English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
upper middle class طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
Search result with all words
The working (middle,upper)class. طبقه کارگر (متوسط بالا )
Other Matches
every Tom, Dick and Harry <idiom> طبقه متوسط
middle classes طبقه متوسط
middle class طبقه متوسط
member of the middle class عضو طبقه متوسط
middle-class person عضو طبقه متوسط
bourgeois طبقه متوسط بورژوا
franklin طبقه متوسط اجتماع
upper class طبقه بالا
abovestairs طبقه بالا
upper classes طبقه بالا
superstratum طبقه خیلی بالا
high frequency amplification stag طبقه تقویت فرکانس بالا
bsc استاندارد برای اتصالات ارتباطی رسانههای با سرعت متوسط / بالا
bourgeois <adj.> از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
entresol طبقه میان طبقه اول عمارت وطبقهای که باکف زمین برابراست
intermediate آنچه در یک طبقه بین دو طبقه دیگر است
lower classes طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower class طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
defense classification طبقه بندی اطلاعات مربوط به پدافند سیستم طبقه بندی مدارک وزارت دفاع
downgrades کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
Our building (high-rise) is a 20-storey ,but my apartment is on the third floor. ساختمان ما 20 طبقه است ولی آپارتمان در طبقه سوم است
security classification طبقه بندی منطقه تامینی طبقه بندی حفافتی
declassification از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
black designation علامت مخصوص برای ارتباط طبقه بندی شده حامل پیام طبقه بندی شده
stratify طبقه طبقه کردن
spinwriter چاپگر کامپیوتر با کیفیت بالا نوع خاصی از چاپگرکامپیوتری با کیفیت بالا
vertically از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
the clouds above ابرهای بالا یا بالا سر
dat سیستم ضبط صورت به صورت اطلاعات دیجیتال روی نوار مغناطیسی که تولید مجدد با کیفیت بالا دارد ونیز نوار با فرفیت بالا برای سیستم پشتیبانی
tacit collusion حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
army class manager activity سازمان مدیریت طبقه بندی اماد در نیروی زمینی مدیریت طبقه بندی اماد
classifications طبقه بندی کردن طبقه بندی
classification طبقه بندی کردن طبقه بندی
black concept علامت حاوی پیام طبقه بندی شده سیستم ارتباطی حاوی پیام طبقه بندی شده
moderated متوسط
moderate متوسط
average متوسط
medium متوسط
averaged حد متوسط
meaner متوسط
meant متوسط
mediocre متوسط
average حد متوسط
moderating متوسط
meanest متوسط
moderates متوسط
averaged متوسط
mediums متوسط
averaging متوسط
averaging حد متوسط
osculant متوسط
average limit of ice حد متوسط یخ
modals متوسط
modal متوسط
medium gravle شن متوسط
tolerable متوسط
averages حد متوسط
mean متوسط
intermedial متوسط
intermediate متوسط
averages متوسط
life expectancy سن متوسط
life expectancies سن متوسط
mesne متوسط
apl یک زبان برنامه نویسی سطح بالا زبان برنامه نویسی رویه گرای سطح بالا برای محاسبات علمی و ریاضی
average input نهاده متوسط
mean variation تغییر متوسط
mean velocity سرعت متوسط
medial میانه متوسط
average product محصول متوسط
average product تولید متوسط
median gray خاکستری متوسط
median income درامد متوسط
average productivity بازدهی متوسط
average return بازده متوسط
average yield بازده متوسط
mean value مقدار متوسط
average price قیمت متوسط
average latency رکود متوسط
average latency تاخیر متوسط
average life عمر متوسط
mean speed سرعت متوسط
mean stress خستگی متوسط
mean time زمان متوسط
a modest income درآمدی متوسط
average output محصول متوسط
average payment پرداخت متوسط
average revenue درامد متوسط
medium cloud ابرهای متوسط
on the a بطور متوسط
medium frequency بسامد متوسط
medium scale در مقیاس متوسط
girder bridge پل بیلی متوسط
monthly average متوسط ماهیانه
medium voltage ولتاژ متوسط
moderate speed سرعت متوسط
middle price قیمت متوسط
mid range برد متوسط
averagly بطور متوسط
medium carbon steel فولادباکربن متوسط
medium artillery توپخانه متوسط
average speed سرعت متوسط
average total cost هزینه متوسط کل
average value مقدار متوسط
average variable cost هزینه متوسط
average voltage ولتاژ متوسط
averagely بطور متوسط
middlingly بطور متوسط
mediterranean sea بحر متوسط
average discharge بده متوسط
average flow جریان متوسط
intermediately بطور متوسط
mediums متوسط معتدل
intermediate contrast تغایر متوسط
par میزان متوسط
mediums مقدار متوسط
normal میانه متوسط
m.f. بسامد متوسط
m.f. فرکانس متوسط
true power توان متوسط
mean chord وتر متوسط
mean daily متوسط روزانه
medium مقدار متوسط
medium متوسط معتدل
mediocrity اندازه متوسط
medium wave موج متوسط
duffer بازیگر متوسط
duffers بازیگر متوسط
intermediate pressure فشار متوسط
halftone رنگ متوسط
intermediate lampholder سر پیچ متوسط
intermediate hurdle مانع متوسط
intermediate high voltage line خط فشار متوسط
halftones رنگ متوسط
weighted average متوسط وزنی
mean depth عمق متوسط
life expectancy عمر متوسط
mean life عمر متوسط
subaverage زیر حد متوسط
mean price قیمت متوسط
sort of بمیزان متوسط
a medium sized car یک اتومبیل متوسط
sort of بمقدار متوسط
secondarily بطور متوسط
average efficiency بازده متوسط
mean income درامد متوسط
medially بطورمیانه یا متوسط
mean time ساعت متوسط
life expectancies عمر متوسط
mean deviation انحراف متوسط
average conditions شرایط متوسط
average cost هزینه متوسط
average depth عمق متوسط
midway متوسط میانجی
average deviation انحراف متوسط
average expense هزینه متوسط
above average <adj.> بالاتر از حد متوسط
averages مقدار متوسط
averaging میانه متوسط
average میانه متوسط
averaging مقدار متوسط
above average <adj.> بیش از حد متوسط
above-average <adj.> بیش از حد متوسط
over-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
averaged مقدار متوسط
above average <adj.> بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.> بیش از حد متوسط
mean میانه متوسط
above-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
averaged میانه متوسط
over-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
average مقدار متوسط
above-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
thins تیم متوسط
thinnest تیم متوسط
averages میانه متوسط
meanest میانه متوسط
meaner میانه متوسط
thinners تیم متوسط
thin تیم متوسط
thinned تیم متوسط
average heading جهت متوسط مسیر
average molecular speed سرعت مولکولی متوسط
average reaction rate سرعت متوسط واکنش
average reaction rate مقدار متوسط واکنش
average fixed cost هزینه ثابت متوسط
average net return بازده خالص متوسط
mean solar day روز متوسط شمسی
average evoked potential پتانسیل فراخوانده متوسط
fairer نسبتا خوب متوسط
fairest نسبتا خوب متوسط
average revenue product درامد متوسط محصول
average seek time مدت متوسط جستجو
average purchase rate نرخ متوسط خرید
fair نسبتا خوب متوسط
mean sea level سطح متوسط دریا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com