Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
right oh!
صحیح است بچشم
Other Matches
ocularly
بچشم
oculonasal
وابسته بچشم و بینی
magascopic
نمودار بچشم برهنه
to drink in with ones eyes
بچشم خریداری نگاه کردن
see for oneself
از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
Hear hear!
صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
rational number
عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
rollover
صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
fea
صحیح
integral
صحیح
i see
ها! صحیح !
indecorous
نا صحیح
right
صحیح
in order
صحیح
authentic
صحیح
valid
صحیح
integers
صحیح
righting
صحیح
good
صحیح
righted
صحیح
proper
صحیح
all right
صحیح
integer
صحیح
authentical
صحیح
judiciously
صحیح
correct
<adj.>
صحیح
correcting
صحیح
exacts
صحیح
correct
صحیح
simon pure
صحیح
exacted
صحیح
accurate
صحیح
exact
صحیح
well advised
صحیح
corrects
صحیح
Quite
[so]
!
صحیح!
accurate
[correct]
<adj.>
صحیح
true
<adj.>
صحیح
real
<adj.>
صحیح
proper
<adj.>
صحیح
exact
<adj.>
صحیح
integer
عدد صحیح
exacted
صحیح عین
that is right
صحیح است
exacts
صحیح عین
integers
عدد صحیح
exact
صحیح عین
integral number
عدد صحیح
up front
<idiom>
روراست ،صحیح
ok
صحیح است
proper fraction
کسر صحیح
A correct answer.
جواب صحیح
right you are
صحیح است
safe and sound
صحیح وتندرست
the ticket
کار صحیح
true complement
مکمل صحیح
valid contract
عقد صحیح
valid transaction
معامله صحیح
integer variable
متغیر صحیح
integer number
عدد صحیح
indue order
به ترتیب صحیح
incorrupt
صحیح و بی عیب
considered
با اندیشه صحیح
authentic document
سند صحیح
to be proper for
صحیح بودن
eugenic
صحیح النسب
genuine tradition
حدیث صحیح
homozygote
صحیح النسب
spot-on
دقیقا صحیح
properly
<adv.>
بصورت صحیح
affirmative
صحیح است
drill
روش صحیح
drilled
روش صحیح
drills
روش صحیح
right
درست صحیح
right
به طور صحیح حق
righted
درست صحیح
righted
به طور صحیح حق
righting
درست صحیح
rightfully
<adv.>
بطور صحیح
rightly
<adv.>
بصورت صحیح
whole numbers
عدد صحیح
rightfully
<adv.>
بصورت صحیح
justly
<adv.>
بصورت صحیح
duly
<adv.>
بصورت صحیح
correctly
<adv.>
بصورت صحیح
aright
<adv.>
بصورت صحیح
truest
خالصانه صحیح
truer
خالصانه صحیح
true
خالصانه صحیح
rightly
<adv.>
بطور صحیح
whole number
عدد صحیح
properly
<adv.>
بطور صحیح
justly
<adv.>
بطور صحیح
neatly
<adv.>
بصورت صحیح
righting
به طور صحیح حق
tidily
<adv.>
بصورت صحیح
orderly
<adv.>
بصورت صحیح
okay
صحیح است
roundest
عدد صحیح
round
عدد صحیح
rightly
بطور صحیح
orderly
<adv.>
بطور صحیح
aright
<adv.>
بطور صحیح
correctly
<adv.>
بطور صحیح
neatly
<adv.>
بطور صحیح
tidily
<adv.>
بطور صحیح
duly
<adv.>
بطور صحیح
integer programming
برنامه سازی صحیح
cardinals
عدد صحیح مثبت
cardinal
عدد صحیح مثبت
azimuth fine adjustment
تنظیم قوس صحیح
In perfect condition (shape).
کاملا" صحیح وسالم
duly
<adv.>
بطور درست و صحیح
levelheaded
دارای قضاوت صحیح
character
عدد صحیح خصوصیت
positive integer
عدد صحیح مثبت
characters
عدد صحیح خصوصیت
safe
صحیح اطمینان بخش
off
بیموقع غیر صحیح
systemoless
فاقد سیستم صحیح
to do right
کار صحیح کردن
out in left field
<idiom>
از جواب صحیح دورشدن
hit the nail on the head
<idiom>
یافتن انتخاب صحیح
integer
عدد صحیح
[ریاضی]
wrongs
پیام صحیح نیست
wronging
پیام صحیح نیست
wrong
پیام صحیح نیست
justly
<adv.>
بطور درست و صحیح
rightly
<adv.>
بطور درست و صحیح
rightfully
<adv.>
بطور درست و صحیح
properly
<adv.>
بطور درست و صحیح
correctly
<adv.>
بطور درست و صحیح
aright
<adv.>
بطور درست و صحیح
common sense
قضاوت صحیح حس عام
safest
صحیح اطمینان بخش
safes
صحیح اطمینان بخش
safer
صحیح اطمینان بخش
correctly
بطور درست و صحیح
impolitic
مخالف رویه صحیح
whole number
عدد صحیح
[ریاضی]
soundly
بطور صحیح و سالم
half integer number
عدد نیم صحیح
whole numbers
اعدد صحیح
[ریاضی]
counting numbers
اعدد صحیح
[ریاضی]
rounded
بصورت عدد صحیح
authority
منبع صحیح و موثق
due process of the law
تشریفات صحیح قانونی
compos mentis
دارای مشاعر صحیح
apply a correct holt
اجرای فن صحیح کشتی
misinform
اطلاع غیر صحیح دادن
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
grammars
قوانین استفاده صحیح از زمان
grammar
قوانین استفاده صحیح از زمان
misinforms
اطلاع غیر صحیح دادن
misinforming
اطلاع غیر صحیح دادن
proper decimal fraction
کسر اعشاری صحیح
[ریاضی]
unsigned integer
عدد صحیح بدون علامت
misinformed
اطلاع غیر صحیح دادن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
legitimately
به طور مشروع یا قانونی صحیح
integer programming
برنامه ریزی عدد صحیح
positive integer
عدد صحیح مثبت
[ریاضی]
alright
بسیار خوب صحیح است
terminating decimal
کسر اعشاری صحیح
[ریاضی]
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
purism
افراط در استعمال صحیح الفاظ
slugfest
بوکس بدون تاکتیک صحیح
sounding in damages
دعوی خسارت صحیح و محکم
It is improper to go there uninvited.
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
radix
عدد نشان دهنده اعشار صحیح
What you say is true in a sense .
گفته شما به معنایی صحیح است
authentication
اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
Lets suppose the news is true .
حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
euthenics
مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
integers
دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
integer
دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
purists
شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
purist
شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
authenticating
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticates
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticated
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticate
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
checked
بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
check
بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
checks
بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
real time
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
model geometric
نمایش کامل سه بعدی یا دوبعدی صحیح هندسی از یک شکل
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all.
آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
omnia pressumuntur solemniter
اصل بر صحیح انجام شدن همه اعمال است
balances
مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
balance
مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
Queen's English
[King's English]
<idiom>
[انگلیسی استاندارد و صحیح از نظر گرامری که در بریتانیا خوانده و نوشته می شود.]
times
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
deceleration time
زمانی که بازوی دستیابی پس از حرکت به محل صحیح دیسک سخت متوقف میشود
timed
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
fallacy of composition
استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
gunner's rule
روش تخمین مسافت صحیح در تیراندازی با تیربار یاتفنگ بدون عقب نشینی
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
two phase commit
ن میشود که هر مرححله تراکنش صحیح است و معتبر , پیش از برخورد با تغییرات پایگاه داده ها
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com