English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
Other Matches
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
procedural زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند
hitting ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hit ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
punted ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punt ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punts ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
cross ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser ضربه هوک پس از ضربه حریف
crossest ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses ضربه هوک پس از ضربه حریف
sclaff ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
shank ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
placekick ضربه به توپ کاشته شده ضربه کاشته
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
receive به دست آوردن
take به دست آوردن
win به دست آوردن
step به دست آوردن
woo به دست آوردن
wring به دست آوردن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
To cry out . فریاد بر آوردن
realize به دست آوردن
To bring into existence . بوجود آوردن
vasbyt تاب آوردن
achieve به دست آوردن
To cite an example . مثال آوردن
compass به دست آوردن
conciliate به دست آوردن
find به دست آوردن
gain به دست آوردن
come by <idiom> بدست آوردن
get به دست آوردن
obtain به دست آوردن
procure به دست آوردن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
to get [hold of] something آوردن چیزی
to bring something آوردن چیزی
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
gained بدست آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
actualize به اجرا در آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
put inpractice به اجرا در آوردن
put ineffect به اجرا در آوردن
implement به اجرا در آوردن
play-acts ادا در آوردن
carry out به اجرا در آوردن
play-acting ادا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
play-act ادا در آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
holdouts دوام آوردن
holdout دوام آوردن
gain بدست آوردن
acquire به دست آوردن
To phrase. به عبارت در آوردن
To take into account (consideration). بحساب آوردن
gains بدست آوردن
acquire بدست آوردن
abrade سر غیرت آوردن
attenuation بدست آوردن
to live through something تاب چیزی را آوردن
retake دوباره به دست آوردن
to obtain something بدست آوردن چیزی
retaken دوباره به دست آوردن
retakes دوباره به دست آوردن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to bring something بدست آوردن چیزی
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to give somebody an appetite کسی را به اشتها آوردن
to bring something گیر آوردن چیزی
retaking دوباره به دست آوردن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
to bring back memories خاطره ها را به یاد آوردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
to disgrace oneself خفت آوردن بر خود
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
to run into debt قرض بالا آوردن
drive someone round the bend <idiom> جان کسی را به لب آوردن
to serve something غذا [چیزی] آوردن
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
push someone's buttons <idiom> کفر کسی را در آوردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
write up <idiom> مقامی را به حساب آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To mimic someone. ادای کسی را در آوردن
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
To seek refuge ( shelter). پناه آوردن ( بردن )
metaphraze به عبارت دیگر در آوردن
luck out <idiom> خوش شانسی آوردن
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
To process and treat something . چیزی راعمل آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone . کسی را سر غیرت آوردن
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
in luck <idiom> خوش شانسی آوردن
collecting بدست آوردن یا دریافت داده
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To bring someone to his senses کسی راسر عیل آوردن
To hold an official inquiry. تحقیق رسمی بعمل آوردن
collects بدست آوردن یا دریافت داده
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
collect بدست آوردن یا دریافت داده
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
To turn (apple)to someone. به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
capture عمل بدست آوردن داده
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
give someone a good run for her money <idiom> رقابت شدید به وجود آوردن
captures عمل بدست آوردن داده
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
gain the ear <idiom> رگ خواب کسی را به دست آوردن
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
rack one's brains <idiom> به مغز خود فشار آوردن
capturing عمل بدست آوردن داده
sound an alarm زنگ خطر را به صدا در آوردن
To know someone blind spots. رگ خواب کسی را بدست آوردن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
To hit a wining streak. شانس آوردن ( درقمار وغیره )
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
to overexert زیاد به خود فشار آوردن
parenting پس انداختن و بار آوردن فرزند
to buoy something [up] چیزی را به میزان بالا آوردن
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to buoy something [up] چیزی را بالا روی آب آوردن
in order to <idiom> اعتماد شخص را بدست آوردن
make good <idiom> بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
brains مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
To cut down expenses . خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
To put it in black and white . To commit some thing to paper . روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
analysis بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
to get somebody on the phone <idiom> کسی را پشت تلفن گیر آوردن
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
To maki faces. دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
lose out <idiom> بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
keep the wolf from the door <idiom> نان بخور و نمیری گیر آوردن
to stand the test برای مدت زیاد دوام آوردن
to dig up با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
to stand the test of time برای مدت زیاد دوام آوردن
to have breakfast brought to your room ناشتا را به اتاقتان [در هتل] آوردن [بیاورند]
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to make somebody's blood boil <idiom> خون کسی را به جوش آوردن [اصطلاح مجازی]
To drive someone up the wall. کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to get a good return on an investment بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
bring up <idiom> معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
learning curve نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
to push for an answer [in reference to something] برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
get دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
gets دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
go-getter <idiom> شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
getting دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
copper mordant دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
to handle something چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
to push your luck [British English] to press your luck [American English] زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
to tax someone [something] بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
infare وارد
intrant وارد
comer وارد
conscious وارد
to make an entry of وارد
hep وارد
familiar وارد در
relevant وارد
pertinenet وارد به
adjustable split die وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
To move heaven and earth. زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
inducting وارد کردن
versant اشنا وارد
inducted وارد کردن
make an entry وارد کردن
arrived in paris وارد شدم
new comer تازه وارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com