English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
to be dressed to kill طوری لباس پوشیدن برای دلبری
Other Matches
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
put on <idiom> لباس پوشیدن
tog لباس پوشیدن
dress لباس پوشیدن
dresses لباس پوشیدن
to dress up لباس پوشیدن
dressed to kill <idiom> بهترین لباس را پوشیدن
getup <idiom> لباس محلی پوشیدن
mab نامرتب لباس پوشیدن
wrap up <idiom> لباس گرم پوشیدن
swashbuckle لباس پرزرق وبرق پوشیدن
vesture پوشاندن لباس رسمی پوشیدن
dress up <idiom> بهترین لباس خود را پوشیدن
doll up بهترین لباس خود را پوشیدن خود را اراستن
to try something on چیزی را برای امتحان پوشیدن
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
to try on برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
purdah برای پوشیدن زنان ازدیدارمردان بویژه در هند پارچه پردهای
coquetry دلبری
to steal away hearts دلبری
to steal away hearts دلبری کردن
bypassed روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypass روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypasses روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypassing روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
fashioner لباس دوختن برای
knight of the shears لباس دوختن برای
ninth part of a man لباس دوختن برای
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
night clothes لباس خواب جامه شبانه برای تو خانه
telnet پروتکل TCP/ IP که به کاربر امکان اتصال و کنترل از طریق اینترنت به کامپیوترهای راه دور میدهد به طوری ککه گویی همان جا هستند و دستورات را تایپ میکند به طوری که گویی در مقابل کامپیوترهستند
to wear mourning پوشیدن سیاه پوشیدن
fashionist کسیکه برای خوش ایندمردم لباس وعادات خودرابسبک روزدرمیاورد
gantline رجه یا طنابی که برای بارکشی و اویختن لباس مورداستفاده قرار میگیرد
documented عمل اسکن کردن متنهای کاغذی برای ایجاد OLR روی محتوای آن و ذخیره سازی آن روی دیسک به طوری که قابل جستجو باشد
fielded روش ساخت صفحه نمایش نازک و مسط ح برای کامپیوترهای متحرک به طوری که در هر پیکسل یک صفحه تصویر بسیار ریز CRT قرار دارد
fields روش ساخت صفحه نمایش نازک و مسط ح برای کامپیوترهای متحرک به طوری که در هر پیکسل یک صفحه تصویر بسیار ریز CRT قرار دارد
field روش ساخت صفحه نمایش نازک و مسط ح برای کامپیوترهای متحرک به طوری که در هر پیکسل یک صفحه تصویر بسیار ریز CRT قرار دارد
documenting عمل اسکن کردن متنهای کاغذی برای ایجاد OLR روی محتوای آن و ذخیره سازی آن روی دیسک به طوری که قابل جستجو باشد
document عمل اسکن کردن متنهای کاغذی برای ایجاد OLR روی محتوای آن و ذخیره سازی آن روی دیسک به طوری که قابل جستجو باشد
malines تور فریف ابریشمی و اهاردارکه برای لباس وکلاه زنانه بکار میبرند
analog صفحه نمایش که از یک سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای نمایش استفاده میکند به طوری که میتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
motley مختلط لباس رنگارنگ دلقک ها لباس چهل تکه
analogues صفحه نمایشی که از سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای صفحه نمایش استفاده میکند به طوری که بتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
analogue صفحه نمایشی که از سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای صفحه نمایش استفاده میکند به طوری که بتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
hang out پهن کردن لباس [روی بند لباس]
life jacket لباس نجات لباس چوب پنبهای
preemptive multitasking حالت چندکاره که سیستم عامل یک برنامه را برای مدت زمانی اجرا میکند و پس کنترل را به برنامه بعدی میدهد به طوری که برنامه بعدی وقت پردازنده را نخواهد گرفت
masks پوشیدن
overlaid پوشیدن
overlaying پوشیدن
overlays پوشیدن
overlay پوشیدن
mask پوشیدن
go into پوشیدن
hides پوشیدن
hide پوشیدن
wear پوشیدن
wears پوشیدن
indue پوشیدن
to put on پوشیدن
relinquish چشم پوشیدن
relinquished چشم پوشیدن
relinquishes چشم پوشیدن
sock جوراب پوشیدن
wearing وابسته به پوشیدن
shoes کفش پوشیدن
shoeing کفش پوشیدن
shoe کفش پوشیدن
befog بامه پوشیدن
habit :جامه پوشیدن
habits :جامه پوشیدن
forgo چشم پوشیدن از
have on <idiom> پوشیدن چیزی
bundle up زیادلباس پوشیدن
pass over چشم پوشیدن
sandals صندل پوشیدن
sandal صندل پوشیدن
shirt پیراهن پوشیدن
waives چشم پوشیدن از
to wear willow سیاه پوشیدن
to pass over چشم پوشیدن از
waived چشم پوشیدن از
to [get] dress [ed] جامه پوشیدن
waive چشم پوشیدن از
shirts پیراهن پوشیدن
to deny oneself از خود چشم پوشیدن
to throw something overboard چشم پوشیدن از چیزی
quiteclaim چشم پوشیدن از واگذارکردن
disguise جامه مبدل پوشیدن
to release one's right از حق خود چشم پوشیدن
enshoud کفن کردن پوشیدن
disguising جامه مبدل پوشیدن
disguises جامه مبدل پوشیدن
disguised جامه مبدل پوشیدن
enshrouding کفن کردن پوشیدن
enshrouded کفن کردن پوشیدن
enshrouds کفن کردن پوشیدن
doll up <idiom> لباسهای تجملی پوشیدن
decked out <idiom> لباسهای تجملی پوشیدن
dressed to the nines (teeth) <idiom> زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
To be dressed in black. To go into mourning. سیاه پوشیدن ( عزاداری )
to garb oneself in silk جامه ابریشمی پوشیدن
to wear motley چهل تیکه پوشیدن
enshroud کفن کردن پوشیدن
to rustle in silks جامه ابریشمی پوشیدن
... in such a way that ... طوری ... که ...
