English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Hear hear! صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
Other Matches
rational number عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
exact صحیح
exacted صحیح
exacts صحیح
judiciously صحیح
good صحیح
indecorous نا صحیح
integral صحیح
correct <adj.> صحیح
in order صحیح
right صحیح
valid صحیح
true <adj.> صحیح
real <adj.> صحیح
proper <adj.> صحیح
exact <adj.> صحیح
accurate [correct] <adj.> صحیح
well advised صحیح
righting صحیح
righted صحیح
integer صحیح
authentic صحیح
correcting صحیح
proper صحیح
fea صحیح
corrects صحیح
correct صحیح
all right صحیح
integers صحیح
accurate صحیح
i see ها! صحیح !
Quite [so] ! صحیح!
simon pure صحیح
authentical صحیح
integer variable متغیر صحیح
genuine tradition حدیث صحیح
eugenic صحیح النسب
integral number عدد صحیح
valid transaction معامله صحیح
considered با اندیشه صحیح
authentic document سند صحیح
integer عدد صحیح
up front <idiom> روراست ،صحیح
exact صحیح عین
homozygote صحیح النسب
incorrupt صحیح و بی عیب
integers عدد صحیح
A correct answer. جواب صحیح
exacted صحیح عین
exacts صحیح عین
to be proper for صحیح بودن
integer number عدد صحیح
spot-on دقیقا صحیح
round عدد صحیح
affirmative صحیح است
rightfully <adv.> بصورت صحیح
right you are صحیح است
true خالصانه صحیح
truer خالصانه صحیح
truest خالصانه صحیح
properly <adv.> بصورت صحیح
justly <adv.> بصورت صحیح
duly <adv.> بصورت صحیح
correctly <adv.> بصورت صحیح
aright <adv.> بصورت صحیح
that is right صحیح است
safe and sound صحیح وتندرست
roundest عدد صحیح
orderly <adv.> بصورت صحیح
okay صحیح است
tidily <adv.> بصورت صحیح
orderly <adv.> بطور صحیح
tidily <adv.> بطور صحیح
neatly <adv.> بطور صحیح
rightly <adv.> بصورت صحیح
neatly <adv.> بصورت صحیح
rightly <adv.> بطور صحیح
rightfully <adv.> بطور صحیح
the ticket کار صحیح
righted به طور صحیح حق
righting درست صحیح
righting به طور صحیح حق
duly <adv.> بطور صحیح
correctly <adv.> بطور صحیح
aright <adv.> بطور صحیح
proper fraction کسر صحیح
indue order به ترتیب صحیح
true complement مکمل صحیح
ok صحیح است
valid contract عقد صحیح
righted درست صحیح
right به طور صحیح حق
justly <adv.> بطور صحیح
whole numbers عدد صحیح
properly <adv.> بطور صحیح
rightly بطور صحیح
whole number عدد صحیح
drill روش صحیح
drilled روش صحیح
drills روش صحیح
right درست صحیح
integer programming برنامه سازی صحیح
aright <adv.> بطور درست و صحیح
systemoless فاقد سیستم صحیح
azimuth fine adjustment تنظیم قوس صحیح
half integer number عدد نیم صحیح
right oh! صحیح است بچشم
In perfect condition (shape). کاملا" صحیح وسالم
to do right کار صحیح کردن
levelheaded دارای قضاوت صحیح
positive integer عدد صحیح مثبت
due process of the law تشریفات صحیح قانونی
impolitic مخالف رویه صحیح
rightly <adv.> بطور درست و صحیح
soundly بطور صحیح و سالم
rounded بصورت عدد صحیح
compos mentis دارای مشاعر صحیح
correctly <adv.> بطور درست و صحیح
duly <adv.> بطور درست و صحیح
justly <adv.> بطور درست و صحیح
properly <adv.> بطور درست و صحیح
rightfully <adv.> بطور درست و صحیح
correctly بطور درست و صحیح
authority منبع صحیح و موثق
cardinals عدد صحیح مثبت
cardinal عدد صحیح مثبت
off بیموقع غیر صحیح
characters عدد صحیح خصوصیت
character عدد صحیح خصوصیت
safe صحیح اطمینان بخش
safer صحیح اطمینان بخش
wrong پیام صحیح نیست
wronging پیام صحیح نیست
wrongs پیام صحیح نیست
apply a correct holt اجرای فن صحیح کشتی
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
hit the nail on the head <idiom> یافتن انتخاب صحیح
whole number عدد صحیح [ریاضی]
integer عدد صحیح [ریاضی]
whole numbers اعدد صحیح [ریاضی]
counting numbers اعدد صحیح [ریاضی]
safes صحیح اطمینان بخش
safest صحیح اطمینان بخش
common sense قضاوت صحیح حس عام
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
positive integer عدد صحیح مثبت [ریاضی]
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
unsigned integer عدد صحیح بدون علامت
proper decimal fraction کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
sounding in damages دعوی خسارت صحیح و محکم
legitimately به طور مشروع یا قانونی صحیح
grammars قوانین استفاده صحیح از زمان
integer programming برنامه ریزی عدد صحیح
misinform اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed اطلاع غیر صحیح دادن
misinforming اطلاع غیر صحیح دادن
misinforms اطلاع غیر صحیح دادن
slugfest بوکس بدون تاکتیک صحیح
grammar قوانین استفاده صحیح از زمان
alright بسیار خوب صحیح است
purism افراط در استعمال صحیح الفاظ
terminating decimal کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
It is improper to go there uninvited. ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
authentication اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
radix عدد نشان دهنده اعشار صحیح
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
integer دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
integers دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
authenticates بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticate بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticated بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticating بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
euthenics مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
purists شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
purist شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
model geometric نمایش کامل سه بعدی یا دوبعدی صحیح هندسی از یک شکل
omnia pressumuntur solemniter اصل بر صحیح انجام شدن همه اعمال است
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all. آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
checks بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
checked بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
check بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
balance مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
balances مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
Queen's English [King's English] <idiom> [انگلیسی استاندارد و صحیح از نظر گرامری که در بریتانیا خوانده و نوشته می شود.]
gunner's rule روش تخمین مسافت صحیح در تیراندازی با تیربار یاتفنگ بدون عقب نشینی
fallacy of composition استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
timed انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
deceleration time زمانی که بازوی دستیابی پس از حرکت به محل صحیح دیسک سخت متوقف میشود
times انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
control unit قسمتی از یک کامپیوتر که عملکرد صحیح واحدهای اریتمتیک نگهداری و انتقال اطلاعات را کنترل میکند
two phase commit ن میشود که هر مرححله تراکنش صحیح است و معتبر , پیش از برخورد با تغییرات پایگاه داده ها
addressable ترمینالی که دادهای را می پذیرد که آدرس صحیح و شماره شناسایی در ابتدای پیام داشته باشد
integer گونه سریع تر BASIC که فقط از ریاضیات صحیح استفاده میکند و عدد کسری نمیپذیرد
integers گونه سریع تر BASIC که فقط از ریاضیات صحیح استفاده میکند و عدد کسری نمیپذیرد
maintenance بررسی کننده برنامه که اشکال فرعی یا خطایی که به بخشهای اصلی آسیب نمیزند را صحیح میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com