Dictiornary-Farsi | صحبت از استعفای اوست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
There is some talk of his resigning.	صحبت از استعفای اوست


Other Matches

termination notice	استعفای کتبی
send in one's paper	استعفای خود را دادن
to rank the soldiers	اوست
it is up to him to	با اوست که
he is if the right	حق با اوست
it is he that	اوست که
the fault lies with him	تقصیر با اوست
is that her	ایا اوست
In that case he is right.	د رآنصورت حق با اوست
that right inheres in him	این حق اوست
it is his fault	تقصیر اوست
he is f. her	مایل اوست
it is mortal to him	کشنده اوست
it is usual with him	معمول اوست
the goods are orlie in pledge	کالا در گرو اوست
it is under his nose	درست جلوچشم اوست
it is his very own	مال خود اوست
imeant his brother	مقصودم برادر اوست
it is a libel on him	مایه ابروئی اوست
batter	توپزنی که نوبت اوست
batters	توپزنی که نوبت اوست
it is personal to himself	مال شخص اوست
it is under his nose	پیش روی اوست
he loves herher to d.	دیوانه عشق اوست
It belongs to him personally.	متعلق بشخص اوست
striker	کروکه بازی که نوبت اوست
striker	بیلیارد بازی که نوبت اوست
strikers	کروکه بازی که نوبت اوست
strikers	بیلیارد بازی که نوبت اوست
it depends on his approval	منوط به موافقت و تصویب اوست
every dog has his d.	هرکسی چندروزه نوبت اوست
demonist	کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
it is his p to forgive	بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
every dog has his day <idiom> <none>	هرکسی پنج روزه نوبت اوست
noah ark	کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
he has the p of forgiving	بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
the observed of all observers	کسیکه توجه همه سوی اوست
that is his look	این کار وابسته بخود اوست
first come, first served <idiom>	هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
it is u.for him to tell a lie	دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
She is handicapped by her age . Her age stands in her way .	سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
gallio	ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
blue flag	پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
conversing	صحبت
collocutor	هم صحبت
mouth	صحبت
confabulation	صحبت
mouthed	صحبت
mouthing	صحبت
colloquies	صحبت
colloquy	صحبت
mouths	صحبت
converses	صحبت
chitchat	صحبت
talk	صحبت
talked	صحبت
talks	صحبت
conversed	صحبت
converse	صحبت
parle	صحبت
chitchat	صحبت کوتاه
talk up <idiom>	صحبت درمورد
speaks	صحبت کردن
to talk [to]	صحبت کردن [با]
sniffles	صحبت تودماغی
sniffling	صحبت تودماغی
speak	صحبت کردن
confabulate	صحبت کردن
She refused to open her oips .	لب به صحبت بازنکرد
my inter locvtor	طرف صحبت من
private talk	صحبت خصوصی
shoptald	صحبت بازاری
telephone frequency	فرکانس صحبت
natter	صحبت دوستانه
nattered	صحبت دوستانه
nattering	صحبت دوستانه
natters	صحبت دوستانه
duologue	صحبت دونفری
pillow talk	صحبت خودمانی
cross talk	تداخل صحبت
coze	صحبت خودمانی
conversationist	خوش صحبت
conversable	خوش صحبت
chatty	خوش صحبت
aside	صحبت تنها
articulating	ماهر در صحبت
talk	صحبت کردن
chit-chat	صحبت کوتاه
dialogue	گفتگو صحبت
well spoken	خوش صحبت
well-spoken	خوش صحبت
chit chat	صحبت کوتاه
speech	صحبت نطق
dialogues	گفتگو صحبت
asides	صحبت تنها
speeches	صحبت نطق
articulates	ماهر در صحبت
articulate	ماهر در صحبت
talks	صحبت کردن
sniffled	صحبت تودماغی
talked	صحبت کردن
conversationalist	خوش صحبت
conversationalists	خوش صحبت
sniffle	صحبت تودماغی
gest	کار نمایان هم صحبت
hold forth <idiom>	صحبت کردن درمورد
dialog	صحبت با شخص دیگر
to speak candidly <idiom>	بی پرده صحبت کردن
To speak with freedom.	آزادانه صحبت کردن .
