Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
tallyho
صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
Other Matches
tallyho
فریاد شکارچی هنگام دیدن روباه که از پناهگاه بیرون دویده
view halloo
فریاد شکارچی پس ازمشاهده بیرون جستن روباه از پناهگاه
earth
حفره زیرزمینی روباه بیرون راندن روباه از سوراخ
earths
حفره زیرزمینی روباه بیرون راندن روباه از سوراخ
flash to bang time
زمان بین دیدن برق دهانه توپ تا شنیدن صدای انفجارگلوله
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
predacious
شکارچی
gunners
شکارچی
gunner
شکارچی
predaceous
شکارچی
jaeger
شکارچی
predator
شکارچی
predators
شکارچی
huntress
زن شکارچی
huntsman
شکارچی
gatherer
شکارچی
orionis
شکارچی
hunters
شکارچی
huntsmen
شکارچی
hunter
شکارچی
orion
شکارچی
honked
صدای خوک یاگراز صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان
honking
صدای خوک یاگراز صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان
honks
صدای خوک یاگراز صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان
honk
صدای خوک یاگراز صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان
acrophony
صدای حرف اول کلماتی که معرف خود ان کلمه باشدمانند صدای a درالف
pinged
صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار
synthesizers
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند
synthesizer
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند
pinging
صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار
voices
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند
synthesisers
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند
voicing
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند
pings
صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار
ping
صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار
voice
وسیلهای که صدای مشابه صدای انسان تولید میکند
rabbiter
شکارچی خرگوش
fowler
شکارچی پرندگان
poacher
شکارچی دزدکی
poachers
شکارچی دزدکی
delta orionis
دلتا- شکارچی
pothunter
شکارچی ایلخی
gunners
شکارچی با تفنگ
gunner
شکارچی با تفنگ
birder
شکارچی مرغان
betelgeuse
الفا- شکارچی
beta orionis
بتا- شکارچی
bellatrix
گاما- شکارچی
stand
کمینگاه شکارچی
alpha orionis
الفا- شکارچی
woodman
جنگلبان شکارچی
gamma orionis
گاما- شکارچی
contraltos
زیرترین صدای مردانه بم ترین صدای زنانه
contralto
زیرترین صدای مردانه بم ترین صدای زنانه
bow hunter
شکارچی با تیر و کمان
pot hunter
شکارچی که هر چه دید شکارمیکند
wildfowler
شکارچی پرندگان ابی
put to
بگروه شکارچی پیوستن
wildfowler
شکارچی غاز وحشی
waterfowler
شکارچی مرغان شناگر
blue fox
سگ روباه
reynard
روباه
dog fox
روباه
foxtail
دم روباه
fox
روباه
foxing
روباه
foxes
روباه
arctic fox
سگ روباه
fox brush
دم روباه
sealer
شکارچی گوساله ماهی مهردار
jaeger
علاقمند به شکار مرد شکارچی
tufter
کسی که شکار را رم میدهد شکارچی
chortled
صدای خرخرکردن صدای خرناس کردن
chortling
صدای خرخرکردن صدای خرناس کردن
chortles
صدای خرخرکردن صدای خرناس کردن
chortle
صدای خرخرکردن صدای خرناس کردن
phut
تق صدای ترکیدن بادکنک صدای گلوله
monophthong
صدای ساده وتنها صدای بسیط
hanky-panky
روباه بازی
pits
حفره روباه
vixens
روباه ماده
pit
حفره روباه
foxhole
سوراخ روباه
How did you make out? Did you succeed or fail?
