Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
shoptald
صحبت بازاری
Other Matches
market oriented
بازاری
nundinal
بازاری
emporetic
بازاری
businesswoman
بازاری
businesswomen
بازاری
salework
کار بازاری
billingsgate
سخن بازاری
market value
ارزش بازاری
buyer's market
بازاری که درکنترل خریدارست
nonmarket activities
فعالیتهای غیر بازاری
tenors
بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
tenor
بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
competitions
رقابتهای اقتصادی در بازاری که تعدادخریداران و فروشندگان محدود نیست
competition
رقابتهای اقتصادی در بازاری که تعدادخریداران و فروشندگان محدود نیست
open market
بازار ازاد بازاری که دارای رقابت کامل میباشد
seller's market
بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
pantechnicon
نام بازاری در لندن که همه جورکالاهای صنعتی دران نمایش میدهند
pantechnicons
نام بازاری در لندن که همه جورکالاهای صنعتی دران نمایش میدهند
target market
بازاری که سخت افزار یا نرم افزار مخصوصا برای ان طراحی شود
mouthing
صحبت
confabulation
صحبت
mouth
صحبت
conversing
صحبت
chitchat
صحبت
converses
صحبت
conversed
صحبت
collocutor
هم صحبت
colloquies
صحبت
mouthed
صحبت
mouths
صحبت
converse
صحبت
colloquy
صحبت
talks
صحبت
parle
صحبت
talk
صحبت
talked
صحبت
sniffled
صحبت تودماغی
talk up
<idiom>
صحبت درمورد
chatty
خوش صحبت
to talk
[to]
صحبت کردن
[با]
speaks
صحبت کردن
asides
صحبت تنها
sniffling
صحبت تودماغی
sniffle
صحبت تودماغی
sniffles
صحبت تودماغی
speak
صحبت کردن
pillow talk
صحبت خودمانی
duologue
صحبت دونفری
natters
صحبت دوستانه
coze
صحبت خودمانی
my inter locvtor
طرف صحبت من
conversationist
خوش صحبت
conversable
خوش صحبت
cross talk
تداخل صحبت
private talk
صحبت خصوصی
She refused to open her oips .
لب به صحبت بازنکرد
confabulate
صحبت کردن
telephone frequency
فرکانس صحبت
natter
صحبت دوستانه
nattered
صحبت دوستانه
chitchat
صحبت کوتاه
nattering
صحبت دوستانه
aside
صحبت تنها
well-spoken
خوش صحبت
dialogues
گفتگو صحبت
articulate
ماهر در صحبت
talks
صحبت کردن
conversationalists
خوش صحبت
well spoken
خوش صحبت
articulates
ماهر در صحبت
articulating
ماهر در صحبت
speech
صحبت نطق
conversationalist
خوش صحبت
talked
صحبت کردن
talk
صحبت کردن
dialogue
گفتگو صحبت
chit chat
صحبت کوتاه
speeches
صحبت نطق
chit-chat
صحبت کوتاه
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
cramp one's style
<idiom>
محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
They have got engrossed in conversation .
صحبت آها گه انداخته
To speak elaborately.
با آب وتاب صحبت کردن
gest
کار نمایان هم صحبت
dialogues
صحبت با شخص دیگر
dialogue
صحبت با شخص دیگر
blather
صحبت بی معنی واحمقانه
Sh spoke in such a way that…
طوری صحبت کرد که
to switch on
طرف صحبت کردن
tell (someone) off
<idiom>
با عصبانیت صحبت کردن
monolog
تک سخنگویی صحبت یک نفری
he was talking about me
درخصوص من صحبت می کرد
geste
کار نمایان هم صحبت
harp on
<idiom>
بانارضایتی صحبت کردن
weigh one's words
<idiom>
مراقب صحبت بودن
There is some talk of his resigning.
صحبت از استعفای اوست
dialog
صحبت با شخص دیگر
take exception to
<idiom>
مخاف صحبت کردن
pipe up
<idiom>
بلندتر صحبت کردن
go on
<idiom>
زیادی صحبت کردن
To speak with freedom.
آزادانه صحبت کردن .
to speak
[about]
صحبت کردن
[در باره]
monologues
تک سخنگویی صحبت یک نفری
sniffles
با فن فن صحبت یاگریه کردن
to speak candidly
<idiom>
بی پرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment.
