English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 97 (6 milliseconds)
English Persian
arcade طاقهای پشت سرهم
Other Matches
interlacing arches طاقهای متقاطع
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
consecutive پشت سرهم
flimfalmmer سرهم بند
botchery سرهم بندی
end to end سرهم پیوسته
fiddle around <idiom> سرهم بندی
at a stretch پشت سرهم
tinkerer سرهم بند
tandom پشت سرهم
snow job سرهم بندی
seriate پشت سرهم
patching سرهم بندی
awkward سرهم بند
patchery سرهم بندی
in quick succession تندپشت سرهم
sequential <adj.> پشت سرهم
tinkers سرهم بندی
burst پشت سرهم
assembles سرهم کردن
assembled سرهم کردن
assemble سرهم کردن
successive پشت سرهم
bursts پشت سرهم
consecutive <adj.> پشت سرهم
tinker سرهم بندی
patches سرهم کردن
tinkering سرهم بندی
patch سرهم کردن
blow-by-blow پشت سرهم
blow by blow پشت سرهم
successive <adj.> پشت سرهم
tinkered سرهم بندی
jerry build سرهم بندی کردن
burst mode وضعیت پشت سرهم
patchboard تخته سرهم بندی
flimflam سرهم بندی کردن
patch cord سیم سرهم بندی
patch panel تابلوی سرهم بندی
seriate پشت سرهم اوردن
slub سرهم بندی کردن
tandem computers کامپیوترهای پشت سرهم
to knock together سرهم بندی کردن
ersatz سرهم بندی شده
identikit سرهم بندی شده
identikits سرهم بندی شده
day and night <idiom> شب وروز پشت سرهم
burst mode وجه پشت سرهم
bungle سرهم بندی کردن
railroad سرهم بندی کردن
bungled سرهم بندی کردن
bungles سرهم بندی کردن
shake up سرهم بندی دگرگونی
shake-up سرهم بندی دگرگونی
shake-ups سرهم بندی دگرگونی
railroads سرهم بندی کردن
bungling سرهم بندی کردن
bunlge سرهم بندی کردن
chain smoker کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
chain-smoker کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
chain-smokers کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
what a pretty mess he made خوب سرهم بندی کرد
to patch up خواباندن سرهم بندی کردن
He is a chain smoker. پشت سرهم سیگار می کشد
piece part قطعه سرهم و جدا نشدنی
foozle بدزدن سرهم بندی کردن
slubber نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
i wrote letter a letter چندین کاغذ پشت سرهم نوشتم
fudge نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudges نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudging نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fugue قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند
fugues قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند
non procedural language زبان برنامه سازی که دستورات را پشت سرهم اجرا نمیکند و نه توابع فراخوان را
assembly lines دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
fugal وابسته به قطعهای موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند نوعی ماشین پشم خشک کن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
revamp دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
continuous ارسال داده سریع که در آن کلمات داده همزمان نیستند ولی به سرعت پشت سرهم می آیند
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bollix سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
single file صف نظامی که یکی یکی پشت سرهم باشند
randem پشت سرهم گردونهای که سه اسب پشت سر هم انرابکشند
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
vamp وصله کردن سرهم بندی کردن
pastes سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting سر هم کردن سرهم بندی کردن
paste سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasted سر هم کردن سرهم بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com