Dictiornary-Farsi | شکایت او بیمورد است | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 92 (6 milliseconds)

English	Persian
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است


Other Matches

inappropriate	بیمورد
amiss	بیمورد
unjustified	بیمورد
impertinence or nency	بیمورد
anachronic	نابهنگام بیمورد
an inappropriate remark	تذکری بیمورد
trumped-up	بیمورد ناروا
trumped up	بیمورد ناروا
anachronous	نابهنگام بیمورد
anachronistic	نابهنگام بیمورد
pleonasm	تکرار بیمورد
anomalous	خارج از رسم بیمورد
unjusified	بیمورد ناحق ناروا بی جهت
moaned	شکایت
moans	شکایت
groan	شکایت
moan	شکایت
groaned	شکایت
moaning	شکایت
groaning	شکایت
groans	شکایت
i heard him	شکایت
protest	شکایت
protested	شکایت
protesting	شکایت
gripe	شکایت
protests	شکایت
complaint	شکایت
grievance	شکایت
plaint	شکایت
plaints	شکایت
denunciation	اتهام شکایت
denunciations	اتهام شکایت
bitched	شکایت کردن
cross bill	شکایت متقابل
to lodge a complaint	شکایت کردن
lodge an a appeal	شکایت کردن
lodge a complaint	شکایت کردن
grievance	موضوع شکایت
grumblingly	شکایت کنان
gravamen	اصل شکایت
complaining against injustice	شکایت کردن
sue	شکایت کردن
complains	شکایت کردن
complaining	شکایت کردن
complained	شکایت کردن
complain	شکایت کردن
suing	شکایت کردن
sued	شکایت کردن
sues	شکایت کردن
discontent	گله شکایت
murmured	شکایت شایعات
murmurs	شکایت شایعات
bitches	شکایت کردن
murmur	شکایت شایعات
bitching	شکایت کردن
bitch	شکایت کردن
murmuring	شکایت شایعات
squawk about <idiom>	شکایت درموردچیزی داشتن
To lodge a complaint .	درمقام شکایت بر آمدن
Stop complaining.	[اینقدر] شکایت نکن.
sue	به دادگاه شکایت کردن
i hear him complain	میشنوم که شکایت می کنند
he complained with reason	بیخود شکایت نمیکرد
petitions	شکایت کردن دادخواست
petitioning	شکایت کردن دادخواست
sued	به دادگاه شکایت کردن
sues	به دادگاه شکایت کردن
petitioned	شکایت کردن دادخواست
suing	به دادگاه شکایت کردن
petition	شکایت کردن دادخواست
gravamen	شکایت رسمی شکوائیه
repine	شکایت کردن شکوه
grounded (his complaint was not grounded	شکایت او بی اساس بود
griper	کسیکه مرتب شکایت میکند
rumbled	چیز پرسر و صدا شکایت
look a gift horse in the mouth <idiom>	شکایت از هدیهای که کامل نیست
take one's own medicine <idiom>	پذیرش محاکمه بدون شکایت
rumble	چیز پرسر و صدا شکایت
rumbles	چیز پرسر و صدا شکایت
inform against someone	از دست کسی شکایت کردن
to inform against someone	شکایت پیش کسی بردن
to rumble on [British E]	ادامه دادن به شکایت پر سرو صدا
fin de non recevoir	رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to redress any one's grievance	شکایت ونگرانی کسی رارفع کردن
cry over spilt milk <idiom>	شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
to sue somebody for libel [slander]	از کسی برای افترا [تهمت] شکایت کردن [حقوق]
to report somebody [to the police] for breach of the peace	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
to make a complaint [about]	شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
to press charges against someone	ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]