English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
disfeature صفات ممتازه چیزی را از بین بردن
Other Matches
characters صفات ممتازه هرنوع حروف نوشتنی وچاپی
character صفات ممتازه هرنوع حروف نوشتنی وچاپی
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
To discover (realize, assess) something. به چیزی پی بردن
to capitalize/capitalise [British English] on something سود بردن از چیزی
make something do با چیزی بسر بردن
make do with something با چیزی بسر بردن
decolo رنگ چیزی را بردن
to benefit from something سود بردن از چیزی
to profit from something سود بردن از چیزی
cancel out <idiom> از بین بردن اثر چیزی
stale تازگی وطراوت چیزی را از بین بردن
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
privileged ممتازه
to shoot oneself in the foot <idiom> بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
preference shares سهام ممتازه
preferential claims payment طلب ممتازه
preferential debts دیون ممتازه
privileged shareholder سهامدار ممتازه
gilt edged shares سهام ممتازه
preferential debt دین ممتازه
preferred stock سهام ممتازه
preferential shares سهام ممتازه
to offshore something چیزی را [برای سود بیشتر] به خارج [از کشور] بردن [اقتصاد]
dousing دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douse دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
doused دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douses دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowsed دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowses دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
cast pearls before swine <idiom> از بین بردن چیزی ارزشمندی بوسیله کسی که قدرش را نمی داند
upperclassman عضو صنوف ممتازه اجتماع
cumulative preferential سود پس افتاده و فعلی سهام ممتازه
elite طبقه ممتازه هرجامعه و بخصوص طبقهای که قدرت حاکمه را در دست دارد
makings صفات یا
secondary qualities صفات ثانوی
paternity صفات پدری
womanliness صفات زنانه
sportmanlike صفات ورزشکارانه
ethos صفات وشخصیت انسان
pattern الگو صفات فردی
osculation تماس اشتراک صفات
patterns الگو صفات فردی
interosculate صفات مشترک داشتن
characterization توصیف صفات اختصاصی
homozygote واجد صفات پدرومادر
admirable qualitics صفات پسندیده یاستوده
attributes of god صفات یا اسامی خدا
qualities inhering in a person صفات جبلی شخص
osculate صفات مشترک داشتن
animalization واجد صفات حیوانی
epithetical دارای صفات یا القال
germanity صفات ویژه المانی
lineament خطوط چهره صفات مشخصه
quantitative بیان شده بر حسب صفات
lineaments خطوط چهره صفات مشخصه
racy دارای صفات اصلی و نژادی
whorish دارای صفات هرزگی وفاحشه گی
dehumanization از دست دادن صفات انسانی
to p any one's good qualities صفات نیک کسی راستودن
quantitatively بیان شده بر حسب صفات
well conditioned نیکو خصال دارای صفات حسنه
dysgenic مضر برای صفات وخصوصیات ارثی
cacogenesis فساد نژادی دراثر حفظ وابقاء صفات بد
autosexing دارای صفات جنسی مغایر بانوع خود
recapitulate صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
recapitulates صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
echinoid دارای صفات خوارپوست دریایی یاتوتیاء البحر
recapitulated صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
recapitulating صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن
These qualities are esteemed by managers. مدیران این [نوع] صفات را ارجمند می شمارند.
recombinant موجود دارای صفات ارثی متشکل جدید
genes عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است
incross اختلاط و امیزش صفات ارثی یک طایفه میان افراد ان
gene عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است
telegony انتقال فرضی صفات ونفوذاخلاقی شوهر اول در بچههای زن از شوهران بعدی
imbibe تحلیل بردن فرو بردن
imbibed تحلیل بردن فرو بردن
imbibing تحلیل بردن فرو بردن
imbibes تحلیل بردن فرو بردن
to push out پیش بردن جلو بردن
masochism لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
androgen هورمونهای جنسی که باعث ایجاد صفات ثانویه جنسی درمرد
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
humanizing انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanised انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanises انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanising انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
professionalism صفات وعادات مخصوص اهل حرفه حرفه یی
humanizes انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanized انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanize انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
traces پی بردن به
snatching بردن
retracting تو بردن
retract تو بردن
carries بردن
retracts تو بردن
carry بردن
transporting بردن
retracted تو بردن
steers بردن
snatched بردن
senses پی بردن
sensed پی بردن
sense پی بردن
carrying بردن
snatches بردن
snatch بردن
convey بردن
abstracts بردن
traced پی بردن به
trace پی بردن به
discovered پی بردن
find out پی بردن
show to the door تا دم در بردن
overblow بردن
discover پی بردن
lead به سر بردن
abstracting بردن
abstract بردن
carried بردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com