شیری یا روباه ؟
guile
روباه صفتی
foxy
روباه صفت
foxholes
سوراخ روباه
foxiest
روباه صفت
foxier
روباه صفت
yoicks
صید روباه
vulpine
روباه صفت
scoria
روباه سربار
hanky panky
روباه بازی
vixen
روباه ماده
kennel
لانه روباه
kennels
لانه روباه
orion
منظومه جبار یا النسق شکارچی ماهر
whipper
همدست شکارچی که تازی ها راباشلاق میراند
fox hole
سنگر حفره روباه
silver fox
روباه نقره فام
cub hunting
شکار بچه روباه
foxhunt
شکار روباه باتازی
vixenish
شبیه روباه ماده
buck fever
هیجان شکارچی تازه کار درمقابل شکار
whipper in
کمک شکارچی برای جمع کردن تازیها
master of
سرپرست گروه شکار روباه
foxhound
تازی مخصوص شکار روباه
foxhunt
باتازی شکار روباه کردن
foxhounds
تازی مخصوص شکار روباه
to be like a fox
<idiom>
مثل روباه حیله گر بودن
to rid to hounds
با تازی شکار روباه کردن
break cover
خروج روباه یا خرگوش ازپناهگاه
to ride to hounds
با تازی شکار روباه کردن
earth stopper
مامور بستن سوراخهای روباه
stalking horse
اسب یا چیزی شبیه به ان که شکارچی در پشت ان پنهان است
pass shooting
شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
skirl
صدای زیر صدای نی انبان
brushes
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
brush
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
masks
کلاه مخصوص شمشیربازی سر روباه شکار شده
fox-hunting
شکار روباه بطور گروهی با اسب و تازیها
The fox,being asked who his withness was ,said, my.
<proverb>
به روباه گفتند شاهدت کیست گفت دمم.
fox hunting
شکار روباه بطور گروهی با اسب و تازیها
mask
کلاه مخصوص شمشیربازی سر روباه شکار شده
buck fever
هیجان شکارچی تازه کار دردیدن شکار و خطا رفتن تیر
drag hunt
شکار با تازی در مسیری بابوی مصنوعی روباه بخاطرورزش
foxtail
یکجورعلف که درسران خوشه هایی ماننددم روباه دارد
Foxes when they cannot reach the grapes say they a.
<proverb>
روباه دستش به انگور نمى رسد مى گوید ترش است .
twangs
صدای تودماغی صدای دنگ دنگ ایجاد کردن
Susurrus
صدای آرام و ملایم، مثل خش خش یا صدای آرام باد
twang
صدای تودماغی صدای دنگ دنگ ایجاد کردن
twanged
صدای تودماغی صدای دنگ دنگ ایجاد کردن
twanging
صدای تودماغی صدای دنگ دنگ ایجاد کردن
term
موقع
periods
موقع
period
موقع
at an unearthy hour
بی موقع
ill-timed
بی موقع
when
در موقع
termed
موقع
premature
بی موقع
inapposite
بی موقع
nails
به موقع
nailed
به موقع
nail
به موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
behind time
بی موقع
terming
موقع
occasions
موقع
at the precise moment
در سر موقع
occasion
موقع
occasioned
موقع
siting
موقع
seasonably
به موقع
occasioning
موقع
inopportunely
بی موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
nailed
به موقع پرداختن
nicks
موقع بحرانی
e. to the occasion
درخور موقع
tactless
موقع نشناس
noontime
موقع فهر
in due course
در موقع خود
post entry
ثبت پس از موقع
criticalness
اهمیت موقع
nicked
موقع بحرانی
tactlessly
موقع نشناس
nail
به موقع پرداختن
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
fieldcorn
موقع جولان
on the button
<idiom>
درست سر موقع
seed time
موقع تخمکاری
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
the proper time to do a thing
موقع مناسب
nicking
موقع بحرانی
at a later period
در موقع دیگر
till his return
تا موقع برگشتن او
nick
موقع بحرانی
meal time
موقع خوراک
nails
به موقع پرداختن
on one occasion
دریک موقع
tactfully
موقع شناس
timed
فرصت موقع
tactful
موقع شناس
times
فرصت موقع
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
discreet
<adj.>
موقع شناس
payment in due cource
پرداخت به موقع
discretional
<adj.>
موقع شناس
place
مکان موقع
belated
دیرتر از موقع
belatedly
دیرتر از موقع
placing
مکان موقع
situation
محل موقع
places
مکان موقع
positioning
موقع یابی
time
فرصت موقع
by this
تا این موقع
room
محل موقع
juncture
موقع بحرانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com