Dictiornary-Farsi | شکست خورده گمراه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
lost	شکست خورده گمراه


Other Matches

underdogs	سگ شکست خورده
craven	شکست خورده
stickit	شکست خورده
underdog	سگ شکست خورده
failure	شکست خورده
turkeys	شکست خورده
turkey	شکست خورده
failures	شکست خورده
He refused to acknowledge defeat .	قبول نمی کرد که شکست خورده
The campaign was considered to have failed.	مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
turn the tide <idiom>	چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
hooligan	مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
hooligans	مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
astray	گمراه
aberrant	گمراه
devious	گمراه
amiss	گمراه
hell bent	گمراه
hell-bent	گمراه
self deluded	گمراه
perverted	گمراه
inveglement	گمراه
misdirecting	گمراه کردن
to go astray	گمراه شدن
misdirects	گمراه کردن
corruptible	گمراه شدنی
misguide	گمراه کردن
to put off the scent	گمراه کردن
misdirected	گمراه کردن
seduce	گمراه کردن
misdirect	گمراه کردن
seduced	گمراه کردن
seduces	گمراه کردن
seducing	گمراه کردن
inveigler	گمراه سازنده
perverts	گمراه شدن
perverting	گمراه شدن
inveigle	گمراه کردن
misinforms	گمراه کردن
to lead up the garden	گمراه کردن
mislead	گمراه کردن
seducer	گمراه کنندهseduction
inveigling	گمراه کردن
she went wrong	گمراه شد پالانش کج شد
misleads	گمراه کردن
err	گمراه شدن
inveigles	گمراه کردن
delusive	گمراه کننده
inveigled	گمراه کردن
misinform	گمراه کردن
misinformed	گمراه کردن
misinforming	گمراه کردن
to fall into error	گمراه شدن
to go a	گمراه شدن
to lead a	گمراه کردن
to lead astray	گمراه کردن
erred	گمراه شدن
errs	گمراه شدن
pervert	گمراه شدن
misleading	گمراه کننده
sinister	گمراه کننده
to get lost	گمراه شدن
strays	گمراه شدن
straying	گمراه شدن
stray	گمراه شدن
screwy	گمراه کننده
screwiest	گمراه کننده
screwier	گمراه کننده
lead astray	گمراه کردن
seductive	گمراه کننده
seduction	گمراه سازی
misled	گمراه کردن
perverse	گمراه هرزه
heterodox	گمراه زندیق
baffle	گیج یا گمراه کردن
delusory	فریبنده گمراه کننده
inveigling	گمراه کردن وبردن
lothario	گمراه کننده زنان
baffled	گیج یا گمراه کردن
baffles	گیج یا گمراه کردن
inveigles	گمراه کردن وبردن
baffling	گیج یا گمراه کردن
inveigled	گمراه کردن وبردن
to be fooled	گمراه شده بودن
to be deluded	گمراه شده بودن
inveigle	گمراه کردن وبردن
throw off <idiom>	گیج شدن ،گمراه
sinuous	غیرمستقیم گمراه کننده
illusory	گمراه کننده مشتبه سازنده
pervertible	گمراه شدنی کج راه کردنی
illusive	گمراه کننده مشتبه سازنده
perversive	گمراه کننده منحرف سازنده
debaueh	ازراه درکردن گمراه کردن
hocus pocus	چیز گمراه کننده معضل
ignisfatuus	چیز گمراه کننده شعله کمرنگ
The comparison is misleading [flawed] .	مقایسه گمراه کننده [ ناقص ] است.
accidentalism	تشخیص علائم گمراه کننده مرض
self blinded	گمراه شده توسط نفس خود
smokescreen	عمل یا حرف گمراه کننده یا مستتر سازنده
irriguous	اب خورده
little	خورده
eaten	خورده
it was eaten	خورده شد
prevarication	ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
aggresive	خورده شده
engrained	پینه خورده
moth-eaten	بید خورده
moth eaten	بید خورده
deluded	فریب خورده
folded picture	تصویر تا خورده
fretted by rust	زنگ خورده
kaput	کاملا شک ست خورده
cleft	ترک خورده
grubbier	کرم خورده
belly pinched	گرسنگی خورده
grubbiest	کرم خورده
eaten	خورده شده
dehiscent	ترک خورده
corrosion	خورده شدن
distempered	بهم خورده
cancelled	قلم خورده
worm-eaten	کرم خورده
picked	کلنگ خورده
dislocated	بهم خورده
grubby	کرم خورده
clift	ترک خورده
crossed out	قلم خورده
crimpled	چوروک خورده
crackly	چین خورده
clefts	ترک خورده
corrodible	خورده شدنی
carious	کرم خورده
butt welded	از سر جوش خورده
callous	پینه خورده
messy	بهم خورده
writhen	پیچ خورده
worm eaten	کرم خورده
vermiculate	کرم خورده
twisty	پیچ خورده
conglomerate	به هم جوش خورده
conglomerates	به هم جوش خورده
thrawart	پیچ خورده
tetched	بهم خورده
teched	بهم خورده
symphsis	عضوجوش خورده
writhen	تاب خورده
brushed	شانه خورده
withered	چروک خورده
wound	پیچ خورده
wounding	پیچ خورده
wounds	پیچ خورده
stamped	تمبر خورده
indisposed	بهم خورده
starveling	گرسنگی خورده
puckery	چین خورده
maggoty	کرم خورده
kinky	گره خورده
mildewy	باد خورده
mussy	بهم خورده
on oath	قسم خورده
patsy	فریب خورده
plicated	چین خورده
jiggly	تکان خورده
hammer hard	چکش خورده
kinky	پیچ خورده
chiselled	چوب اسکنه خورده
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
inure or en	پینه خورده کردن
rancid	باد خورده فاسد
impacted	باهم جوش خورده
to be deluded	فریب خورده بودن
chiseled	چوب اسکنه خورده
indurate	پینه خورده کردن
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
rolled profile	نیمرخ نورد خورده
grounded	توپ به زمین خورده
Today I took laxatives.	امروز مسهل خورده ام.
interwrought	بهم جوش خورده
foul anchor	لنگر تاب خورده
cat gets one's tongue <idiom>	گربه زبونش را خورده
it is sufficiently stamped	کم تمبر خورده است
Are you daft ?	مگر مغز خر خورده ای ؟
cut in	چاک خورده شکافته
patsy	شخص گول خورده
common ashlar	سنگ چکش خورده
thraw	پیچ خورده دررفته
deep dyed	زیاد رنگ خورده
rolled glass	شیشه نورد خورده
rolled iron or steel	فولاد نورد خورده
spun glass	شیشه تاب خورده
seared conscience	وجدان پینه خورده
weldment	چیز جوش خورده
sclerous	متصلب پینه خورده
to be fooled	فریب خورده بودن
These shoes dont fit me.	زنگ مدرسه خورده
wrounght iron mill bar	اهن جوش خورده
bound barrel	لوله تاب خورده
certified public accountant	حسابدار قسم خورده

lost