Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (15 milliseconds)
English
Persian
thermoforming
شکل دادن با گرما
Search result with all words
baking enamel
لعاب دادن با گرما
to evolve heat
گرما بیرون دادن
Other Matches
thermostats
:الت تعدیل گرما دستگاه تنظیم گرما
thermostat
:الت تعدیل گرما دستگاه تنظیم گرما
cauma
گرما
isotherm
خط هم گرما
heat
گرما
radiation of heat
گرما
heats
گرما
heat absorbing
جذب گرما
heat transmission
انتقال گرما
heat exchange
تبادل گرما
hot cabinet
قفسه گرما
thermal unit
واحدسنجش گرما
thermal reservoir
منبع گرما
thermal effect
اثر گرما
incalescent
گرما گرای
thermoelasticity
گرما کشسانی
thermochemistry
گرما شیمی
thermo electricity
گرما برق
pyromagnetic
گرما- مغناطیس
thermomagnetic
گرما مغناطیس
heat flow
جریان گرما
thermal flux
شار گرما
thermosphere
گرما کره
radiator
گرما تاب
radiators
گرما تاب
cold is merely privative
گرما نیست
adiabatic
عایق گرما
incalescence
گرما جویی
heat flux
شار گرما
pyro electricity
گرما برق
radiator
گرما افکن
radiators
گرما افکن
thermosphere
گرما سپهر
heat loss
تلف گرما
btu
واحدبریتانیایی گرما
thermal agitation voltage
اثر گرما
melted
از گرما سوختن
heat transfer
انتقال گرما
heats
گرما حرارت
thermal
مربوط به گرما
heat radiation
تابش گرما
thermometers
گرما سنج
thermometer
گرما سنج
thermoelectric
گرما برقی
heat
گرما حرارت
I am absolutely baked.
از گرما پختم
convection
انتقال گرما
intensity of heat
شدت گرما
non conducting
عایق گرما
temperature
درجه گرما
temperatures
درجه گرما
calorification
پیدایش گرما
radiators
بیرون دهنده گرما
warmth
تعادل گرما ملایمت
cooling water thermometer
گرما سنج اب سرد
heat stroke
گرماگرفتگی غش در اثر گرما
sweltered
از گرما بیحال شدن
b.t.u.
واحد بریتانیایی گرما
swelters
از گرما بیحال شدن
heat-stroke
گرماگرفتگی غش در اثر گرما
mechanical equivalent of heat
هم ارز مکانیکی گرما
heat flux density
چگالی شار گرما
swelter
از گرما بیحال شدن
heat transfer coefficient
ضریب انتقال گرما
thermoelectric effect
اثر گرما- برق
therm
واحد گرما حمام
therm
حمام عمومی گرما
therms
واحد گرما حمام
resistant to heat
مقاوم در برابر گرما
therms
حمام عمومی گرما
fehrenheit thermometer
گرما سنج فارنهایت
thermolytic
وابسته به تحلیل گرما
temperature independent paranagnetism
پارامغناطیس گرما مستقل
thermonuclear reaction
واکنش گرما- هستهای
diathermacy
خاصیت هدایت گرما
calories
واحد سنجس گرما
hot shorteness
شکنندگی حاصل از گرما
chinical t.
گرما سنج طبی
thermotaxis
تحرک در اثر گرما
to resist heat
تاب گرما اوردن
calorie
واحد سنجس گرما
thermotropic
علاقمند به گرما دماگرای
calory
واحد سنجس گرما
thermotropism
حساسیت نسبت به گرما
she cannot bear heat
طاقت گرما را ندارد
she cannot bear heat
تاب گرما رانمیاورد
british thermal unit
واحد بریتانیایی گرما
radiator
بیرون دهنده گرما
heat fast paint
رنگ مقاوم گرما
heater
بخاری دستگاه تولید گرما
convectors
جسم انتقال دهنده گرما
thermographic
وابسته به گرما سنجی یادمانگاری
thermolytic
وابسته به تجزیه در اثر گرما
heaters
بخاری دستگاه تولید گرما
calories
واحد گرما در سیستمهای غیرمتریک
warm spot
اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
heat radiates from the stove
گرما ازبخاری متشعشع میشود
stew
خیس عرق شدن
[در گرما]
electricity
مین نور یا گرما یا نیرو
calorie
واحد گرما در سیستمهای غیرمتریک
convector
جسم انتقال دهنده گرما
conductibility of heat
قابلیت هدایت گرما گرمارسانی
variations of temperature
اختلافات گرما درجات مختلف گرماوسرما
registers
ثبت امار دستگاه تعدیل گرما
register
ثبت امار دستگاه تعدیل گرما
registering
ثبت امار دستگاه تعدیل گرما
thermostats
تنظیم کننده درجه حرارت نافم گرما
In the heat of the moment
<idiom>
[در گرما گرم کار]
[بحث ومجادله لفظی]
epicritic
تمیز دهنده گرما وسرما حساس بسرماوگرما
thermostat
تنظیم کننده درجه حرارت نافم گرما
chromometer
ساعت دقیقی که گرما و سرمادر ان اثر نمیکند
thermostatics
اصول نظری یا فرضیه علمی درباره موازنه گرما
material theory of heat
پندار مادیت نسبت بگرما تصور اینکه گرما ماده است
advection
جابجایی و حرکت طبقات اتمسفری بصورت افقی و تحت تاثیر گرما
glass wool
تودهای ازرشتههای شیشهای که بعنوان عایق گرما یا درتصفیه هوا بکار میر ود
stirling cycle
سیکل موتور گرمایی که در ان گرما در حجم ثابت افزوده میشود و سبب انبساط همدمامیگردد
cracking
وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
thermodynamics
علم مربوط به تبادل کار وحرارت و جریان گرما وتغییر دما بویژه در سیالات متحرک
thermal
کاغذ مخصوص که پوشش آن در اثر گرما سیاه میشود و امکان چاپ حروف با استفاده از یک ماتریس با عناصرگرمایی کوچک میدهد
electrosensitive
کاغذ چاپ پوشیده شده از فلر که میتواند حروف را توسط گرما با نوک مخصوص چاپ -Ddot matrix نمایش میدهد
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
conductance
رسانایی الکتریکی گرما رسانایی
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com