بی پرده صحبت کردن
sniffles
تودماغی صحبت کردن
sniffled
با فن فن صحبت یاگریه کردن
To refer to implicitly. To hint.
درپرده صحبت کردن
to speak to somebody
با کسی صحبت کردن
sniffle
با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffle
تودماغی صحبت کردن
hobnobs
صحبت دوستانه کردن
hobnobbing
صحبت دوستانه کردن
hobnobbed
صحبت دوستانه کردن
hobnob
صحبت دوستانه کردن
sniffling
تودماغی صحبت کردن
At this point of the conversation.
صحبت که به اینجا رسید
interlocutors
طرف صحبت هم سخن
sniffled
تودماغی صحبت کردن
sniffling
با فن فن صحبت یاگریه کردن
waste one's breath
<idiom>
بی نتیجه صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly.
شمرده صحبت کردن
whispery
اهسته صحبت کننده
monologue
تک سخنگویی صحبت یک نفری
interlocutor
طرف صحبت هم سخن
lisping
نوک زبانی صحبت کردن
They were talking in Spanish .
بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
lisped
نوک زبانی صحبت کردن
talking of ...
حال که صحبت از...... بمیان امد
She was talking to (with ) a friend .
داشت با دوستش صحبت می کرد
He speaks English fluently.
انگلیسی راروان صحبت می کند
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
Well discuss it at dinner.
سر شام صحبت خواهیم کرد
To strick up a conversation with somebody.
سر صحبت را با کسی باز کردن
sound off
باصدای بلند صحبت کردن
He talked in this connection (vein).
دراین زمینه صحبت کرد
lisp
نوک زبانی صحبت کردن
To talk like a book .
لفظ قلم صحبت کردن
ad-libs
بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbing
بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbed
بدون نوشته صحبت کردن
ad-lib
بدون نوشته صحبت کردن
Dont talk to all and sundry.
با این وآن صحبت نکن
to talk shop
در باره کار صحبت کردن
to interrupt any one's speech
صحبت کسیرا قطع کردن
I had a long talk with him.
با ایشان مفصلا" صحبت کردم
To speak slowly.
آهسته صحبت کردن (شمرده)
telephone frequency characteristic
منحنی مشخصه فرکانس صحبت
They were stI'll talking away at midnight.
تا نیمه شب یک بند صحبت می کرد ند
He is a good speaker . He speaker well.
خیلی خوب صحبت می کند
to take the floor
حرف زدن صحبت کردن
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
squeaks
با صدای جیغ صحبت کردن
There is talk
[mention]
of something
[somebody]
.
صحبت از چیزی یا کسی است.
throw in
مطلبی بر صحبت کسی افزودن
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
Speaking.
[on the phone]
[من]
پشت تلفن صحبت می کنم.
So much for theory!
<idiom>
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
to speak fluently
بطور روان صحبت کردن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
squeaking
با صدای جیغ صحبت کردن
lisps
نوک زبانی صحبت کردن
squeaked
با صدای جیغ صحبت کردن
kaffeeklatsch
صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
squeak
با صدای جیغ صحبت کردن
to speak fluent Farsi
روان صحبت کردن زبان پارسی
The line is busy (engaged).
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
phone
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
Lets talk man to man .
بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
She had an aside with me . She took me aside and spoke to me
مراکنار کشید وبا من صحبت کرد
yakety-yak
<idiom>
صحبت زیاد درمود چیزی بیارزش
The professor knows what he is talking about.
استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
Talk a lot without saying much
خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
phoned
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
in touch
<idiom>
بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
She is the talk of the town .
همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
We should not indulge in personalities.
نبا ید راجع با شخاص صحبت کنیم
i will speak to him about it
در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
phoning
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaims
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
carp
از روی خرده گیری صحبت کردن
declaimed
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
speech
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
declaim
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
bespeak
قبلا درباره چیزی صحبت کردن
phones
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
speeches
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
We talked until midnight. and then separated.
تانیمه شب صحبت کردیم وبعد از هم جداشدیم
To speake broken French.
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
declaiming
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
to speak on behalf of
[as representative]
از طرف
[کسی]
صحبت کردن
[به عنوان نماینده]
pre audience
ترتیب تقدم صحبت اصحاب دعوی در محکمه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com