English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
deflector plates صفحههای منحرف کننده
Other Matches
powering نرم افزار کامپیوترهای luptop و برخی صفحههای جدیدتر PC و صفحههای نمایش که برای حفظ انرژی قط عاتی که استفاده نمیشوند را به طور خودکار خاموش می کنند
powered نرم افزار کامپیوترهای luptop و برخی صفحههای جدیدتر PC و صفحههای نمایش که برای حفظ انرژی قط عاتی که استفاده نمیشوند را به طور خودکار خاموش می کنند
power نرم افزار کامپیوترهای luptop و برخی صفحههای جدیدتر PC و صفحههای نمایش که برای حفظ انرژی قط عاتی که استفاده نمیشوند را به طور خودکار خاموش می کنند
powers نرم افزار کامپیوترهای luptop و برخی صفحههای جدیدتر PC و صفحههای نمایش که برای حفظ انرژی قط عاتی که استفاده نمیشوند را به طور خودکار خاموش می کنند
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
diverting سرگرم کننده منحرف کننده
divertive منحرف کننده
diversionary منحرف کننده
deflecting voltage ولتاژ منحرف کننده
deflecting electrode صفحه منحرف کننده
deflecting electrode الکترد منحرف کننده
divertor switch کلید منحرف کننده
perversive گمراه کننده منحرف سازنده
magnetic deflection field میدان منحرف کننده مغناطیسی
diversionary attack تک منحرف کننده توجه دشمن
baffling منحرف کننده جریان سیال
baffle منحرف کننده جریان سیال
baffles منحرف کننده جریان سیال
baffled منحرف کننده جریان سیال
spoiler تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
deviates منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
diversionary landing فرود انحرافی برای اغفال دشمن فرود منحرف کننده
interpage در روی صفحههای میانی چاپ کردن یا نوشتن
crystals ماشین حسابها و صفحههای نمایش دیجیتال به کار می رود
crystal ماشین حسابها و صفحههای نمایش دیجیتال به کار می رود
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
astray منحرف
lost منحرف
perverting منحرف
perverted منحرف
deviant منحرف
aberrant منحرف
hell bent منحرف
deviants منحرف
hell-bent منحرف
pervert منحرف
perverts منحرف
deviates منحرف
awry منحرف
amiss منحرف
deviated منحرف
deviator منحرف
deviate منحرف
perverse منحرف
deviating منحرف
digressional منحرف
swerving منحرف کردن
fall off منحرف شدن
deflect منحرف شدن
draw off منحرف کردن
deflect منحرف کردن
deflected منحرف شدن
swerving منحرف شدن
excurse منحرف شدن
averted منحرف کردن
deflected منحرف کردن
deflects منحرف شدن
step aside منحرف شدن
deflecting منحرف شدن
curve کم کم منحرف شدن
deflects منحرف کردن
digress منحرف شدن
bend منحرف کردن
curves کم کم منحرف شدن
intervert منحرف کردن
digressed منحرف شدن
digresses منحرف شدن
digressing منحرف شدن
averts منحرف کردن
averting منحرف کردن
curving کم کم منحرف شدن
deflecting منحرف کردن
swerves منحرف کردن
deviates منحرف شدن
call off منحرف کردن
wringing منحرف کردن
wrings منحرف کردن
pay off منحرف شدن
perverting منحرف کردن
pervert منحرف کردن
perversity منحرف بودن
errant منحرف بدنام
wring منحرف کردن
perverts منحرف کردن
deviator منحرف شونده
deviated منحرف شدن
deviate منحرف شدن
deviating منحرف شدن
avert منحرف کردن
digressively بطور منحرف
hell-bent منحرف شده
hell bent منحرف شده
swerve منحرف شدن
swerve منحرف کردن
divert منحرف شدن
astray منحرف بیراه
swerved منحرف کردن
swerved منحرف شدن
diverted منحرف کردن
divert منحرف کردن
swerves منحرف شدن
to step aside منحرف شدن
diverts منحرف شدن
diverted منحرف شدن
diverts منحرف کردن
skews منحرف کج نگاه کردن
to divert [British E] / detour [American E] [the] traffic منحرف کردن ترافیک
detours خط سیر را منحرف کردن
antevert به جلو منحرف کردن
skewing منحرف کج نگاه کردن
devious غیر مستقیم منحرف
distract منحرف کردن توجه
twisty پیچ دار منحرف
to put off the scent ازجاده منحرف کردن
skew منحرف کج نگاه کردن
distracts منحرف کردن توجه
to call off منحرف یامنصرف کردن
detour خط سیر را منحرف کردن
oblique غیر مستقیم منحرف
back slide منحرف شدن از مسیر
wandered اواره بودن منحرف شدن
falloff متوجه بودن منحرف شدن
warp منحرف کردن تاب برداشتن
slips سرخوردن منحرف شدن از مسیر
yaw ازمسیر خود منحرف شدن
yawed ازمسیر خود منحرف شدن
wander اواره بودن منحرف شدن
slipped سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slip سرخوردن منحرف شدن از مسیر
warped منحرف کردن تاب برداشتن
warps منحرف کردن تاب برداشتن
wanders اواره بودن منحرف شدن
incorruptible فساد نا پذیر منحرف نشدنی
sidetrack از امر اصلی منحرف شدن
jump تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jumped تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jumps تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
sidetracked از امر اصلی منحرف شدن
indivertible انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
extravagate ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
bolting فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
sympodium منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
to veer off the street از جاده منحرف شدن [ترا فیک]
bolted فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolt فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolts فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
borrow مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrowed مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrows مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
angle block سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
deflector صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
tabbed flap فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
prepossessing مجذوب کننده جلب توجه کننده
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
covered گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
inflexed منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
to fly off شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warps تاب دار کردن منحرف کردن
warped تاب دار کردن منحرف کردن
warp تاب دار کردن منحرف کردن
astigmatizer وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
favourer یاری کننده مساعدت کننده
transmitter منتقل کننده مخابره کننده
designative اشاره کننده تعیین کننده
presentor ارائه کننده معرفی کننده
thickener غلیظ کننده پرپشت کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com