Dictiornary-Farsi | شکایت از هدیهای که کامل نیست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
look a gift horse in the mouth <idiom>	شکایت از هدیهای که کامل نیست


Other Matches

sentence fragment	جملهای که ازلحاظ دستوری کامل نیست
faulty	شیاری از دیسک مغناطیسی که قابل خواندن یا نوشتن کامل نیست
All is not gold that glitters. <proverb>	هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
full mobilization	تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
winchester disk	دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame	استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
completed case	جعبه کامل خشاب کامل
full annealing	بازپخت کامل تاباندن کامل
full scale	باندازه کامل بمقیاس کامل
transparently	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open	به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown	اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope	جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
imago	حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough	بطور کامل کامل
groan	شکایت
groaned	شکایت
gripe	شکایت
protest	شکایت
grievance	شکایت
protesting	شکایت
protests	شکایت
moans	شکایت
moaning	شکایت
protested	شکایت
moaned	شکایت
moan	شکایت
groaning	شکایت
complaint	شکایت
plaint	شکایت
plaints	شکایت
groans	شکایت
i heard him	شکایت
sue	شکایت کردن
grumblingly	شکایت کنان
discontent	گله شکایت
gravamen	اصل شکایت
murmurs	شکایت شایعات
murmuring	شکایت شایعات
grievance	موضوع شکایت
murmured	شکایت شایعات
murmur	شکایت شایعات
to lodge a complaint	شکایت کردن
complains	شکایت کردن
complaining	شکایت کردن
bitched	شکایت کردن
bitch	شکایت کردن
complaining against injustice	شکایت کردن
lodge a complaint	شکایت کردن
denunciation	اتهام شکایت
denunciations	اتهام شکایت
lodge an a appeal	شکایت کردن
cross bill	شکایت متقابل
bitches	شکایت کردن
bitching	شکایت کردن
complained	شکایت کردن
complain	شکایت کردن
suing	شکایت کردن
sues	شکایت کردن
sued	شکایت کردن
grounded (his complaint was not grounded	شکایت او بی اساس بود
he complained with reason	بیخود شکایت نمیکرد
gravamen	شکایت رسمی شکوائیه
petitioned	شکایت کردن دادخواست
petition	شکایت کردن دادخواست
Stop complaining.	[اینقدر] شکایت نکن.
repine	شکایت کردن شکوه
petitioning	شکایت کردن دادخواست
petitions	شکایت کردن دادخواست
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
suing	به دادگاه شکایت کردن
sue	به دادگاه شکایت کردن
sued	به دادگاه شکایت کردن
sues	به دادگاه شکایت کردن
squawk about <idiom>	شکایت درموردچیزی داشتن
To lodge a complaint .	درمقام شکایت بر آمدن
i hear him complain	میشنوم که شکایت می کنند
to inform against someone	شکایت پیش کسی بردن
take one's own medicine <idiom>	پذیرش محاکمه بدون شکایت
griper	کسیکه مرتب شکایت میکند
rumble	چیز پرسر و صدا شکایت
rumbles	چیز پرسر و صدا شکایت
inform against someone	از دست کسی شکایت کردن
rumbled	چیز پرسر و صدا شکایت
to redress any one's grievance	شکایت ونگرانی کسی رارفع کردن
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to rumble on [British E]	ادامه دادن به شکایت پر سرو صدا
fin de non recevoir	رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
cry over spilt milk <idiom>	شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
to sue somebody for libel [slander]	از کسی برای افترا [تهمت] شکایت کردن [حقوق]
to report somebody [to the police] for breach of the peace	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
it is inexpedient to reply	پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
to make a complaint [about]	شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
to press charges against someone	ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
main	کامل
completing	کامل
of ripe years	کامل
starkly	کامل
starkest	کامل
perfects	کامل
starker	کامل
full fledged	کامل
absolutes	کامل
saturation	کامل
completes	کامل
empennage	دم کامل
in a entireness of state	کامل
full-fledged	کامل
complete	کامل
exact	کامل
exacted	کامل
exacts	کامل
totals	کامل
totalling	کامل
unabridged	کامل
totalled	کامل
completed	کامل
totaling	کامل
totaled	کامل
total	کامل
echaustive	کامل
unqualified	کامل
all-out	کامل
perfected	کامل
semibreves	نت کامل
largest	کامل
larger	کامل
large	کامل
unmitigated	کامل
semibreve	نت کامل
entire	کامل
searching	کامل
self-contained	کامل
absolute	کامل
full	کامل
stark	کامل
plenaries	کامل
perfect	کامل
plenary	کامل
perfecting	کامل
fullest	کامل
wall-to-wall	کامل
dismounted defilade	اختفاء کامل
conversancy	اشنایی کامل
partial	نیمه کامل
complete graph	گراف کامل
ideal dielectric	عایق کامل
blackbody	تابشگر کامل
hohlraum	تابشگر کامل
conversancy	اگاهی کامل
in the minutest detail <idiom>	مو به مو [با جزییات کامل]
conversance	اشنایی کامل
ideal radiator	تابشگر کامل
conversance	اگاهی کامل
comprehensive insurance	بیمه کامل
complete sound	فشنگ کامل
complementary color	رنگ کامل
clamps	بست کامل
complete ditch	گود کامل
rounded <adj.>	کامل و متعادل
complete ditch	گودبرداری کامل
hale and hearty <idiom>	درسلامتی کامل
complete substitution	جانشین کامل
completely specified	با تعیین کامل
detailing	شرح کامل
completeness check	تطبیق کامل
intact	سالم کامل
full speed	سرعت کامل
full frame	قاب کامل
to the hilt <idiom>	به طور کامل
full employment	اشتغال کامل
finishes	کامل کردن
finish	کامل کردن
to the bone <idiom>	به طور کامل
full command	اداره کامل
full command	کنترل کامل
absolute	کامل قطعی
absolutes	کامل قطعی
full justification	تطابق کامل
full load	بار کامل
full load	فرفیت کامل
full step	یک قدم کامل
elaborately	بطور کامل
full step	گام کامل
full word	کلمه کامل
full section	برش کامل
integer	عدد کامل
integers	عدد کامل
full production	تولید کامل
full mobilization	بسیج کامل
ripens	کامل شدن
ripening	کامل شدن
ripened	کامل شدن
clamp	بست کامل
clamped	بست کامل
clamping	بست کامل
inside and out <idiom>	به طور کامل
into thin air <idiom>	بطور کامل
all in price	بهای کامل