English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
mongamist طرفدار داشتن یک همسر
Other Matches
monogamy داشتن یک همسر
nationalist طرفدار استقلال ملی طرفدار برتری ملت خود
nationalists طرفدار استقلال ملی طرفدار برتری ملت خود
associates همسر
spouse همسر
fere همسر
partners همسر
partnering همسر
partnered همسر
spouses همسر
partner همسر
associate همسر
consort همسر
associated همسر
associating همسر
mate همسر
mated همسر
consorted همسر
mates همسر
consorting همسر
wife همسر
consorts همسر
desertion ترک همسر
spouses همسر کردن
spouse همسر کردن
partnering انباز همسر
ambassadress همسر سفیر
conjoin همسر زوج
monandry یک همسر گزینی
matches لنگه همسر
match لنگه همسر
helpmate دمساز همسر
monogamous دارای یک همسر
Crown Princesses همسر ولیعهد
baroness همسر بارون
baronesses همسر بارون
partner انباز همسر
partnered انباز همسر
partners انباز همسر
prince consort همسر شاهزاده
Crown Princess همسر ولیعهد
archduchess همسر دوک اعظم
She is a perfect wife . یک همسر کامل است
assorted همه فن حریف همسر
She has been a good wife to him. همسر خوبی برایش بوده
monogamist مرد یا زنی که در ان واحدبیش یک همسر ندارد
dower قسمتی ازدارایی مرد که پس از فوتش به همسر وی می رسد
to be a fifth wheel [to be in the way] آدم اضافه [بدون همسر] بودن [در جشنی که همه زوج دارند]
exponents طرفدار
adherent طرفدار
adherents طرفدار
partizan طرفدار
insurrectionist طرفدار
partizan etc طرفدار
pro طرفدار
party طرفدار
factioneer طرفدار
advocator طرفدار
pro- طرفدار
exponent طرفدار
one-sided طرفدار
partial طرفدار
cohort طرفدار
advocating طرفدار
cohorts طرفدار
partisan طرفدار
partisans طرفدار
advocate طرفدار
advocated طرفدار
advocates طرفدار
votary طرفدار
keynesianism طرفدار کینز
reformers طرفدار نهضت
interventionist طرفدار مداخله
royalists طرفدار سلطنت
democrate طرفدار دمکراسی
royalist طرفدار سلطنت
factionary طرفدار یک فرقه
soccer fan [soccer supporter] [American English] طرفدار فوتبال
activist طرفدار عمل
papist طرفدار پاپ
he is on our side طرفدار مااست
football fan [British English] طرفدار فوتبال
monopolist طرفدار انحصار
centralists طرفدار تمرکز
risk lover طرفدار خطر
risk lover طرفدار ریسک
centralist طرفدار تمرکز
reformer طرفدار نهضت
absolutist طرفدار استبداد
abolitionist طرفدار برانداختن
nudist طرفدار برهنگی
to count طرفدار شمردن
activists طرفدار عمل
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
theorist طرفدار استدلال نظری
communist طرفدار مرام اشتراکی
revivalist طرفدار احیای مذهبی
theorists طرفدار استدلال نظری
supply side economics اقتصاد طرفدار عرضه
feminist طرفدار حقوق زنان
feminists طرفدار حقوق زنان
proponents توضیح دهنده طرفدار
aristocrate طرفدار حکومت اشراف
proponent توضیح دهنده طرفدار
communists طرفدار مرام اشتراکی
football fan [American English] طرفدار فوتبال آمریکایی
aesthete طرفدار صنایع زیبا
equalitarian طرفدار تساوی انسان
libertarians طرفدار ازادی اراده
autonomist طرفدار استقلال داخلی
libertarian طرفدار ازادی اراده
federalist طرفدار دولت فدرال
parliamentarians طرفدار حکومت پارلمانی
revivalists طرفدار احیای مذهبی
parliamentarian طرفدار حکومت پارلمانی
protectionism مکتب طرفدار حمایت
aesthetes طرفدار صنایع زیبا
negrophile طرفدار سیاه پوست
mutualist طرفدار اصول همدستی
partialist شخص طرفدار یا معتصب
prohibitionist طرفدار منع مسکرات
teetotalist طرفدار منع مسکرات
theocrat طرفدار یزدان سالاری
radical طرفدار اصلاحات اساسی
radicals طرفدار اصلاحات اساسی
world federalist طرفدار حکومت جهانی
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
sympathizer طرفدار همفکر پشتیبان فکری
sympathizers طرفدار همفکر پشتیبان فکری
adhered طرفدار بودن وفا کردن
spiritualists طرفدار اصول روحانیت ومعنویت
spiritualist طرفدار اصول روحانیت ومعنویت
adhere طرفدار بودن وفا کردن
fan پشتیبان [طرفدار] [هوادار] [ورزش]
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
academic طرفدار حکمت و فلسفه افلاطون
adequateness طرفدار بودن وفا کردن
humanitarian طرفدار کاهش الام بشر
white supremacist طرفدار تفوق نژادی سفیدپوستان
sympathisers طرفدار همفکر پشتیبان فکری
protectionist طرفدار حمایت از صنایع داخلی
suffragette زن طرفدار حق رای وانتخاب زنان
adhering طرفدار بودن وفا کردن
feudalist طرفدار اصول ملوک الطوایف
suffragettes زن طرفدار حق رای وانتخاب زنان
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
protectionists طرفدار حمایت از صنایع داخلی
literalist طرفدار معنی یا ترجمه لفظی
adheres طرفدار بودن وفا کردن
protectionists طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی
protectionist طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی
manchester school مکتب انگلیسی طرفدار ازادی مبادله
revivalist طرفدار احیای آداب و رسوم قدیمی
imperialist طرفدار حکومت امپریالیستی استعمار طلب
teetotaler طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی
socialists سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
segregationist طرفدار جدایی نژاد سفید وسیاه
municipalist طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
reformers پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
reformer پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
teetotallers طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی
voluntaryist طرفدار سربازگیری از میان مردم داوطلب
teetotaller طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی
presbyteral طرفدار اصول پرسبیتری وابسته به کشسش ها
socialist سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
lancastrian در انگلیس طرفدار یاعضو خانواده سلطنتی لنکستر
authoritarians طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
Zionist طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
authoritarian طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
Zen فرقه بوداییان طرفدار تفکر وعبادت وریاضت
irredentist طرفدار برگرداندن همه جاهایی که ایتالیایی حرف میزنند به ایتالیا
hipster شخص طرفدار امور جدیدوبیسابقه مانند مواد مخدره وغیره
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com