Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English
Persian
to sustain a shock
ضربت خوردن وپایداری کردن
Other Matches
strikes
ضربت زدن خوردن به
strike
ضربت زدن خوردن به
pelted
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
pelts
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
pelt
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
swatting
ضربت سخت خوردن یازدن چمباتمه نشستن
swatted
ضربت سخت خوردن یازدن چمباتمه نشستن
swat
ضربت سخت خوردن یازدن چمباتمه نشستن
sclaff
تماس چوگان بازمین قبل از خوردن به توپ ضربت مختصر
shocked
ضربت سخت زدن تکان سخت خوردن
shocks
ضربت سخت زدن تکان سخت خوردن
shock
ضربت سخت زدن تکان سخت خوردن
bump
ضربت ضربت حاصله دراثر تکان سخت
shocks
ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shock
ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shocked
ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
knockout
ویران کردن ضربت قاطع
knockouts
ویران کردن ضربت قاطع
impacts
با شدت اصابت کردن ضربت
impact
با شدت اصابت کردن ضربت
slogging
ضربت سخت زدن پرتاب کردن
slogged
ضربت سخت زدن پرتاب کردن
slog
ضربت سخت زدن پرتاب کردن
backhand
باپشت راکت ضربت وارد کردن
backhands
باپشت راکت ضربت وارد کردن
slogs
ضربت سخت زدن پرتاب کردن
whack
صدای ضربت ضربت
whacks
صدای ضربت ضربت
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
dye
رنگ کردن یا خوردن
dyes
رنگ کردن یا خوردن
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
avow
قسم خوردن وقف کردن
upstart
یکه خوردن روشن کردن
avows
قسم خوردن وقف کردن
gut
غارت کردن حریصانه خوردن
move
حرکت کردن تکان خوردن
moved
حرکت کردن تکان خوردن
begrudge
غبطه خوردن مضایقه کردن
moves
حرکت کردن تکان خوردن
begrudging
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudges
غبطه خوردن مضایقه کردن
gutting
غارت کردن حریصانه خوردن
begrudged
غبطه خوردن مضایقه کردن
guts
غارت کردن حریصانه خوردن
avowing
قسم خوردن وقف کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
to abstain from meat
ازگوشت خوردن خوداری کردن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
stumble
سکندری خوردن سهو کردن
stumbled
سکندری خوردن سهو کردن
stumbles
سکندری خوردن سهو کردن
stumbling
سکندری خوردن سهو کردن
soaks
خیس خوردن رسوخ کردن
soak
خیس خوردن رسوخ کردن
scuffs
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffed
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuff
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffing
بامشت حمله کردن مشت خوردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
to freshen rope
جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
to drink wine
می خوردن شراب خوردن
clattering
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clatter
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clattered
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clatters
جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clicked
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
click
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
clicks
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
swears
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
swear
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
slipe
ضربت
canvassed
ضربت
dinge
ضربت
stroking
ضربت
strike
ضربت
skelpit
ضربت
buffs
ضربت
skelp
ضربت
buff
ضربت
hew
ضربت
canvass
ضربت
slapping
ضربت
slaps
ضربت
coups
ضربت
canvassing
ضربت
ding
ضربت
hewing
ضربت
slapped
ضربت
hews
ضربت
hewed
ضربت
percussion
ضربت
canvasses
ضربت
slap
ضربت
stroke
ضربت
dint
ضربت
blows
ضربت
blow
ضربت
stroked
ضربت
strikes
ضربت
strokes
ضربت
coup
ضربت
jars
ضربت
jar
ضربت
pounded
ضربت
pound
ضربت
buffeting
ضربت
buffeted
ضربت
buffet
ضربت
buffets
ضربت
jow
ضربت
bump
ضربت
pounds
ضربت
inflicter
ضربت زن
whang
ضربت
jarred
ضربت
shocked
ضربت
inflictor
ضربت زن
shocks
ضربت
plunk
ضربت
concussion
ضربت
shock
ضربت
knoit
ضربت
larrup
ضربت
thwacks
ضربت
thwacking
ضربت
pounding
ضربت
thwack
ضربت
biffs
ضربت
biffing
ضربت
biffed
ضربت
biff
ضربت
bats
ضربت
bat
ضربت
thwacked
ضربت
batted
ضربت
thump
ضربت
thumps
ضربت
thumping
ضربت
thumped
ضربت
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
sledgehammer
ضربت موثر
leadoff
اغاز ضربت
lances
ضربت نیزه
lay on blows
ضربت زدن
lancing
ضربت نیزه
thrusting
ضربت فشار
lanced
ضربت نیزه
bruising
ضربت دیدن
bruises
ضربت دیدن
nob
ضربت برسر
deathblow
ضربت مهلک
respirator
ضربت گیر
slog
ضربت سخت
slogged
ضربت سخت
slogging
ضربت سخت
respirators
ضربت گیر
slogs
ضربت سخت
bruised
ضربت دیدن
thrust
ضربت فشار
lance
ضربت نیزه
death blow
ضربت مهلک
bruise
ضربت دیدن
thrusts
ضربت فشار
death blow
ضربت کشنده
nobs
ضربت برسر
pash
ضربت خردکننده
sledgehammers
ضربت موثر
shock troops
یکان ضربت
he got it in the neck
ضربت سخت یا
counter
ضربت زدن ضد
repost
ضربت سریع
countered
ضربت متقابل
countered
ضربت زدن ضد
hitting
ضربت تصادف
countering
ضربت متقابل
countering
ضربت زدن ضد
cobs
ضربت برکپل
cob
ضربت برکپل
shock wave
موج ضربت
sockdolager
ضربت قاطع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com