Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 91 (6 milliseconds)
English
Persian
drum roll
ضربات مداوم
drum rolls
ضربات مداوم
Other Matches
oddest
ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
odder
ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
odd
ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
sustained rate
سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
lay to
مبادله ضربات کردن
like as we lie
طرفین دارای ضربات مساوی
rat a tat
ضربات متوالی و تند زدن
KO's
با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
KO
با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
rat-a-tat
ضربات متوالی و تند زدن
rat a tat tat
ضربات متوالی و تند زدن
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
tamp
بوسیله ضربات متوالی بالا یا پایین راندن
slugfest
مسابقهای که دران ضربات سنگین ردوبدل میشود
beat
تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
beats
تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
halved
مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
halve
مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
even par
انجام تعداد ضربات استاندارددر یک بخش یا تمام بخشای گلف
scorecards
کارت نشان دهنده تعداد ضربات بازیگر در هر بخش بازی گلف
scorecard
کارت نشان دهنده تعداد ضربات بازیگر در هر بخش بازی گلف
constant
مداوم
constants
مداوم
cyclic
مداوم
running
مداوم
unremitting
مداوم
continuing
مداوم
continuous
مداوم
ongoing
مداوم
sequential
مداوم
life long education
اموزش مداوم
endurance time
سرعت مداوم
durably
بطور مداوم
continuous illumination
روشنایی مداوم
sustaining growth
رشد مداوم
persistent inflation
تورم مداوم
sustained rate
نواخت مداوم
sustained illumination
روشنایی مداوم
sustained fire
تیر مداوم
sustained fire
اتش مداوم
steady state growth
رشد مداوم
running fire
اتش مداوم
continuous fire
اتش مداوم
fluctuates
تغییر مداوم
persistent
پایا مداوم
stand
دفاع مداوم
discontinuous
غیر مداوم
fluctuated
تغییر مداوم
halting
غیر مداوم
fluctuate
تغییر مداوم
steadying
پی درپی مداوم
steady
پی درپی مداوم
steadiest
پی درپی مداوم
steadies
پی درپی مداوم
steadied
پی درپی مداوم
steady state
وضعیت بارشد مداوم
continuous duty
کار مداوم یکنواخت
stable
مداوم محک کردن
stables
مداوم محک کردن
straight pool billiard
بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
endurance time
سرعت حداکثر مداوم
assiduity
توجه و دقت مداوم
uninterrupted duty
کار مداوم غیر یکنواخت
one-night stands
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
continuation
حرکت مداوم بسوی سبد
Constant dripping wear away the stone .
<proverb>
قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
one-night stand
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
continuously pointed fire
اتش روانه شده مداوم
yaks
: بطور مداوم حرف زدن
ribbon switch
مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
yak
: بطور مداوم حرف زدن
memory sniffing
ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
continuous strip camera
دوربین عکسبرداری به طریق نوار مداوم
lindy
رقص دارای حرکات سریع وجهشهای مداوم
continuous strip photography
عکاسی به طریق نوار مداوم عکسبرداری هوایی با نوارمداوم
to be exposed to a constant stream of something
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
automatic terminal information service
ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
creeps
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
seen fire
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
creep
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
tapped
ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tapping
ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tap
ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
broadcast controlled air interception
نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
continuous strip imagery
عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
scans
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scan
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
continuous processor
دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com