Dictiornary-Farsi | صناعت دوست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
philotechnic	صناعت دوست


Other Matches

technical	صناعت
industries	صناعت
industry	صناعت
technic	صناعت شیوه
A friend in need is a friend indeed.. <proverb>	دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you.	من دوست دارم با تو دوست باشم.
I am done with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am [have] finished with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
unfriended	بی دوست
chum	دوست
amicable	دوست
heart to heart	دوست
heart-to-heart	دوست
buddies	دوست
heart-to-hearts	دوست
allying	دوست
buddy	دوست
ally	دوست
bozo	دوست
philoginous	زن دوست
philogynist	زن دوست
leal	دوست
chums	دوست
friends	دوست
friend	دوست
dienophile	دی ان دوست
hydrophilic	اب دوست
formalist	دوست
friendless	بی دوست
schoolmate	دوست
schoolmates	دوست
hydrophilic compound	اب دوست
nucleophile	هسته دوست
heliophilous	افتاب دوست
oxyphil	اسید دوست
ornithophilous	مرغ دوست
oxyphile	اسید دوست
patiot	میهن دوست
hand in glove	دوست همراز
phiadelphian	نوع دوست
hand in glove	دوست یک دل ویکزبان
hand and glove	دوست همراز
negrophil	زنگی دوست
negrophil	سیاه دوست
hemophile	خون دوست
I need my e	من دوست دارم
hydrophilic compound	ترکیب اب دوست
hydrophilic	ترکیب اب دوست
intimado	دوست صمیمی
isophilic	همجنس دوست
hydrophilic	اب دوست علاقمند به اب
kissing kind	باهم دوست
hydrophile	اب دوست علاقمند به اب
lipophilic	چربی دوست
liquorish	نوشابه دوست
lithophilous	سنگ دوست
myrmecophilous	مورجه دوست
humnanist	همنوع دوست
necrophilous	لاشه دوست
humansit	انسان دوست
take kindly to <idiom>	دوست داشتن
unlovely	دوست نداشتنی
pen pals	دوست مکاتبهای
pen pals	دوست قلمی
pen pal	دوست مکاتبهای
pen pal	دوست قلمی
girlfriends	دوست دختر
saprophytic	پوده دوست
psychrophilic	سرما دوست
pornerastic	جنده دوست
philotechnic	صنعت دوست
philobiblic	کتاب دوست
philhellenic	دوست یونان
philhellene	دوست یونان
philanthrope	بشر دوست
his friend's murder	قتل دوست او
solomon	صلح دوست
sweet tooth	شیرینی دوست
girlfriend	دوست دختر
family men	زن و بچه دوست
family man	زن و بچه دوست
careerists	حرفه دوست
careerist	حرفه دوست
zoophilous	حیوان دوست
zoophilic	حیوان دوست
xenophile	بیگانه دوست
to make a friend of	دوست شدن با
phihellenic	یونانی دوست
warlike	جنگ دوست
disliking	دوست نداشتن
dislikes	دوست نداشتن
disliked	دوست نداشتن
dislike	دوست نداشتن
fraternizing	دوست بودن
fraternizes	دوست بودن
fraternized	دوست بودن
fraternize	دوست بودن
cronies	دوست صمیمی
crony	دوست صمیمی
likes	دوست داشتن
liked	دوست داشتن
like	دوست داشتن
sporting	بازی دوست
lovely	دوست داشتنی
gregarious	گروده دوست
affects	دوست داشتن
affect	دوست داشتن
fraternising	دوست بودن
patriotic	میهن دوست
cobber	دوست صمیمی
acidophile	اسید دوست
loyalist	دولت دوست
loyalists	دولت دوست
humanitarian	بشر دوست
peaceable	صلح دوست
patriots	وطن دوست
patriot	وطن دوست
fraternises	دوست بودن
philanthropist	بشر دوست
philanthropists	بشر دوست
fraternised	دوست بودن
friends	دوست کردن
friend	دوست کردن
expressionism	حالت دوست
expressionist	حالت دوست
social	گروه دوست
hand and glove	دوست یک دل ویکزبان
dendrophilous	درخت دوست
culturist	فرهگ دوست
germanophil	المان دوست
chessist	شطرنج دوست
likable	دوست داشتنی
cater cousin	دوست صمیمی
dislikable	دوست نداشتنی
dislikeable	دوست نداشتنی
halophilous	نمک دوست
hail fellow	دوست صمیمی
gallophile	فرانسه دوست
friendly state	کشور دوست
francophile	فرانسه دوست
francophil	فرانسه دوست
lovable	دوست داشتنی
loveable	دوست داشتنی
electrophile	الکترون دوست
rats	دوست بی وفا
boyfriends	دوست پسر
boyfriend	دوست پسر
likeable	دوست داشتنی
loveliest	دوست داشتنی
acidophile	ترشی دوست
social	جمعیت دوست
anglophile	انگلیسی دوست
lovelier	دوست داشتنی
bibliophil	کتاب دوست
amativeness	دوست داشتن
loved	معشوقه دوست داشتن
He is a close friend of mine .	دوست نزدیک من است
This is my friend.	این دوست من است.
love	معشوقه دوست داشتن
patriots	وطن دوست ها [مرد]
dressier	متداول لباس دوست
dressiest	متداول لباس دوست
dressy	متداول لباس دوست
I don't like this.	من این را دوست ندارم.
loves	معشوقه دوست داشتن
enemy in liken of friend	دشمن در لباس دوست
gregarious	جمعیت دوست گروه جو
saprophytic	دوست دار موادگندیده
savor	فهمیدن دوست داشتن
snake in the grass	خطر نزدیک دوست دو رو
to be good pax	باهم دوست بودن
to keep friends	باهم دوست ماندن
xerophylus plant	گیاه خشک دوست
savours	فهمیدن دوست داشتن
one's second self	دوست صمیمی شخص
nucleophilic reagent	واکنشگر هسته دوست
celibatarian	عزب یاتجرد دوست
electrophilic reagent	واکنشگر الکترون دوست
i remain yours truly	دوست صمیمی شما
hemophile	موجود خون دوست
lyophilic colloid	کلویید حلال دوست
mammonite	ثروت دوست زرپرست
amiable	مهربان دوست داشتنی
savouring	فهمیدن دوست داشتن
savoured	فهمیدن دوست داشتن
to have a sweet tooth	شیرینی دوست بودن
A steadfast(firm, staunch) friend.	دوست پر وپا قرص
family men	مرد خانواده - دوست
A steadfast (constant) friend.	دوست ثابت وپابر جا
I like to be friends with you.	من می خوام با تو دوست بشم.
family man	مرد خانواده - دوست
endearing	دوست داشتنی کننده
savour	فهمیدن دوست داشتن
to be into somebody [something] <idiom>	کسی [چیزی] را دوست داشتن
to dislike somebody [something]	دوست نداشتن کسی [چیزی]
I like it.	دوست دارم [ آن چیز را یا کار را] .
I would like to know the truth.	من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
It pleases me.	دوست دارم [ آن چیز را یا کار را] .
much as I'd like to <idiom>	با اینکه اینقدر دوست دارم
get out from under <idiom>	از جایی که شخص دوست نداردفرارکند