cramp one's style <idiom>	محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
geste	کار نمایان هم صحبت
harp on <idiom>	بانارضایتی صحبت کردن
he was talking about me	درخصوص من صحبت می کرد
tell (someone) off <idiom>	با عصبانیت صحبت کردن
waste one's breath <idiom>	بی نتیجه صحبت کردن
to switch on	طرف صحبت کردن
take exception to <idiom>	مخاف صحبت کردن
weigh one's words <idiom>	مراقب صحبت بودن
monolog	تک سخنگویی صحبت یک نفری
whispery	اهسته صحبت کننده
to speak [about]	صحبت کردن [در باره]
They have got engrossed in conversation .	صحبت آها گه انداخته
pipe up <idiom>	بلندتر صحبت کردن
go on <idiom>	زیادی صحبت کردن
interlocutor	طرف صحبت هم سخن
To speak elaborately.	با آب وتاب صحبت کردن
To pay money. To make a payment.	بی پرده صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint.	درپرده صحبت کردن
hobnobbing	صحبت دوستانه کردن
hobnobs	صحبت دوستانه کردن
dialogue	صحبت با شخص دیگر
sniffle	تودماغی صحبت کردن
sniffled	تودماغی صحبت کردن
to speak to somebody	با کسی صحبت کردن
Sh spoke in such a way that…	طوری صحبت کرد که
To talk in measured terms . To talk slowly.	شمرده صحبت کردن
monologue	تک سخنگویی صحبت یک نفری
monologues	تک سخنگویی صحبت یک نفری
sniffle	با فن فن صحبت یاگریه کردن
hobnobbed	صحبت دوستانه کردن
sniffling	با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles	تودماغی صحبت کردن
dialogues	صحبت با شخص دیگر
sniffled	با فن فن صحبت یاگریه کردن
At this point of the conversation.	صحبت که به اینجا رسید
interlocutors	طرف صحبت هم سخن
sniffling	تودماغی صحبت کردن
hobnob	صحبت دوستانه کردن
sniffles	با فن فن صحبت یاگریه کردن
blather	صحبت بی معنی واحمقانه
break-ins	درمیان صحبت کسی دویدن
They were stI'll talking away at midnight.	تا نیمه شب یک بند صحبت می کرد ند
They were talking in Spanish .	بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
lisped	نوک زبانی صحبت کردن
lisp	نوک زبانی صحبت کردن
He is a good speaker . He speaker well.	خیلی خوب صحبت می کند
to interrupt any one's speech	صحبت کسیرا قطع کردن
She was talking to (with ) a friend .	داشت با دوستش صحبت می کرد
ad-libbing	بدون نوشته صحبت کردن
He talked in this connection (vein).	دراین زمینه صحبت کرد
To strick up a conversation with somebody.	سر صحبت را با کسی باز کردن
Well discuss it at dinner.	سر شام صحبت خواهیم کرد
lisps	نوک زبانی صحبت کردن
He speaks English fluently.	انگلیسی راروان صحبت می کند
break in	درمیان صحبت کسی دویدن
break-in	درمیان صحبت کسی دویدن
ad-libs	بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbed	بدون نوشته صحبت کردن
ad-lib	بدون نوشته صحبت کردن
To talk like a book .	لفظ قلم صحبت کردن
lisping	نوک زبانی صحبت کردن
to talk shop	در باره کار صحبت کردن
to take the floor	حرف زدن صحبت کردن
I had a long talk with him.	با ایشان مفصلا" صحبت کردم
Dont talk to all and sundry.	با این وآن صحبت نکن
sniffling	درحال عطسه صحبت کردن
There is talk [mention] of something [somebody] .	صحبت از چیزی یا کسی است.
throw in	مطلبی بر صحبت کسی افزودن
break in upon	قطع کردن صحبت کسی
Speaking. [on the phone]	[من] پشت تلفن صحبت می کنم.
So much for theory! <idiom>	به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
sniffle	درحال عطسه صحبت کردن
to speak fluently	بطور روان صحبت کردن
sniffles	درحال عطسه صحبت کردن
sniffled	درحال عطسه صحبت کردن
sound off	باصدای بلند صحبت کردن
squeaked	با صدای جیغ صحبت کردن
squeak	با صدای جیغ صحبت کردن
kaffeeklatsch	صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی
talk shop <idiom>	درموردکار شخصی صحبت کردن
To speak slowly.	آهسته صحبت کردن (شمرده)
talking of ...	حال که صحبت از...... بمیان امد
telephone frequency characteristic	منحنی مشخصه فرکانس صحبت
have a word with <idiom>	بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
squeaking	با صدای جیغ صحبت کردن
squeaks	با صدای جیغ صحبت کردن
Lets talk man to man .	بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم
get hold of (someone) <idiom>	(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
to speak fluent Farsi	روان صحبت کردن زبان پارسی
phoned	صحبت کردن با کسی از طریق تلفن