Dictiornary-Farsi | شکایت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 79 (5 milliseconds)

English	Persian
grievance	شکایت
complaint	شکایت
plaint	شکایت
plaints	شکایت
moan	شکایت
moaned	شکایت
moaning	شکایت
moans	شکایت
groan	شکایت
groaned	شکایت
groaning	شکایت
groans	شکایت
protest	شکایت
protested	شکایت
protesting	شکایت
protests	شکایت
gripe	شکایت
i heard him	شکایت


Other Matches

murmuring	شکایت شایعات
murmured	شکایت شایعات
murmur	شکایت شایعات
murmurs	شکایت شایعات
complaining against injustice	شکایت کردن
cross bill	شکایت متقابل
lodge an a appeal	شکایت کردن
grumblingly	شکایت کنان
to lodge a complaint	شکایت کردن
lodge a complaint	شکایت کردن
discontent	گله شکایت
sue	شکایت کردن
bitching	شکایت کردن
bitches	شکایت کردن
bitched	شکایت کردن
bitch	شکایت کردن
gravamen	اصل شکایت
denunciations	اتهام شکایت
denunciation	اتهام شکایت
grievance	موضوع شکایت
sued	شکایت کردن
complains	شکایت کردن
complaining	شکایت کردن
complained	شکایت کردن
complain	شکایت کردن
suing	شکایت کردن
sues	شکایت کردن
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
Stop complaining.	[اینقدر] شکایت نکن.
To lodge a complaint .	درمقام شکایت بر آمدن
squawk about <idiom>	شکایت درموردچیزی داشتن
repine	شکایت کردن شکوه
sue	به دادگاه شکایت کردن
petition	شکایت کردن دادخواست
gravamen	شکایت رسمی شکوائیه
grounded (his complaint was not grounded	شکایت او بی اساس بود
petitioned	شکایت کردن دادخواست
petitioning	شکایت کردن دادخواست
sues	به دادگاه شکایت کردن
he complained with reason	بیخود شکایت نمیکرد
suing	به دادگاه شکایت کردن
i hear him complain	میشنوم که شکایت می کنند
petitions	شکایت کردن دادخواست
sued	به دادگاه شکایت کردن
inform against someone	از دست کسی شکایت کردن
to inform against someone	شکایت پیش کسی بردن
look a gift horse in the mouth <idiom>	شکایت از هدیهای که کامل نیست
take one's own medicine <idiom>	پذیرش محاکمه بدون شکایت
griper	کسیکه مرتب شکایت میکند
rumble	چیز پرسر و صدا شکایت
rumbled	چیز پرسر و صدا شکایت
rumbles	چیز پرسر و صدا شکایت
to rumble on [British E]	ادامه دادن به شکایت پر سرو صدا
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to redress any one's grievance	شکایت ونگرانی کسی رارفع کردن
fin de non recevoir	رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
cry over spilt milk <idiom>	شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
to sue somebody for libel [slander]	از کسی برای افترا [تهمت] شکایت کردن [حقوق]
to report somebody [to the police] for breach of the peace	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
to make a complaint [about]	شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
to press charges against someone	ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]