Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
exeunt
صحنه را ترک گفتن
Other Matches
scenes
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theater
صحنه عملیات صحنه
to answer in the a
اری گفتن بله گفتن
greet
درود گفتن تبریک گفتن
greets
درود گفتن تبریک گفتن
greeted
درود گفتن تبریک گفتن
sputters
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
stage
صحنه
stages
صحنه
arenas
صحنه
frame
صحنه
arena
صحنه
prosceniums
پیش صحنه
scene of action
صحنه عملیات
prosceniums
صحنه نمایش
proscenium
پیش صحنه
scenarist
صحنه ارا
proscenium
صحنه نمایش
ring
صحنه ورزش
stages
در صحنه فاهرشدن
stage fright
صحنه هراسی
stages
صحنه نمایش
cockpits
صحنه تئاتر
cockpit
صحنه تئاتر
stage
در صحنه فاهرشدن
stage
صحنه نمایش
histrionics
صحنه سازی
scenery
صحنه سازی
field of honor
صحنه دوئل
Behind the scene.
پشت صحنه
frame frequency
بسامد صحنه
theater of operations
صحنه عملیات
shipboard
صحنه کشتی
intratheater
در داخل صحنه
primal scene
صحنه اغازین
pictures
دیدن شی یا صحنه
picture
دیدن شی یا صحنه
campaigned
صحنه نبرد
settings
صحنه واقعه
stage doors
در عقب صحنه
campaign
صحنه نبرد
stage door
در عقب صحنه
pictured
دیدن شی یا صحنه
campaigning
صحنه نبرد
campaigns
صحنه نبرد
miseenscene
صحنه سازی
setting
صحنه واقعه
picturing
دیدن شی یا صحنه
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
field buying
خریددر صحنه جنگ
stagestruck
عاشق صحنه نمایش
open board
صحنه خلوت شطرنج
bullrings
صحنه یامیدان گاوبازی
theatricalize
بروی صحنه اوردن
stagestruck
مسحور صحنه شده
curtain calls
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
prosceniums
جلو صحنه پیشگاه
The scen of a bloody (great) battle.
صحنه نبرد خونین
It was stage –managed . It was trumped up.
صحنه سازی بود
stage whisper
نجوای روی صحنه
drop curtain
پرده جلو صحنه
bullring
صحنه یامیدان گاوبازی
intratheater
داخل صحنه عملیات
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
onstage
<adj.>
<adv.>
روی صحنه
[تئاتر]
settings
گیرش صحنه پردازی
proscenium
جلو صحنه پیشگاه
shambles
قتلگاه صحنه کشتار
stagehands
کارگردان پشت صحنه
stage whispers
نجوای روی صحنه
setting
گیرش صحنه پردازی
to shiftthe scene
عوض کردن صحنه
stagehand
کارگردان پشت صحنه
props
اثاثیه صحنه نمایش
upstaged
وابسته به عقب یا بالای صحنه
miseenscene
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater in the round
تماشاخانه دارای صحنه مدور
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
upstaging
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages
وابسته به عقب یا بالای صحنه
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
parquet
محل ارکسترنمایش پایین صحنه
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
offstage
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
spotlighted
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
fly gallery
قسمت برامده کنار صحنه تاتر
spotlight
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage
قسمت جلو امده صحنه نمایش
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
footlights
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
authorized strength of theater
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
It was filmed on location.
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
stage fright
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area.
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics
دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsals
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsal
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
pictured
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
vituperate
بد گفتن
rehearse
گفتن
bubbles
گفتن
bubbled
گفتن
bubble
گفتن
rehearsing
گفتن
viyuperate
بد گفتن
rehearses
گفتن
let (someone) know
<idiom>
گفتن
let out
<idiom>
گفتن
to tell a story
گفتن
to weep out
گفتن
tells
گفتن
utters
گفتن
uttered
گفتن
utter
گفتن
telling-off
گفتن
tell
گفتن
bubbling
گفتن
rehearsed
گفتن
mouth
گفتن
mouthed
گفتن
mouthing
گفتن
to give utterance to
گفتن
adduse
گفتن
get out
گفتن
pshaw
اه گفتن
iteration
گفتن
saith
گفتن
says
گفتن
say
گفتن
inform
گفتن
informs
گفتن
utterances
گفتن
mouths
گفتن
informing
گفتن
relate
گفتن
relates
گفتن
utterance
گفتن
sweet talk
تملق گفتن
fabulize
افسانه گفتن
to say a word
سخن گفتن
hyperbolize
اغراق گفتن
speak the trurh
راست گفتن
swears
ناسزا گفتن
speak the trurh
صادقانه گفتن
gnosticize
عرفان گفتن
commune
راز دل گفتن
communed
راز دل گفتن
communes
راز دل گفتن
communing
راز دل گفتن
giggling
سخن گفتن
giggles
سخن گفتن
giggled
سخن گفتن
misstate
غلط گفتن
pass a remark
سخنی گفتن
panegyrize
مدح گفتن
nuncupate
زبانی گفتن
outvoice
بلندترسخن گفتن از
walk out on
ترک گفتن
ad-lib
فیالبداهه گفتن
swear
ناسزا گفتن
ad-libbed
فیالبداهه گفتن
pitch a yarn
قصه گفتن
mant
با لکنت گفتن
mammer
بالکنت گفتن
giggle
سخن گفتن
twadle
چرند گفتن
say a word
سخن گفتن
rime
شعر گفتن
unbosom
اسراردل را گفتن
unreel
باز گفتن
lalophobia
گفتن هراسی
lay to
دروغ گفتن
macarize
خوشابحال گفتن
ad-libbing
فیالبداهه گفتن
to spoke the t.
راست گفتن
to talk tall
گزاف گفتن
to tell a lie
دروغ گفتن
to throw the hatchet
اغراق گفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com