Dictiornary-Farsi | ضریب شکست مطلق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (11 milliseconds)

English	Persian
absolute refractive index	ضریب شکست مطلق


Search result with all words

absolute index of refraction	ضریب مطلق شکست
Other Matches

parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
refractive index	ضریب شکست
index of refraction	ضریب شکست
refractive index	ضریب شکست نور
modulus of elasticity	ضریب ارتجاعی ضریب فنری ضریب جهندگی
attenuation factor	ضریب فرسایش انرژی موج ضریب افت قدرت امواج
availability factor	ضریب امادگی عملیاتی هواپیماها یا ناوها ضریب قابلیت استفاده
convergence factor	ضریب تقارب نصف النهارات ضریب انحراف شبکه
absolute volue	مقدار مطلق قدر مطلق
design stress resultant	تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
probability factor	ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
reduction coefficient	ضریب کاهش استعداد ضریب دیدبانی
charactristics	مشخصات مقدماتی یا اصلی که عبارتند از ضریب براضریب پسا نسبت برا به پساموقعیت مرکز فشار و ضریب گشتاور برای هر زاویه حمله
biquinary notation	دستگاه نمادسازی که در ان هر رقم اعشاری توسط یک جفت رقم متشکل از یک ضریب 5 و یک ضریب 1 نشان داده میشود
runoff coefficient	ضریب جریان که برابراست باارتفاع اب جریان یافته درزمین به ارتفاع بارندگی این ضریب کوچکتر از واحدمیباشد
factor of safety	ضریب تامین ضریب اطمینان
partition coefficient	ضریب توزیع ضریب تقسیم
gini coefficient	شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
scale factor	ضریب مقیاس نقشهای ضریب تبدیل مقیاس نقشه
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
slices	ضریب محاسبات لجستیکی ضریب نیازمندیهای لجستیکی
ballistic coefficient	ضریب زاویه بالیستیکی ضریب تاثیر بالیستیکی
slice	ضریب محاسبات لجستیکی ضریب نیازمندیهای لجستیکی
set back	شکست
unsuccess	شکست
miscarriages	شکست
failure	شکست
fall	شکست
flopper	شکست
gap	شکست
gaps	شکست
defeature	شکست
miscarriage	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
plumper	شکست
failures	شکست
refraction	شکست
defeasance	شکست
breakage	شکست
breakages	شکست
defeat	شکست
unsuccessful	شکست
unsuccessfully	شکست
defeated	شکست
breaks	شکست
prosternation	شکست
flunk	شکست
defeats	شکست
flunked	شکست
flunking	شکست
deflections	شکست
deflection	شکست
flunks	شکست
break	شکست
defeating	شکست
loss	شکست
totalled	مطلق
utters	مطلق
inconditionate	مطلق
totaling	مطلق
totalling	مطلق
sheer	مطلق
sovereign	مطلق
sovereigns	مطلق
magisterial	مطلق
thetic	مطلق
thetical	مطلق
categorical	مطلق
thorough going	مطلق
unrestrained	مطلق
totals	مطلق
downright	مطلق
positive	مطلق
absolutes	مطلق
implicit	مطلق
free	مطلق
freed	مطلق
unalterable <adj.>	مطلق
frees	مطلق
absolute <adj.>	مطلق
inalienable <adj.>	مطلق
indispensable <adj.>	مطلق
stark	مطلق
starker	مطلق
starkest	مطلق
starkly	مطلق
slick	مطلق
slickest	مطلق
pure	مطلق
purer	مطلق
purest	مطلق
unalienable <adj.>	مطلق
inevitable <adj.>	مطلق
uttered	مطلق
alodial	مطلق
arbitrary	مطلق
total	مطلق
categoric	مطلق
totaled	مطلق
abstract	مطلق
abstracting	مطلق
abstracts	مطلق
autocratic	مطلق
utter	مطلق
unconditional	مطلق
allodial	مطلق
absolute	مطلق
freeing	مطلق
trounced	شکست دادن
losing	شکست خوردن
upsetting	شکست غیرمنتظره
upset	شکست غیرمنتظره
upsets	شکست غیرمنتظره
invincibility	شکست ناپذیری
skunks	شکست دادن
slip up	شکست خوردن
skunk	شکست دادن
trounce	شکست دادن
slip-ups	شکست خوردن
trouncing	شکست دادن
slip-up	شکست خوردن
insuperability	شکست ناپذیری
inexpugnable	شکست نا پذیر
trounces	شکست دادن
incomplete breakdown	شکست جزئی
break proof	ازمایش شکست
breaking capacity	فرفیت شکست
breaking down pass	کالیبر شکست
breaking down roll	نورد شکست
business failure	شکست تجاری
dielectric strength	استحکام شکست
double refraction	شکست مضاعف
double refraction	شکست دوبل
birefringence	شکست مضاعف
turkey	شکست خورده
faults	شکست زمین
faulted	شکست زمین
fault	شکست زمین
invincible	شکست ناپذیر
defeatism	اعتراف به شکست
angle of refraction	زاویه شکست
atmospheric refraction	شکست جوی
turkeys	شکست خورده
loses	شکست خوردن
break down voltage	ولتاژ شکست
he broke his neck necessity	گردنش شکست
flunk	شکست خوردن
underdogs	سگ شکست خورده
underdog	سگ شکست خورده
he received a broken hand	دستش شکست
impluse breakdown	شکست ضربهای
checkmate	شکست دادن
incomplete breakdown	شکست ناقص
flunked	شکست خوردن
flunking	شکست خوردن
lose	شکست خوردن
electric break down	شکست الکتریکی
failure by rupture	شکست برشی
smiting	شکست دادن
smites	شکست دادن
smite	شکست دادن
fracturable	قابل شکست
flunks	شکست خوردن
defeatism	شکست گرایی
the ship was wrecked	کشتی شکست
yield point	نقطه شکست
letdowns	نومیدی شکست
letdown	نومیدی شکست
zener breakdown	شکست زنری
breaking point	نقطهی شکست
sure-fire	شکست ناپذیر
conceding	قبول شکست
concedes	قبول شکست
conceded	قبول شکست
concede	قبول شکست
wash out	شکست مردود
vincible	شکست خوردنی
craven	شکست خورده
to be defected	شکست خوردن
to f.down	شکست دادن
to put to the worse	شکست دادن
to have the worse	شکست خوردن
to suffer a reverse	شکست خوردن
to sustain a defeat	شکست خوردن
to lay prostrate	شکست دادن
unstart	شکست ناپایدار
vanquishable	شکست پذیر
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
failure of negotiations	شکست مذاکرات
fiascos	شکست مفتضحانه
flop	شکست خوردن
flopped	شکست خوردن
flopping	شکست خوردن
fall flat <idiom>	شکست خوردن
fall through <idiom>	شکست خوردن
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
fails	شکست خوردن
failed	شکست خوردن