English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
anomal design طرح شلوغ و بدون تقارن
Other Matches
synchronization تقارن
polarities تقارن
polarity تقارن
synmetry تقارن
parallelism تقارن
isochronism تقارن
symmetrization تقارن
simultaneeity تقارن
symmetry تقارن
asymmetric substance جسم بی تقارن
asymmetric molecule مولکول بی تقارن
asymmetric carbon کربن بی تقارن
rotational symmetry تقارن چرخشی
symmetry element عنصر تقارن
skewness عدم تقارن
geometrical <adj.> تقارن در طرح
pseudosymmetry شبه تقارن
asymmetric system دستگاه بی تقارن
asymmetric top فرفرهای بی تقارن
asymmetrical conductivity برقرسانایی بی تقارن
zygomorphic دارای تقارن
mirror symmerty تقارن ایینهای
impedance balancing تقارن امپدانس
symmerty center مرکز تقارن
center of symmerty مرکز تقارن
plane of symmetry صفحه تقارن
point of symmetry نقطه تقارن
axis of symmetry محور تقارن
plane of symmetry سطح تقارن
symmetry point نقطه تقارن
symmetry axis محور تقارن
axis of symmery محور تقارن
isodimorphism تقارن دو شکلی
transational symmerty تقارن انتقالی
symmetry operation عمل تقارن
symmetry lines خطوط تقارن
Symmetry تقارن [ریاضی]
symmetry plane صفحه تقارن
synchrony انطباق تقارن
symmetry group گروه تقارن
asymmetry عدم تقارن
symmetry number عدد تقارن
noisier شلوغ
hullabaloo شلوغ
fraise شلوغ
unquiet شلوغ
noise شلوغ
olio شلوغ
pall mall شلوغ
disorderly شلوغ
noises شلوغ
hubble bubble شلوغ
hullabaloos شلوغ
noisy شلوغ
noisiest شلوغ
bustling شلوغ
cramped شلوغ
eurythmy هم اهنگی و تقارن ساختمان
actinomorphic دارای تقارن شعاعی
actinomorphous دارای تقارن شعاعی
alternating axis of symmerty محور تقارن متناوب
plane of mirror symmetry صفحه تقارن اینهای
isochronism ایجاد تقارن همزمانی
simple axis of symmetry محور ساده تقارن
positive skewness عدم تقارن مثبت
conservation of orbital symmerty بقای تقارن اوربیتال
axial rotation symmerty تقارن چرخشی محوری
time average symmetry تقارن میانگین زمانی
blemish [mistake] عدم تقارن در بافت
eurhythmy هم اهنگی و تقارن ساختمان
mirror plane of symmetry صفحه تقارن اینهای
messy شلوغ کار
rookery جای شلوغ
messy کثیف شلوغ
chockablock شلوغ کیپ
kerfuffles شلوغ پلوغی
mOlTe پرازجمعیت شلوغ
make a noise شلوغ کردن
other fish to fry <idiom> شلوغ بودن سر
jam شلوغ کردن
jammed شلوغ کردن
jams شلوغ کردن
kerfuffle شلوغ پلوغی
pell mell شلوغ پلوغ
bustled شلوغ کردن
brattle شلوغ کردن
rookeries جای شلوغ
get up the nerve <idiom> خیلی شلوغ
bustles شلوغ کردن
raise a cain شلوغ کردن
raise a devil شلوغ کردن
raise a hell شلوغ کردن
tumult غوغا شلوغ
bustle شلوغ کردن
asymmetric local deformation تغییر شکل موضعی بی تقارن
incommensurability عدم تقارن سنجش ناپذیری
anomalous weave بی نظمی و عدم تقارن در بافت
axis محور تقارن مهره اسه
symmetry allowed reaction واکنش مجاز از لحاظ تقارن
parametron عنصر با عدم تقارن مغناطیسی
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
busied دست بکار شلوغ
agoraphobia ترس از مکانهای شلوغ
In busy (crowded) streets of Tehran . درخیابانهای شلوغ تهران
bursting مملو از آدم - شلوغ
tumultuous شلوغ بهم ریخته
beehives جای شلوغ و پرفعالیت
busying دست بکار شلوغ
busy دست بکار شلوغ
busiest دست بکار شلوغ
busies دست بکار شلوغ
busier دست بکار شلوغ
overset شلوغ کردن واژگونی
blatantly شلوغ کننده خودنما
overcrowd بسیار شلوغ کردن
beehive جای شلوغ و پرفعالیت
blatant شلوغ کننده خودنما
isodimorphism تقارن و هم شکلی بین دو چیز دوشکل
counter vailing power تقارن دو نیروی اقتصادی نیروهای متقارن
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
(All) hell broke loose. <idiom> خیلی پر سر وصدا و شلوغ بود.
It's sheer pandemonium. <idiom> خیلی پر سر وصدا و شلوغ است.
loudmouth <idiom> شلوغ ،شخص پزبده واحمق
rush-hour traffic وقت شلوغ رفت و آمد
interweave نقش شلوغ و درهم بافته
The doctor is a busy man . دکتر سرش شلوغ است
angle og sideship زاویه بین صفحات تقارن وجهت حرکت
I'm up to my ears with work. خیلی سرم با کارهایم شلوغ است.
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. اینروزها سرم خیلی شلوغ است
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
move of pattern [وجود تقارن و هماهنگی نگاره ها پس از اتمام بافت در مقایسه با نقشه]
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
agoraphobic شخصی که مبتلا به بیماری ترس از جاهای شلوغ است
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
unstressed بدون اضطراب بدون کشش
offhand بدون مقدمه بدون تهیه
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
constant سرویس انتقال داده که بخشی از ATM است و برای تضمین نرخهای مشخص ارسال داده روی شبکه حتی شبکههای شلوغ است
constants سرویس انتقال داده که بخشی از ATM است و برای تضمین نرخهای مشخص ارسال داده روی شبکه حتی شبکههای شلوغ است
recoilless جنگ افزار بدون عقب نشینی بدون عقب نشینی
inoperculate بدون سرپوش جانور بدون سرپوش
obtrusively بدون حق
but بدون
without بدون
wanting بدون
acheilos بدون لب
i'll warrant بدون شک
ex بدون
ex- بدون
goalless بدون گل
undoubtedly بدون شک
sans بدون
doubtlessly بدون شک
acheilous بدون لب
and no mistake بدون شک
not nearctic بدون
indubitable بدون شک
bottomless بدون ته
unstressed بدون مد
to a certainty بدون شک
undoubted بدون شک
asymptomatic بدون علامت
free from error <adj.> بدون مشکل
immaculate <adj.> بدون مشکل
flawless <adj.> بدون مشکل
sound <adj.> بدون مشکل
anechoic بدون انعکاس
off hand بدون آمادگی
barrier-free بدون حائل
acid free بدون اسید
acold بدون احساسات
acranial بدون کاسهء سر
wireless <adj.> بدون سیم
air dry بدون رطوبت
cordless <adj.> بدون سیم
ametabolic بدون دگردیسی
ametabolous بدون دگردیسی
achromic بدون ترخیم
avirulent بدون شدت
awless بدون بیم
cordless بدون سیم
dealated بدون بال
degas بدون گازکردن
deice بدون یخ کردن
diamensionless بدون اندازه
dimensionless بدون بعد
disconnectedly بدون ارتباط
discontinuously بدون اتصال
impeccable <adj.> بدون مشکل
faultless <adj.> بدون مشکل
Nothing down. بدون بیعانه.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com