردن مگسک تفنگ
elevation تنظیم دید با بالا و پایین اوردن مگسک تفنگ
ring and bead sight دستگاه نشانه روی که دارای شکاف درجه حلقوی و مگسک میباشد
hind sight شکاف درجه تفنگ
sights الات نشانه روی شکاف درجه تفنگ
sight الات نشانه روی شکاف درجه تفنگ
v ring تصویر شکاف درجه تفنگ روی خال سیاه هدف برای نمره دادن به تیراندازی
sight blade مگسک یا تیغه مگسک
boresight میزان کردن لوله و مگسک اسلحه در هدفگیری
muscar مگسک
front sight مگسک
gill slit شکاف دستگاه تنفس ماهی شکاف برانشی
fowling piece تفنگ پرنده زنی تفنگ شکاری
sight defilade حفاظ مگسک
sight defilade روپوش مگسک
fowling piece تفنگ شکاری تفنگ ساچمهای
rifle shot تیر تفنگ تیراندازی با تفنگ
rifle salute احترام با تفنگ سلام با تفنگ
sighting leaf ستون درجه تفنگ یا دستگاه نشانه روی شاخص درجه تفنگ
breech loading پر کردن تفنگ از ته
loads پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
load پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
stack چاتمه کردن تفنگ
stacked چاتمه کردن تفنگ
stacks چاتمه کردن تفنگ
gashing شکاف دار کردن
gash شکاف دار کردن
gashed شکاف دار کردن
gashes شکاف دار کردن
breaches ایجاد شکاف کردن
breached ایجاد شکاف کردن
breach ایجاد شکاف کردن
fires تفنگ یاتوپ رااتش کردن
fired تفنگ یاتوپ رااتش کردن
sight in تنظیم کردن دید در تفنگ
fire تفنگ یاتوپ رااتش کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
let off <idiom> خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
chap انتخاب کردن شکاف دادن
slotting سوراخ کردن شکاف کوچک
slot سوراخ کردن شکاف کوچک
notches شکاف چوبخط سوراخ کردن
slots سوراخ کردن شکاف کوچک
shear شکاف دادن قیچی کردن
notch شکاف چوبخط سوراخ کردن
crevasses شکاف زدن رخنه کردن
crevasse شکاف زدن رخنه کردن
bores وسیله سوراخ کردن کالیبر تفنگ
lays روانه کردن لوله توپ یا تفنگ
bore وسیله سوراخ کردن کالیبر تفنگ
lay روانه کردن لوله توپ یا تفنگ
hasty sling حلقه کردن بند تفنگ به صورت تعجیلی
stock رها کردن پرنده دست اموز برای شکارقنداق تفنگ
stocked رها کردن پرنده دست اموز برای شکارقنداق تفنگ
maneuvering vent شکاف بالای پوشش بالن برای رها کردن هوا
sights وسیله تنظیم دید روی کمان نشانه روی مگسک
sight وسیله تنظیم دید روی کمان نشانه روی مگسک
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
shoot زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoots زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
rifle توپ بدون عقب نشینی خان تفنگ خان کشی کردن
rifles توپ بدون عقب نشینی خان تفنگ خان کشی کردن
decoppering مس گیری کردن
follow up پی گیری کردن
ensued پی گیری کردن
ensues پی گیری کردن
ensue پی گیری کردن
sighting bar ستون درجه ونک مگسک میله ستون درجه دستگاه نشانه روی اموزشی
intercepted جلو گیری کردن
desalt نمک گیری کردن از
intercept جلو گیری کردن
intercepts جلو گیری کردن
intercepting جلو گیری کردن
seceding کناره گیری کردن
proofreads غلط گیری کردن
seceded کناره گیری کردن
proofread غلط گیری کردن
emend غلط گیری کردن
proofreading غلط گیری کردن
To remove the stains . لکه گیری کردن
refuels سوخت گیری کردن
secedes کناره گیری کردن
refuelling سوخت گیری کردن
preclude پیش گیری کردن
precluded پیش گیری کردن
decarbonate کاربن گیری کردن
retire کناره گیری کردن
precludes پیش گیری کردن
fussiness ایراد گیری کردن
retires کناره گیری کردن
precluding پیش گیری کردن
caviled خرده گیری کردن
to seclude oneself کناره گیری کردن
cavil خرده گیری کردن
refueled سوخت گیری کردن
refuel سوخت گیری کردن
