Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
to interrupt any one's speech
صحبت کسیرا قطع کردن
Other Matches
to perplex a person
کسیرا گیج یا حیران کردن کسیرا سرگشته یا مبهوت کردن
maimed
کسیرا معیوب کردن
maim
کسیرا معیوب کردن
to read one a lecture
کسیرا سرزنش کردن
to pretend to a person's
کسیرا خواستگاری کردن
maiming
کسیرا معیوب کردن
to stand surety for any one
ضمانت کسیرا کردن
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
to inflate any one with pride
کسیرا باد کردن
to give one a smack
کسیرا ماچ کردن
maims
کسیرا معیوب کردن
to round on any one
چغلی کسیرا کردن
to put one in the wrong
کسیرا ثابت کردن
to provoke a person's anger
کسیرا خشمگین کردن
to look one up and down
کسیرا برانداز کردن
to send someone packing
کسیرا روانه کردن
to provoke a person to anger
کسیرا خشمگین کردن
to give one a squeeze
دست کسیرا فشردن یا له کردن
to goad any one into fury
کسیرا برانگیزاندن یاخشمگین کردن
to seed a person to c.
کسیرا از جامعه بیرون کردن
to show one to the door
کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to indemnify any one's expense
هزینه کسیرا جبران کردن
to a the attention of someone
خاطریاتوجه کسیرا جلب کردن
to prick the bubble
مشت کسیرا باز کردن
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to look one up and down
بالاوپایین کسیرا نگاه کردن
togive the leg sof
کسیرا در کاردشواری یاری کردن
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
to pull any one by the sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
hamstrung
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstrings
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstringing
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
to proclam someone a traitor
کسیرا بعموم خائن معرفی کردن
to pull any one's sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
hamstring
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
to set a person on his feet
معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
to bow in or out
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
to be rude to any one
به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
to excuse any ones presence
کسیرا ازحضورمعاف کردن ازحضورکسی صرف نظرکردن
to give one a lift
کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
to ran a person hard
کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
To quibble and equivocate.
پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
sass
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
talk
صحبت کردن
speaks
صحبت کردن
to talk
[to]
صحبت کردن
[با]
speak
صحبت کردن
talked
صحبت کردن
talks
صحبت کردن
confabulate
صحبت کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
sniffle
با فن فن صحبت یاگریه کردن
hobnobs
صحبت دوستانه کردن
harp on
<idiom>
بانارضایتی صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly.
شمرده صحبت کردن
sniffled
با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles
تودماغی صحبت کردن
hobnobbing
صحبت دوستانه کردن
pipe up
<idiom>
بلندتر صحبت کردن
sniffle
تودماغی صحبت کردن
tell (someone) off
<idiom>
با عصبانیت صحبت کردن
to speak candidly
<idiom>
بی پرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment.
بی پرده صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint.
درپرده صحبت کردن
to speak
[about]
صحبت کردن
[در باره]
take exception to
<idiom>
مخاف صحبت کردن
to switch on
طرف صحبت کردن
go on
<idiom>
زیادی صحبت کردن
hobnob
صحبت دوستانه کردن
to speak to somebody
با کسی صحبت کردن
To speak elaborately.
با آب وتاب صحبت کردن
sniffling
با فن فن صحبت یاگریه کردن
waste one's breath
<idiom>
بی نتیجه صحبت کردن
To speak with freedom.
آزادانه صحبت کردن .
hobnobbed
صحبت دوستانه کردن
sniffling
تودماغی صحبت کردن
sniffles
با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled
تودماغی صحبت کردن
to take the floor
حرف زدن صحبت کردن
to talk shop
در باره کار صحبت کردن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
To strick up a conversation with somebody.
سر صحبت را با کسی باز کردن
ad-libbed
بدون نوشته صحبت کردن
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
To talk like a book .
لفظ قلم صحبت کردن
ad-libbing
بدون نوشته صحبت کردن
ad-lib
بدون نوشته صحبت کردن
To speak slowly.