... in such a way as to ... طوری ... که ...
in such a way <adv.> [به] طوری
redress دوباره پوشیدن جبران کردن
spared مضایقه کردن چشم پوشیدن از
redressed دوباره پوشیدن جبران کردن
ignoring نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
redresses دوباره پوشیدن جبران کردن
spare مضایقه کردن چشم پوشیدن از
to take up one's livery جامه نوکر بابی پوشیدن
To overlook. To turn a blind eye. چشم پوشیدن (نادیده گرفتن )
To give up the idea. چشم پوشیدن ( منصرف شدن )
ignores نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
quitclaim چشم پوشیدن از واگذار کردن
ignore نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
ignored نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
It is all right . It is o. k. طوری نیست
wear out <idiom> پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
donned رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donning رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
dons رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
revest جامه روحانی پوشیدن روکش کردن
don رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
in such a way as to enable them به طوری که آنها بتوانند
Sh spoke in such a way that… طوری صحبت کرد که
it will wear to your shape بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
sports پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sport پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sported پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
steam irons ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
steam iron ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
rendered گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
render گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
renders گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
to cut grass close علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
uniforms لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
uniform لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
Its a case of dog eat dog. وضع طوری است که سگ صاحبش رانمی شناسد
I dont feel well. I feel under the weather. حالش طوری نیست که بتواند کار کند
interleaving به طوری که در حین اجرا همزمان آماده می شوند
seal بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seals بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
brushed برس خورده به طوری که کرک یا خواب آن شق و براق باشد
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix. بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
gridlock راهبندان مطلق [به طوری که چهار راههای اصلی بسته شوند]
reference فایل داده که طوری نگهداری میشود که قابل ارجاع باشد
reprogram تغییردادن برنامه به طوری که روی کامپیوتردیگری قابل اجرا باشد
fills پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
fill پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
references فایل داده که طوری نگهداری میشود که قابل ارجاع باشد
kiosk فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
interleaved بخشی از دو برنامه که جداگانه اجرا می شوند به طوری که به نظر همزمان می آید
left handed mouse تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
linear روش شکستن ریاضی مشکل به طوری که دو قسمت باکامیوتر قابل حل باشد
format مرتب کردن متن به طوری که به صورت چاپی روی کاغذ فاهر شود
right ایجاد حاشیه سمت راست به طوری که متن به صورت صاف قرار گیرد
righted ایجاد حاشیه سمت راست به طوری که متن به صورت صاف قرار گیرد
righting ایجاد حاشیه سمت راست به طوری که متن به صورت صاف قرار گیرد
to sugar the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
formats مرتب کردن متن به طوری که به صورت چاپی روی کاغذ فاهر شود
interleaving تقسیم فضای ذخیره سازی به قسمتهایی به طوری که هر یک جداگانه قابل دستیابی اند
to sweeten the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
tandem دو پردازنده متصل به طوری که اگر اولی خراب شود, دومی جای آن را می گیرد
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
lapped ترکیب رنگهای چاپ شده به طوری که هیچ فاصلهای بین آنها نباشد
scalable font روش شرح نوشتار طوری که میتواند حروف با اندازههای مختلف ایجاد کند
lap ترکیب رنگهای چاپ شده به طوری که هیچ فاصلهای بین آنها نباشد
tandems دو پردازنده متصل به طوری که اگر اولی خراب شود, دومی جای آن را می گیرد
tabbing تنظیم یک ستون از اعداد به طوری که نقاط دهدهی عمودی قرار گرفته اند
specific code کد برنامه که طوری نوشته شده است که فقط از آدرس ها و مقادیر مطلق استفاده میکند
decimals تنظیم یک ستون از داده به طوری که نقاط دهدی آن به صورت عمودی قرار گرفته اند
decimal تنظیم یک ستون از داده به طوری که نقاط دهدی آن به صورت عمودی قرار گرفته اند
His sculptures blend into nature as if they belonged there. مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
justifies تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود
justify تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود
postfix عملیات ریاضی که به صورت منط قی نوشته شده اند به طوری که عملگر پس از عملوند می آید
justifying تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود
righting مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
tile مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
righted مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
tiles مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
right مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
asynchronous اتصال یک ترمینال که به یک وسیله دیگر متصل است به طوری که این دو نیاز نیست هم سان باشند
justifies تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
buffering دو بافرکه با هم کار می کنند به طوری که وقتی در یکی داده وارد میشود دیگری میتواند خوانده شود
prefix notation عملیات ریاضی به صورت منط ق به طوری که عملگر پیش از عملوندها فاهر میشود و نیازی به کروشه نیست
justifying تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
justify تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
badminton بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
cards روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com