Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (38 milliseconds)
English	Persian
to go with the tide	طبق مقتضیات رفتار کردن
Other Matches
temporalize	مطابق مقتضیات وقت عمل کردن
circumstances	مقتضیات
accommodation	سازش با مقتضیات محیط
accommodations	سازش با مقتضیات محیط
Act your age [and not your shoe size] !	به سن خودت رفتار بکن ! [مثل بچه ها رفتار نکن !]
functional shift	تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
to let somebody treat you like a doormat <idiom>	با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
doctrinaire	کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
doctrinaire	کسیکه نظریات واصول خود رابدون توجه به مقتضیات میخواهد اجرا کند
demeans	رفتار کردن
demeaned	رفتار کردن
demean	رفتار کردن
treat	رفتار کردن با
treat	رفتار کردن
to demean oneself	رفتار کردن
treated	رفتار کردن
treats	رفتار کردن با
treats	رفتار کردن
treated	رفتار کردن با
to deport oneself	رفتار کردن
patronized	رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronize	رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
prince	مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
princes	مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
patronizes	رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronised	رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronises	رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
to get up to nonsense	ابلهانه رفتار کردن
jitter	با عصبانیت رفتار کردن
despotize	مستبدانه رفتار کردن
babies	مانندکودک رفتار کردن
baby	مانندکودک رفتار کردن
shoot straight <idiom>	منصفانه رفتار کردن
wrongs	غیر منصفانه رفتار کردن
wronging	غیر منصفانه رفتار کردن
to act [be] one's age <idiom> <verb>	طبق سن خود رفتار کردن
to lump them all together <idiom>	با همه یکسان رفتار کردن
wrong	غیر منصفانه رفتار کردن
matronize	مانند رئیسه رفتار کردن
to wrong	غیر منصفانه رفتار کردن
befriends	دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriend	دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriending	دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriended	دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
make oneself at home <idiom>	مثل خونه خود رفتار کردن
stereotypy	یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
grandmothers	مثل مادر بزرگ رفتار کردن
schoolmasters	مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
grandmother	مثل مادر بزرگ رفتار کردن
schoolmaster	مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
to cultivate good manners	کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
princesse	مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
crosses	خلاف میل کسی رفتار کردن
crosser	خلاف میل کسی رفتار کردن
crossest	خلاف میل کسی رفتار کردن
cross	خلاف میل کسی رفتار کردن
stereotyping	یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
live up to one's principles	موافق مرام خود رفتار کردن
stereotypes	یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
stereotype	یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
princesses	مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
princess	مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
to make [commit] a faux pas	اشتباه اجتماعی کردن [در رابطه با رفتار بین مردم]
to go easy on somebody [something]	با کسی [چیزی] مهربان [آهسته] [ملایم] رفتار کردن
To treat them all alike. (indiscriminately).	همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
emulates	کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating	کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated	کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate	کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
handles	رفتار کردن استعمال کردن
conducted	رفتار کردن رهبری کردن
handle	رفتار کردن استعمال کردن
conducts	رفتار کردن رهبری کردن
conduct	رفتار کردن رهبری کردن
conducting	رفتار کردن رهبری کردن
dynamic condition	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
conducted	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulate	کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conduct	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulating	کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
simulates	کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conducting	هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
deportment	رفتار
conducted	رفتار
exploits	: رفتار
demeanour	رفتار
demeanor	رفتار
action	رفتار
behaviour	رفتار
dealing	رفتار
treament	رفتار
comportment	رفتار
exploit	: رفتار
actions	رفتار
conducting	رفتار
haviour	رفتار
conducts	رفتار
havings	رفتار
demarch	رفتار
behavior	رفتار
behavio	رفتار
thews	رفتار
bad conduct	سو رفتار
treatments	رفتار
treatment	رفتار
ergasia	رفتار
comports	رفتار
ethic	رفتار
comporting	رفتار
comported	رفتار
comport	رفتار
demarche	رفتار
gestured	رفتار
conduct	رفتار
exploiting	: رفتار
behaviuor	رفتار
gesturing	رفتار
gesture	رفتار
geste	رفتار
misconduct	رفتار بد
gest	رفتار
ethogram	شرح رفتار
illtreatment	سوء رفتار
misconduct	سوء رفتار
learned behavior	رفتار اموخته
illtreat	سوء رفتار
maternal behavior	رفتار مادری
overt behavior	رفتار اشکار
bearing	رفتار سلوک
incipient behavior	رفتار اغازین
expressive behavior	رفتار بیانگر
explicit behavior	رفتار اشکار
nonverbal behavior	رفتار غیرکلامی
maladdress	رفتار ناهنجار
fal lal	رفتار فریفانه
verbal behavior	رفتار کلامی
affable <adj.>	خوش رفتار
behavior rehearsal	تمرین رفتار
attitude	روش و رفتار
behavior modification	تغییر رفتار
target behavior	رفتار اماج
iron fist	رفتار خشنوفالمانهدولتبارعیت
stereotypy	رفتار قالبی
carried away	رفتار احمقانهوهمراهباهیجانزدگی
spontaneous behavior	رفتار خودانگیخته
social behavior	رفتار اجتماعی
avoidance behavior	رفتار اجتنابی
automatic behavior	رفتار خودکار
attitudes	روش و رفتار
fair shake <idiom>	رفتار درست
immoral	زشت رفتار
brusqurie	خشونت در رفتار
etiquette	روش رفتار
collective behavior	رفتار جمعی
frivolous	سبک رفتار
get on one's high horse <idiom>	رفتار با تکبر
implicit behavior	رفتار نااشکار
behavior therapy	رفتار درمانی
behavior repertoire	خزانه رفتار
macho	نرینه رفتار
regressive behavior	رفتار واپس رو
conducting	رفتار اخلاقی
cruelty	سوء رفتار
conduct	رفتار اخلاقی
manner	رفتار ادب
ambivalent behavior	رفتار دو سوگرا
conducts	رفتار اخلاقی
unsports manlike conduct	رفتار ناجوانمردانه
propriety of behaviour	درستی رفتار
anancastia	رفتار وسواسی
elastic behavior	رفتار ارتجاعی
brusque	خشن در رفتار
chilly <adj.>	سرد [رفتار]
conducted	رفتار اخلاقی
anankaslia	رفتار وسواسی
covert behavior	رفتار نااشکار
anancasm	رفتار وسواسی
elicited behavior	رفتار فراخوانده
skulduggery	رفتار زیرجلکی وخائنانه
well behaved	خوش رفتار با ادب
image response	رفتار فرکانس تصویر
iam a of such conduct	از این رفتار شرمنده ام
well-behaved	خوش رفتار با ادب
to misbehave oneself	درست رفتار نکردن
last word	بیان یا رفتار قاطع
problem behavior	رفتار مشکل افرین
purposive behavior	رفتار غایت نگر
sportmanship	رفتار و اخلاق انسانی
misbehavior	بدرفتاری سوء رفتار
misbehaviour	بدرفتاری سوء رفتار
stereotyped	دارای رفتار قالبی
mannish	دارای رفتار مردانه
skullduggery	رفتار زیرجلکی وخائنانه
locomotor behavior	رفتار جابه جایی
paternity	رفتار پدرانه اصلیت
even-handed treatment	رفتار [عملکرد] عادلانه
levity	رفتار سبک لوسی
detour behavior	رفتار غیر مستقیم
abidance	رفتار برطبق توافق

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com