آهسته صحبت کردن (شمرده)
to speak fluently
بطور روان صحبت کردن
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
squeaked
با صدای جیغ صحبت کردن
squeak
با صدای جیغ صحبت کردن
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
lisp
نوک زبانی صحبت کردن
lisped
نوک زبانی صحبت کردن
lisps
نوک زبانی صحبت کردن
ad-libs
بدون نوشته صحبت کردن
squeaks
با صدای جیغ صحبت کردن
squeaking
با صدای جیغ صحبت کردن
lisping
نوک زبانی صحبت کردن
sound off
باصدای بلند صحبت کردن
talked
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
phone
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phoned
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaims
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
in touch
<idiom>
بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
phones
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
bespeak
قبلا درباره چیزی صحبت کردن
declaim
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaimed
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
speeches
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
speech
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
declaiming
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
To speake broken French.
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
carp
از روی خرده گیری صحبت کردن
to speak fluent Farsi
روان صحبت کردن زبان پارسی
phoning
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
to speak on behalf of
[as representative]
از طرف
[کسی]
صحبت کردن
[به عنوان نماینده]
To speak in a low voice.
آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
to talk insistently to somebody
با کسی به اصرار صحبت کردن
[تا قانع شود]
blather
حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
adlib
بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
beat around the bush
<idiom>
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
cant
باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
telephone
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoned
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoning
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
telephones
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
phoning
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
conversing
: صحبت کردن محاوره کردن
conversed
: صحبت کردن محاوره کردن
converse
: صحبت کردن محاوره کردن
converses
: صحبت کردن محاوره کردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
to give one a kick
کسیرا
to do one right
حق کسیرا دادن
to face any one down
کسیرا ازروبردن
to be on one's track
رد کسیرا گرفتن
to grease any one's palm
دم کسیرا دیدن
to pinion the arms of a person
کت کسیرا بستن
to read one a lesson
کسیرا اندرزدادن
to know a person
کسیرا شناختن
to threat any one with death
کسیرا بمرگ
to pander any one's lust
دل کسیرا بدست اوردن
to sorrow for any one
غصه کسیرا خوردن
to lead a person a d.
کسیرا بزحمت انداختن
to keep any one waiting
کسیرا چشم براه
to give one the lie
کسیرا بدروغ کویی
to put any one down for a fool
کسیرا نادان شمردن
to plaster any one with praise
کسیرا زیاد ستودن
to sel a person a pup
کلاه کسیرا برداشتن
toincrease any one's salary
مواجب کسیرا افزودن
to take the p of a person
طرف کسیرا گرفتن
to rush any one into danger
کسیرا بخطر کشانیدن
to take a person's measure
با اخلاق کسیرا ازمودن
to pull any one's sleeve
استین کسیرا کشیدن
to propose a person
سلامتی کسیرا گفتن
to twitch one by the sleeve
استین کسیرا کشیدن
to exelude any one from the p
کسیرا ازرای بازداشتن
to pull any one by the sleeve
استین کسیرا کشیدن
to interrupt any one's speech
سخن کسیرا گسیختن
to pull any one's ear
کوش کسیرا کشیدن
to take a person's measure
اندازه کسیرا گرفتن
to put anyone to t.
کسیرا دردسر یازحمت دادن
to ring up
کسیرا پشت تلفن خواستن
there is nothing like leather
هر کسیرا عقل خودبکمال نماید
to buy out anyone
سهم یا کسب کسیرا خریدن
to gain any ones ear
کسیرا اماده شنیدن حرفی
to stare any one into silence
کسیرا با نگاه خیره از روبردن
to ask somebody to say a few words
خواهش کردن از کسی کمی
[در باره کسی یا چیزی]
صحبت کند
to pull any one's leg
کسیرا دست انداختن یا گول زدن
invidiously
چنانکه رشک یاحسادت کسیرا برانگیزد
to smile a person into a mood
کسیرا با لبخند بحالت ویژهای در ژوردن
to pour oil on troubled water
خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
to give one a shove off
کسیرا سیخ زدن یا راه انداختن
to i.a person for his actions
کسیرا ازمسئولیت قانونی دربرابر کرده هایش رهاکردن
say
سخن گفتن صحبت کردن سخن
says
سخن گفتن صحبت کردن سخن
to disturb any one's privacy
کسیرا تنها یا اسوده نگذاشتن مخل اسایش کسی شدن
to show one round
کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
brief
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest
خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
conversing
صحبت
talk
صحبت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com