English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
pulled شکسته شده افتاده
Other Matches
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
behind the times <idiom> از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
fracted شکسته
zigzags شکسته
broken-hearted <adj.> دل شکسته
in pieces شکسته
wrecked شکسته
zigzagging شکسته
zigzagged شکسته
zigzag شکسته
cursive خط شکسته
heartsick دل شکسته
heart broken دل شکسته
disrupted شکسته
fragmental شکسته
running hand خط شکسته
heartbroken دل شکسته
fragmentary شکسته
downhearted دل شکسته
broken شکسته
shakier شکسته
shakiest شکسته
shaky شکسته
giant circle افتاب شکسته
haken kreuz صلیب شکسته
to run upon the rocks شکسته شدن
wrech کشتی شکسته
german giant swing افتاب شکسته
doddered شکسته سست
split-screen صفحه شکسته
split screen صفحه شکسته
fyloft صلیب شکسته
framentary شکسته ناقص
broken شکسته شده
hot short شکسته گرم
shard کوزه شکسته
sherd کوزه شکسته
red short شکسته سرخ
raddled شکسته شده
osteopathist شکسته بند
orthopedics شکسته بندی
shatter قطعات شکسته
shatters قطعات شکسته
orthopaedics شکسته بندی
distorts شکسته شدن
wrecked کشتی شکسته
shards کوزه شکسته
distort شکسته شدن
flinders قطعات شکسته
castway کشتی شکسته
bonesetter شکسته بند
cold short شکسته سرد
bone setter شکسته بند
ballast مصالح شکسته
bone setting شکسته بندی
cauliflower ear گوش شکسته
broken stone سنگ شکسته
modesty شکسته نفسی
puncturing شکسته شدن
punctures شکسته شدن
punctured شکسته شدن
puncture شکسته شدن
broken <adj.> شکسته [دستگاهی]
crushed stone سنگ شکسته
taxis شکسته بندی
fracture سطح شکسته
fractured سطح شکسته
chevron پرانتز شکسته
deject دل شکسته کردن
a broken arm بازوی شکسته
pointed bracket پرانتز شکسته
angle bracket پرانتز شکسته
fracturing سطح شکسته
fractures سطح شکسته
zircon سخن دست و پا شکسته
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
broken hardening سخت گردانی شکسته
to humble oneself شکسته نفسی کردن
brokenly بطور شکسته یا بریده
shipwreck کشتی شکسته شدن
splint چوب شکسته بندی
splint وسایل شکسته بندی
cast away کشتی شکسته مطرود
chippings سنگ شکسته ریز
infirmly بطور علیل یا شکسته
agmatology علم شکسته بندی
refract شکسته شدن نور
refracted شکسته شدن نور
refracting شکسته شدن نور
refracts شکسته شدن نور
humble شکسته نفسی کردن
humblest شکسته نفسی کردن
shipwrecked کشتی شکسته شدن
shipwrecks کشتی شکسته شدن
stone ballast مصالح شکسته سنگی
ballast شن ریزی مصالح شکسته
fragmentarily بطور شکسته یا ناقص
potsherd تکه سفال شکسته
bowed down by grief شکسته شده ازغم
jargon سخن دست و پا شکسته
brick ballast مصالح شکسته اجری
swastika صلیب شکسته المان نازی
whitewater قسمت اشفته موج شکسته
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
wrech شکسته یا خراب شدن کشتی
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
A creaking gate hang long. <proverb> یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
plaster cast گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster casts گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster of Paris گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
mellowing جا افتاده
modest افتاده
meek افتاده
mellow جا افتاده
mellowed جا افتاده
mellows جا افتاده
whacked <adj.> از پا افتاده
fallen افتاده
archaic <adj.> از مد افتاده
crest fallen افتاده
elliptic افتاده
out of date از مد افتاده
downfallen افتاده
footworn از پا افتاده
flagging افتاده
old hat از مد افتاده
low افتاده
ripest جا افتاده
riper جا افتاده
ripe جا افتاده
whacked از پا افتاده
old fashioned از مد افتاده
unassuming افتاده
the meshes of a sieve mesh در هم افتاده
slides سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
ten yard خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
soups موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
to weigh down سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
soup موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
slide سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
short of breath از نفس افتاده
decurrent پایین افتاده
with fingers interlocked با انگشتان در هم افتاده
copybook پیشپا افتاده
cyma recta موجی افتاده
short winded از نفس افتاده
long face لب و لوچه افتاده
unassertive افتاده حال
hanging gale اجاره پس افتاده
happened <past-p.> اتفاق افتاده
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
unregarded ازقلم افتاده
tatty پیش پا افتاده
obvolute رویهم افتاده
he fell prone دمر افتاده
nutant پایین افتاده
not operationally ready از کار افتاده
impassionate بهوس افتاده
noneffective از کار افتاده
in register روی هم افتاده
winded از نفس افتاده
out-of-date <idiom> از مد افتاده (دمد)
out of order از کار افتاده
protrudent بیرون افتاده
deferred credits درامد پس افتاده
proleptic پیش افتاده
demimonde عقب افتاده
dowm از کار افتاده
old hat پیش پا افتاده
outland دور افتاده
mity کزم افتاده
jugate روی هم افتاده
deferred عقب افتاده
seedy از کار افتاده
back بدهی پس افتاده
lame duck از کار افتاده
lame ducks از کار افتاده
remotely دور افتاده
deadlines از کار افتاده
outlying دور افتاده
retarded عقب افتاده
compromised به خطر افتاده
compromised در خطراکتشاف افتاده
overlapping رویهم افتاده
meshed درهم جا افتاده
overlapping روی هم افتاده گی
commonplace پیش پا افتاده
banal پیش پا افتاده
delayed به تاخیر افتاده
slacks جای افتاده یا شل
obsolete ازکار افتاده
slackest جای افتاده یا شل
backs بدهی پس افتاده
delayed عقب افتاده
slack جای افتاده یا شل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com