English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
Other Matches
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
surrenders واگذاری صرفنظر
surrendered واگذاری صرفنظر
surrender واگذاری صرفنظر
assigns انتقال دادن وواگذار کردن
assigning انتقال دادن وواگذار کردن
assigned انتقال دادن وواگذار کردن
assign انتقال دادن وواگذار کردن
waived صرفنظر کردن از
waive صرفنظر کردن از
call off صرفنظر کردن
waives صرفنظر کردن از
withdraws صرفنظر کردن بازگیری
cession of a right از حقی صرفنظر کردن
forget فراموشی صرفنظر کردن
withdraw صرفنظر کردن بازگیری
withdrawals صرفنظر کردن بازگیری
forgets فراموشی صرفنظر کردن
back down از ادعایی صرفنظر کردن
withdrawal صرفنظر کردن بازگیری
waive one's claim از ادعای خود صرفنظر کردن
grant واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
granted واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
grants واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
pass up رد کردن صرفنظر کردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
transfer واگذاری سند انتقال و واگذاری حواله
transferring واگذاری سند انتقال و واگذاری حواله
transfers واگذاری سند انتقال و واگذاری حواله
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
tasking سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
cash in <idiom> تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
to total something up چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
to sum something up چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
to add something [up or together] چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
regardless صرفنظر از
irrespective صرفنظر از
no matter <idiom> صرفنظر
irregardless صرفنظر از
waiver فسخ صرفنظر
dispensable صرفنظر کردنی
waiver صرفنظر اغماض
to smell at something چیزی را بو کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
deducted کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
defrosting یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
fills پر کردن چیزی
to reason out something چیزی را حل کردن
to work out something چیزی را حل کردن
make something do با چیزی تا کردن
make do with something با چیزی تا کردن
fill پر کردن چیزی
to throw something overboard چیزی را ول کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
to cut something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
waiver بار قابل صرفنظر
presume چیزی را فرض کردن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
premise چیزی را فرض کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
make a provision شرط کردن چیزی
lay down the condition شرط کردن چیزی
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
evaluates چیزی رامعین کردن
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
assume چیزی را فرض کردن
unmasks چیزی رااشکار کردن
unmasking چیزی رااشکار کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
unmask چیزی رااشکار کردن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
demystify سر چیزی را برطرف کردن
evaluating چیزی رامعین کردن
to touch something لمس کردن چیزی
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to obtain something فراهم کردن چیزی
to obtain something کسب کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
meaner مشخص کردن چیزی
mean مشخص کردن چیزی
to agree on something موافقت کردن با چیزی
evaluated چیزی رامعین کردن
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
to book something چیزی را رزرو کردن
to agree on something سازش کردن با چیزی
to reason out something چیزی رامعین کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
evaluate چیزی رامعین کردن
palletize چیزی را حمل کردن
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
cleans تمیز کردن چیزی
cleanest تمیز کردن چیزی
cleaned تمیز کردن چیزی
to make something چیزی را درست کردن
replacing چیزی را تعویض کردن
to ensure something تامین کردن [چیزی]
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
clean تمیز کردن چیزی
to demonstrate against something بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
hurtling با چیزی تصادف کردن
hurtles با چیزی تصادف کردن
preparation آماده کردن چیزی
preparations آماده کردن چیزی
hurtle با چیزی تصادف کردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
steal بلند کردن چیزی
steals بلند کردن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com