measure اندازه گیری کردن
factorize فاکتور گیری کردن
caviling خرده گیری کردن
decarbonize کاربن گیری کردن
point هدف گیری کردن
petrol بنزین گیری کردن
refuelled سوخت گیری کردن
to give wide berth to کناره گیری کردن از
cavils خرده گیری کردن
cavilled خرده گیری کردن
refueling سوخت گیری کردن
emendate غلط گیری کردن
ranging قلق گیری کردن
crack down on <idiom> سخت گیری کردن
to take measures اندازه گیری کردن
prevents پیش گیری کردن
fuels سوخت گیری کردن
targeting هدف گیری کردن
dry-cleaned لکه گیری کردن
target هدف گیری کردن
prevented پیش گیری کردن
over refine زیادنکته گیری کردن
dry-clean لکه گیری کردن
fueled سوخت گیری کردن
dry cleanse لکه گیری کردن
caulk بتونه گیری کردن
dry-cleaning لکه گیری کردن
targets هدف گیری کردن
fuelled سوخت گیری کردن
to split hairs نکته گیری کردن
targetting هدف گیری کردن
targetted هدف گیری کردن
dry-cleans لکه گیری کردن
preventing پیش گیری کردن
fuelling سوخت گیری کردن
shell سبوس گیری کردن
hold aloof کناره گیری کردن
shelling سبوس گیری کردن
secede کناره گیری کردن
fuel سوخت گیری کردن
shells سبوس گیری کردن
throw up کناره گیری کردن از
to keep one's distance کناره گیری کردن
prevent پیش گیری کردن
emended غلط گیری کردن
deburr پلیسه گیری کردن
targeted هدف گیری کردن
emends غلط گیری کردن
emending غلط گیری کردن
tup جفت گیری کردن
fuelling تقویت سوخت گیری کردن
to retire in to oneself از جامعه کناره گیری کردن
fuels تقویت سوخت گیری کردن
to throw up کناره گیری کردن از استعفادادن از
fuelled تقویت سوخت گیری کردن
fuel تقویت سوخت گیری کردن
to snuff out در نتیجه گل گیری خاموش کردن
intercross تقاطع کردن جفت گیری
hypercriticize زیاده خرده گیری کردن
to keep oneself to oneself کناره گیری ازمردم کردن
fueled تقویت سوخت گیری کردن
mate جفت گیری یاعمل جنسی کردن
metres بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
mates جفت گیری یاعمل جنسی کردن
metre بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
fusses ایراد گرفتن خرده گیری کردن
carp از روی خرده گیری صحبت کردن
mated جفت گیری یاعمل جنسی کردن
aims قصد داشتن هدف گیری کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
abdicating کناره گیری کردن استعفا دادن
interceded میانجی شدن میانه گیری کردن
fussing ایراد گرفتن خرده گیری کردن
abdicate کناره گیری کردن استعفا دادن
intercede میانجی شدن میانه گیری کردن
abdicates کناره گیری کردن استعفا دادن
abdicated کناره گیری کردن استعفا دادن
take something to heart <idiom> به صورت جدی تصمیم گیری کردن
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
intercedes میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding میانجی شدن میانه گیری کردن
aim قصد داشتن هدف گیری کردن
aimed قصد داشتن هدف گیری کردن
meter بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
fussed ایراد گرفتن خرده گیری کردن
meters بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
fuss ایراد گرفتن خرده گیری کردن
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
methodize در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن
to retire from [to] a place از [به] جایی کناره گیری کردن [یا منزوی شدن]
to correct yhe press چیز چاپ شده غلط گیری کردن
to send in one's papers کناره گیری از کار کردن استعفا دادن
outbreed جفت گیری کردن انواع مختلف جانوران
to be round with any one با کسی رک حرف زدن وسخت گیری کردن
zeroes قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com