English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
Other Matches
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
appropriator بخود اختصاص دهنده
self rewarding پاداش دهنده بخود
ingratiating طرف توجه قرار دادن
to receive attantion مورد توجه قرار گرفتن
ingratiated طرف توجه قرار دادن
ingratiates طرف توجه قرار دادن
ingratiate طرف توجه قرار دادن
them by his politeness با ادب خود را طرف توجه قرار داد
setter قرار دهنده
setters قرار دهنده
positioner قرار دهنده
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
screamer اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
lool لول [تارهای نامتقارن] [این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
medleys امیخته
medley امیخته
interwrought در هم امیخته
motley امیخته
mixtures امیخته
mixture امیخته
zygose امیخته
portmanteaux امیخته
portmanteaus امیخته
portmanteau امیخته
mixed امیخته
coalescent بهم امیخته
mixed tides کشندهای امیخته
mixed number عدد امیخته
mixed gas گاز امیخته
cold mix امیخته سرد
mixed crystal کریستال امیخته
impanate امیخته بنان
immiscible امیخته نشدنی
mixed mode باب امیخته
trimmer زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
mixed mode experssion عبارت امیخته یاب
chrism روغن امیخته بابلسان
gold amalgam جیوه امیخته بازر
oil is immiscible with water روغن با اب امیخته نمیشود
oxyhydrogen اکسیژن امیخته به ایدروژن
pranks شوخی امیخته بافریب
lemon squash شربت امیخته ازابلیمووسوداواتر
mincemeat قیمه امیخته باکشمش
prank شوخی امیخته بافریب
mixed mode macro درشت دستور امیخته باب
deep laid امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
d. butter کره اب کرده و امیخته با ارد
mixed radix notation نشان گذاری امیخته مبنا
draw attention توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
neo platonism فلسفه افلاطونی امیخته با تصوف شرقی
poudrette کودی که از مدفوع و زغال امیخته باشد
think piece مقاله خبری امیخته باافکار وتفسیرات نویسنده
lingua franca زبان امیخته با زبانهای دیگر گویش مختلط
law french اصطلاحات امیخته با فرانسه که در زبان حقوقی بکارمیرود
lingua francas زبان امیخته با زبانهای دیگر گویش مختلط
loam خاک رس وشن که با گیاه پوسیده امیخته باشد
accent mark علامتی که پس ازیک نت قرار میگیرد و نشان میدهد که نت در چه گامی قرار دارد
alignments میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
alignment میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
oxyhydrogen blowpipe بوری زرگری که دران اکسیژن و ایدروژن با هم امیخته میشوند
imbroglios قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب مسئله غامض
imbroglio قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب مسئله غامض
omnim gatherum امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
tragi comedy نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
conglutinative التیام دهنده جوش دهنده
exhibitor نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibitors نمایش دهنده ارائه دهنده
catalyst تشکیلات دهنده سازمان دهنده
exhibiter نمایش دهنده ارائه دهنده
bailer امانت دهنده کفیل دهنده
catalysts تشکیلات دهنده سازمان دهنده
bailor امانت دهنده کفیل دهنده
extender توسعه دهنده ادامه دهنده
questionof interest پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
favourite طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favorites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
kamptulicon یکجورفرش که ازقندران وچوب پنبه امیخته بهم درست میکنندو....است
dissemble بخود بستن
assumed بخود بسته
to suck in بخود کشیدن
feign بخود بستن
assumes بخود گرفتن
pretend بخود بستن
self pity ترحم بخود
self-pity ترحم بخود
assume بخود گرفتن
substantive متکی بخود
spontaneous خود بخود
to remember oneself بخود امدن
playact بخود بستن
self confident مطمئن بخود
self trust اعتماد بخود
self dramatization بخود بندی
self congratulation تبریک بخود
self consequence اهمیت بخود
bethink بخود امدن
introspect بخود برگشتن
to imbrue with blood بخود اغشتن
self relative نسبت بخود
self dependent متکی بخود
to imbrue in blood بخود اغشتن
self importance دادن بخود
self respect احترام بخود
sham بخود بستن
self help کمک بخود
preens بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
narcissism عشق بخود
preened بخود بالیدن
self exaltation بخود بالیدن
arrogation بخود بستن
aplomb اطمینان بخود
spohnge بخود کشیدن
assumable بخود گرفتنی
he was restored to reason بخود امد
self-help کمک بخود
by it self خود بخود
preen بخود بالیدن
surface mount technology روش ساخت تختههای مدار که قط عات الکترونیکی مستقیماگ روی سطح تخته قرار دارند به جای اینکه در سوراخها قرار بگیرد و در آن محل جا شوند
self fertility لقاح خود بخود
self fruitful بخود بخودگرده افشان
screw up one's courage جرات بخود دادن
abiogenesis تولید خود بخود
autoplasty پیوند از خود بخود
muster up your courage جرات بخود بدهید
self divison تقسیم خود بخود
delusion of reference هذیان بخود بستن
self activity فعالیت خود بخود
self subsistence اعاشه خود بخود
self charging خود بخود پر شونده
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
to summon up courage جرات بخود دادن
lion skin دلیری بخود بسته
monopolising بخود انحصار دادن
monopolize بخود انحصار دادن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
to be moped بخود راه دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
monopolizing بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
lay out oneself بخود زحمت دادن
monopolises بخود انحصار دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
assumed بخود گرفته عاریتی
monopolized بخود انحصار دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to take the sun افتاب بخود دادن
monopolised بخود انحصار دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
writ of error قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
self tightening خود بخود تنگ شونده
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
feigns بخود بستن جعل کردن
self registering خود بخود ثبت کننده
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
self rising خود بخود بلند شونده
self regulating خود بخود تنظیم شونده
self formed خود بخود تشکیل شده
feign بخود بستن جعل کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
arrogate غصب کردن بخود بستن
assumes بخود بستن وانمود کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
self lubricating خود بخود نرم شونده
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
pretend بخود بستن دعوی کردن
self moved دارای حرکت خود بخود
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
assume بخود بستن وانمود کردن
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
self insured خود بخود بیمه شده
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com