English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
repine شکایت کردن شکوه
Other Matches
gripe شکوه کردن
plains شکوه کردن
plainer شکوه کردن
plain شکوه کردن
plainest شکوه کردن
creaked شکوه وشکایت کردن
creak شکوه وشکایت کردن
creaks شکوه وشکایت کردن
creaking شکوه وشکایت کردن
suing شکایت کردن
bitched شکایت کردن
lodge an a appeal شکایت کردن
bitch شکایت کردن
complaining شکایت کردن
to lodge a complaint شکایت کردن
complained شکایت کردن
lodge a complaint شکایت کردن
complains شکایت کردن
bitches شکایت کردن
sued شکایت کردن
sue شکایت کردن
sues شکایت کردن
bitching شکایت کردن
complain شکایت کردن
complaining against injustice شکایت کردن
beef شکوه وشکایت کردن تقویت کردن
beefed up شکوه وشکایت کردن تقویت کردن
sues به دادگاه شکایت کردن
sued به دادگاه شکایت کردن
suing به دادگاه شکایت کردن
petitions شکایت کردن دادخواست
petitioning شکایت کردن دادخواست
petition شکایت کردن دادخواست
petitioned شکایت کردن دادخواست
sue به دادگاه شکایت کردن
to press charges against someone ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
inform against someone از دست کسی شکایت کردن
to redress any one's grievance شکایت ونگرانی کسی رارفع کردن
fin de non recevoir رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
to sue somebody for libel [slander] از کسی برای افترا [تهمت] شکایت کردن [حقوق]
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
to make a complaint [about] شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
gloriousness شکوه
plaints شکوه
lustreer شکوه
stateless بی شکوه
princeliness شکوه
glorious با شکوه
pomp شکوه
plainer شکوه
gorgeousness شکوه
plaint شکوه
gala با شکوه
plainest شکوه
querulous شکوه گر
plains شکوه
plain شکوه
refulgence شکوه
magnificence شکوه
imperial با شکوه
grandeur شکوه
magnitude شکوه
effulgence شکوه
resplendency شکوه
galas با شکوه
stateliness شکوه
resplendence شکوه
pomposity شکوه
magneficence شکوه
lush پرپشت با شکوه
gloriously بطور با شکوه
princely با شکوه شاهانه
gallantly بطور با شکوه
lusher پرپشت با شکوه
luxuriating شکوه یافتن
pageantry نمایش با شکوه
lushes پرپشت با شکوه
luxuriate شکوه یافتن
glory شکوه نور
luxuriates شکوه یافتن
luxuriated شکوه یافتن
lushest پرپشت با شکوه
glories شکوه نور
parade نمایش با شکوه جلوه
paraded نمایش با شکوه جلوه
parades نمایش با شکوه جلوه
parading نمایش با شکوه جلوه
plaintive شکوه امیز سوزناک
luxuriance شکوه وجلال فراوان
splendor شکوه وجلال زرق وبرق
splendour شکوه وجلال زرق وبرق
splendors شکوه وجلال زرق وبرق
splendours شکوه وجلال زرق وبرق
gripe شکایت
groaned شکایت
complaint شکایت
groaning شکایت
groans شکایت
protests شکایت
moaning شکایت
plaints شکایت
moaned شکایت
moan شکایت
plaint شکایت
groan شکایت
protested شکایت
grievance شکایت
i heard him شکایت
protest شکایت
protesting شکایت
moans شکایت
murmurs شکایت شایعات
cross bill شکایت متقابل
murmuring شکایت شایعات
denunciations اتهام شکایت
murmured شکایت شایعات
gravamen اصل شکایت
grumblingly شکایت کنان
murmur شکایت شایعات
denunciation اتهام شکایت
grievance موضوع شکایت
discontent گله شکایت
grounded (his complaint was not grounded شکایت او بی اساس بود
he complained with reason بیخود شکایت نمیکرد
i hear him complain میشنوم که شکایت می کنند
gravamen شکایت رسمی شکوائیه
To lodge a complaint . درمقام شکایت بر آمدن
there is no ground for his complaint شکایت او بیمورد است
squawk about <idiom> شکایت درموردچیزی داشتن
Stop complaining. [اینقدر] شکایت نکن.
look a gift horse in the mouth <idiom> شکایت از هدیهای که کامل نیست
rumble چیز پرسر و صدا شکایت
rumbled چیز پرسر و صدا شکایت
griper کسیکه مرتب شکایت میکند
rumbles چیز پرسر و صدا شکایت
take one's own medicine <idiom> پذیرش محاکمه بدون شکایت
to inform against someone شکایت پیش کسی بردن
to rumble on [British E] ادامه دادن به شکایت پر سرو صدا
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com