English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English Persian
interosculate صفات مشترک داشتن
osculate صفات مشترک داشتن
Other Matches
interrelates مناسبات مشترک داشتن
interrelating مناسبات مشترک داشتن
co-star نقش مشترک داشتن
co-stars نقش مشترک داشتن
interrelate مناسبات مشترک داشتن
incommensurably بدون داشتن مقیاس مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
joint venture سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
subscriber مشترک روزنامه وغیره مشترک
subscribers مشترک روزنامه وغیره مشترک
joint نیروهای مشترک عملیات مشترک
cooperative scorer بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک
makings صفات یا
paternity صفات پدری
womanliness صفات زنانه
secondary qualities صفات ثانوی
sportmanlike صفات ورزشکارانه
osculation تماس اشتراک صفات
pattern الگو صفات فردی
characterization توصیف صفات اختصاصی
patterns الگو صفات فردی
qualities inhering in a person صفات جبلی شخص
admirable qualitics صفات پسندیده یاستوده
homozygote واجد صفات پدرومادر
epithetical دارای صفات یا القال
attributes of god صفات یا اسامی خدا
germanity صفات ویژه المانی
animalization واجد صفات حیوانی
ethos صفات وشخصیت انسان
whorish دارای صفات هرزگی وفاحشه گی
lineament خطوط چهره صفات مشخصه
lineaments خطوط چهره صفات مشخصه
quantitative بیان شده بر حسب صفات
quantitatively بیان شده بر حسب صفات
to p any one's good qualities صفات نیک کسی راستودن
dehumanization از دست دادن صفات انسانی
racy دارای صفات اصلی و نژادی
disfeature صفات ممتازه چیزی را از بین بردن
dysgenic مضر برای صفات وخصوصیات ارثی
well conditioned نیکو خصال دارای صفات حسنه
character صفات ممتازه هرنوع حروف نوشتنی وچاپی
autosexing دارای صفات جنسی مغایر بانوع خود
recombinant موجود دارای صفات ارثی متشکل جدید
echinoid دارای صفات خوارپوست دریایی یاتوتیاء البحر
These qualities are esteemed by managers. مدیران این [نوع] صفات را ارجمند می شمارند.
characters صفات ممتازه هرنوع حروف نوشتنی وچاپی
recapitulate صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
recapitulated صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
recapitulates صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
recapitulating صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
cacogenesis فساد نژادی دراثر حفظ وابقاء صفات بد
genes عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است
gene عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است
incross اختلاط و امیزش صفات ارثی یک طایفه میان افراد ان
telegony انتقال فرضی صفات ونفوذاخلاقی شوهر اول در بچههای زن از شوهران بعدی
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
androgen هورمونهای جنسی که باعث ایجاد صفات ثانویه جنسی درمرد
humanizing انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanizes انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanized انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanised انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
professionalism صفات وعادات مخصوص اهل حرفه حرفه یی
humanises انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanising انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanize انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
joint مشترک
conjoint مشترک
held in common مشترک
subscribers مشترک
common مشترک
subscriber مشترک
intercommon حق مشترک
commoners مشترک
common user مشترک
sense حس مشترک
participant مشترک
commonalities مشترک
participants مشترک
commonality مشترک
senses حس مشترک
sensed حس مشترک
commonest مشترک
subscriber's line خط مشترک
party lines خط مشترک
party line خط مشترک
Common Market بازار مشترک
joint services خدمات مشترک
common progarm برنامه مشترک
interface سطح مشترک
interface وجه مشترک
joint adventure تجارت مشترک
coenotrope گرایش مشترک
joint committee کمیسیون مشترک
joint costs هزینههای مشترک
joint costs هزینه مشترک
joint command یکان مشترک
joint demand تقاضای مشترک
caveat subscriptor اخطار به مشترک
bottom layer لایه مشترک
joint command فرماندهی مشترک
joint declaration بیانیه مشترک
interfaces وجه مشترک
joint staff ستاد مشترک
party line مرز مشترک
joint stock سرمایه مشترک
factors عامل مشترک
factor عامل مشترک
subscriber line خط مشترک [مخابرات]
party lines مرز مشترک
joint shares سهام مشترک
commonwealth مشترک المنافع
interfaces سطح مشترک
joint exercise تمرین مشترک
joint exercise مانور مشترک
joint force نیروی مشترک
joint ownership مالکیت مشترک
joint products محصولات مشترک
joint resolution تصمیم مشترک
collective مشترک عمومی
commonwealths مشترک المنافع
condominiums مالکیت مشترک
condominium حکومت مشترک
common wall دیوار مشترک
common fraction مخرج مشترک
co-operation کار مشترک
party wall دیوار مشترک
cenotrope گرایش مشترک
collaboration کار مشترک
cooperation کار مشترک
cooperative work کار مشترک
halvers نیمه مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
common wealth مشترک المنافع
common trait ویژگی مشترک
common storage حافظه مشترک
commonweal مشترک المنافع
complex fraction مخرج مشترک
complex fraction برخه مشترک
concerted action عمل مشترک
common multiple مضرب مشترک
common language زبان مشترک
co-operation همکاری مشترک
collaboration همکاری مشترک
cooperation همکاری مشترک
joint account حساب مشترک
common area ناحیه مشترک
combined publications نشریات مشترک
middling جمله مشترک
coinsurance بیمه مشترک
condominiums تسلط مشترک
condominiums حاکمیت مشترک
co insurance بیمه مشترک
condominiums حکومت مشترک
condominium تسلط مشترک
condominium حاکمیت مشترک
interrelation مناسبات مشترک
common factor عامل مشترک
party walls دیوار مشترک
cooperative work همکاری مشترک
meant میان مشترک
common gender جنس مشترک
insurance certificate بیمه مشترک
common fronties مرز مشترک
intercommunion ارتباط مشترک
intercommunion اقدام مشترک
common fate سرنوشت مشترک
condominium مالکیت مشترک
trunk circuit معبر مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com