Total search result: 212 (4 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
bonk |
صدای خوردن کله به چیزی |
bonked |
صدای خوردن کله به چیزی |
bonking |
صدای خوردن کله به چیزی |
bonks |
صدای خوردن کله به چیزی |
|
|
Search result with all words |
|
scrunch |
صدای بهم خوردن چیزی |
scrunched |
صدای بهم خوردن چیزی |
scrunches |
صدای بهم خوردن چیزی |
scrunching |
صدای بهم خوردن چیزی |
bonk |
صدای خوردن چیزی به سر |
bonked |
صدای خوردن چیزی به سر |
bonking |
صدای خوردن چیزی به سر |
bonks |
صدای خوردن چیزی به سر |
Other Matches |
|
clangs |
صدای بهم خوردن اسلحه |
clanging |
صدای بهم خوردن اسلحه |
clanged |
صدای بهم خوردن اسلحه |
chinks |
صدای بهم خوردن فلز |
clang |
صدای بهم خوردن اسلحه |
brattle |
صدای پچ پچ وبهم خوردن بشقاب |
chink |
صدای بهم خوردن فلز |
chinked |
صدای بهم خوردن فلز |
chinking |
صدای بهم خوردن فلز |
clicks |
صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین |
wham |
صدای بهم خوردن اجسام جامد |
clicked |
صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین |
click |
صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین |
clack |
صدای بهم خوردن دوتخته یاچیز دیگر |
clacking |
صدای بهم خوردن دوتخته یاچیز دیگر |
clacks |
صدای بهم خوردن دوتخته یاچیز دیگر |
clacked |
صدای بهم خوردن دوتخته یاچیز دیگر |
bonked |
خوردن سر به چیزی |
run into (something) <idiom> |
به چیزی خوردن |
bonking |
خوردن سر به چیزی |
to refresh oneself |
چیزی خوردن |
bonk |
خوردن سر به چیزی |
bonks |
خوردن سر به چیزی |
guttle |
حریصانه چیزی خوردن |
run down <idiom> |
به چیزی خوردن وخوردشدن |
swear on |
سوگند به چیزی خوردن |
to swear by something |
به چیزی قسم خوردن |
eat one's heart out |
غصه چیزی را خوردن |
to i. on something |
به چیزی خوردن یا تصادف کردن |
I'd like something to eat. |
چیزی برای خوردن میخواهم. |
poppers |
چیزی یا کسی که صدای تپ تپ کند |
popper |
چیزی یا کسی که صدای تپ تپ کند |
clatter |
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب |
clatters |
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب |
clattering |
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب |
clattered |
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب |
swinge |
تلوتلو خوردن بدور چیزی چرخیدن |
lap |
لیس زدن با صدا چیزی خوردن |
lapped |
لیس زدن با صدا چیزی خوردن |
squish |
صدای شکستن یا پرتاب چیزی له کردن |
to bump [into] |
برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی] |
scat |
مالیات صدای پاره شدن چیزی رگبار باران |
honks |
صدای خوک یاگراز صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان |
honked |
صدای خوک یاگراز صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان |
honking |
صدای خوک یاگراز صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان |
honk |
صدای خوک یاگراز صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان |
acrophony |
صدای حرف اول کلماتی که معرف خود ان کلمه باشدمانند صدای a درالف |
swag |
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن |
to play a good knife and fork |
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن |
synthesisers |
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند |
voice |
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند |
ping |
صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار |
synthesizer |
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند |
synthesizers |
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند |
pings |
صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار |
pinged |
صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار |
pinging |
صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار |
voicing |
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند |
voices |
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند |
contralto |
زیرترین صدای مردانه بم ترین صدای زنانه |
contraltos |
زیرترین صدای مردانه بم ترین صدای زنانه |
crunches |
صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ وغیره |
crunched |
صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ وغیره |
crunch |
صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ وغیره |
monophthong |
صدای ساده وتنها صدای بسیط |
chortles |
صدای خرخرکردن صدای خرناس کردن |
chortling |
صدای خرخرکردن صدای خرناس کردن |
chortled |
صدای خرخرکردن صدای خرناس کردن |
chortle |
صدای خرخرکردن صدای خرناس کردن |
phut |
تق صدای ترکیدن بادکنک صدای گلوله |
trip |
لغزش خوردن سکندری خوردن |
tumbles |
غلت خوردن معلق خوردن |
tumble |
غلت خوردن معلق خوردن |
tumbled |
غلت خوردن معلق خوردن |
tripped |
لغزش خوردن سکندری خوردن |
trips |
لغزش خوردن سکندری خوردن |
skirl |
صدای زیر صدای نی انبان |
grog |
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن |
twang |
صدای تودماغی صدای دنگ دنگ ایجاد کردن |
twanged |
صدای تودماغی صدای دنگ دنگ ایجاد کردن |
Susurrus |
صدای آرام و ملایم، مثل خش خش یا صدای آرام باد |
twanging |
صدای تودماغی صدای دنگ دنگ ایجاد کردن |
twangs |
صدای تودماغی صدای دنگ دنگ ایجاد کردن |
to drink wine |
می خوردن شراب خوردن |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
tu whit tu whoo |
صدایی شبیه صدای جغد صدای جغد |
tu-whit tu-whoo |
صدایی شبیه صدای جغد صدای جغد |
thumping |
صدای تلپ با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن |
tinkles |
صدای جرنگ صدای جرنگ جرنگ کردن طنین داشتن |
tinkled |
صدای جرنگ صدای جرنگ جرنگ کردن طنین داشتن |
thumps |
صدای تلپ با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن |
tinkle |
صدای جرنگ صدای جرنگ جرنگ کردن طنین داشتن |
thumped |
صدای تلپ با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن |
tinkling |
صدای جرنگ صدای جرنگ جرنگ کردن طنین داشتن |
thump |
صدای تلپ با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
inserting |
قرار دادن چیزی در چیزی |
inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> |
کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره] |
(a) case in point <idiom> |
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند |
grub |
خوردن |
corroded |
خوردن |
corroding |
خوردن |
butt |
خوردن |
grubbed |
خوردن |
corrodes |
خوردن |
butts |
خوردن |
to swear by all that is sacred |
خوردن |
corrode |
خوردن |
to get outside of |
خوردن |
to break ones fast |
خوردن |
baet |
خوردن |
To be crossed out ( eliminated , omitted ) . |
خط خوردن |
to eat into |
خوردن |
to drink water |
اب خوردن |
lap vt |
خوردن به |
butted |
خوردن |
to fall aboard |
خوردن |
cares |
غم خوردن |
abut |
خوردن |
hurtling |
خوردن |
hurtles |
خوردن |
hurtled |
خوردن |
gluttonize |
پر خوردن |
gormandize |
پر خوردن |
eats |
خوردن |
hurtle |
خوردن |
cared |
غم خوردن |
care |
غم خوردن |
slid |
سر خوردن |
sampled |
خوردن |