English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 156 (8 milliseconds)
English Persian
fletcherism عادت بخوردن مختصری غذا
Other Matches
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
somewhat مختصری
capitulum فصل یاقسمت مختصری
to cast a g. at something نگ اه مختصری به چیزی انداختن
curriculum vitae تاریخچه مختصری از زندگی
burst ترتیب مختصری از سیگنالهای ارسالی
bursts ترتیب مختصری از سیگنالهای ارسالی
inkling اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند گزارش
blurb تقریظ یا توصیه نامه مختصری برکتابی
ground bass اهنگ بم مختصری که میان اهنگ ملودی و هارمونی تکرارشود
rote عادت
accustomedness عادت
usage عادت
ure عادت
accustoming عادت
accustom عادت
praxis عادت
habitude عادت
guize عادت
usages عادت
diathesis عادت
custom عادت
consuetude عادت
wont عادت
practice عادت
habit عادت
habit :عادت
habits :عادت
habits عادت
rut عادت
accustoms عادت
ruts عادت
amenia حبس عادت
it is usual with him عادت دارد
by usage برحسب عادت
by rote بر حسب عادت
take to عادت کردن
enure عادت دادن
reading habit عادت خواندن
social habit عادت اجتماعی
thaumaturgy خرق عادت
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
usage and custom عرف و عادت
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
used to <idiom> عادت کردن به
position habit عادت مکانی
menstrual cycle عادت ماهانه
grow into a habit عادت شدن
to get accustomed to عادت کردن [به]
habit strength نیرومندی عادت
habitude عادت روزانه
hexis عادت پایه
inure or en عادت دادن
lusus natarae خرق عادت
lusus naturae خرق عادت
to get used to عادت کردن [به]
habituate عادت دادن
inure عادت دادن
inured عادت دادن
inures عادت دادن
practice معمول به عادت
hank قلاب عادت
addicts عادت اعتیاد
addict عادت اعتیاد
wont خو گرفته عادت
familiarizing عادت دادن
familiarizes عادت دادن
accustoms عادت دادن
accustoming عادت دادن
familiarised عادت دادن
familiarises عادت دادن
familiarising عادت دادن
familiarize عادت دادن
accustom عادت دادن
familiarized عادت دادن
hanks قلاب عادت
divinely بطورخارق عادت
diet عادت غذائی
dieted عادت غذائی
dieting عادت غذائی
diets عادت غذائی
vogue عادت مرسوم
periods عادت ماهانه
period عادت ماهانه
custom برحسب عادت
inuring عادت دادن
habitually بر حسب عادت
habituated عادت دادن
recidivists مجرم به عادت
recidivist مجرم به عادت
local usage عرف و عادت محل
gets عادت کردن ربودن
The habit of smoking. عادت به استعمال دخانیات
getting عادت کردن ربودن
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
to form a habit تشکیل عادت دادن
He is making a habit of it . بد عادت شده است
To break (give up) a habit. ترک عادت کردن
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
get عادت کردن ربودن
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
daily routine عادت جاری روزانه
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
unusual غریب مخالف عادت
to fall into a bad habit عادت بدی گرفتن
dark adaptation عادت کردن به تاریکی
effective habit strength حد موثر نیرومندی عادت
catamenia عادت ماهیانه زنان
prayerfulness عادت نماز خوانی
disaccustom ترک عادت دادن
habit formation شکل گیری عادت
dishabituate ترک عادت دادن
that is a matter of habit موضوع عادت است
unused عادت نکرده بکارنبرده
that is a matter of habit کار عادت است
thews عادت راه ورسم
routine جریان عادی عادت جاری
matter of course <idiom> عادت،راه عادی،قانون
groove کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
grooves کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
acclimatization عادت کردن به هوای کوهستان
routines جریان عادی عادت جاری
routinely جریان عادی عادت جاری
consuetude est alterra lex عادت قدرت قانونی دارد
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to get into one's stride <idiom> عادت کردن [اصطلاح روزمره]
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
He outgrew this habit. این عادت ازسرش افتاد
altitude acclimatization عادت کردن به ارتفاع منطقه
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
rote کاری که از روی عادت بکنند
get the feel of <idiom> عادت کردن یا آوختن چیزی
practice of early rising مشق یا عادت سحر خیزی
hooker بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vises فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vices فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice- فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To break a habit makes one ill. <proverb> ترک عادت موجب مرض است .
optima legum ilerpres est consuetudo عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
hookers بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
cenogenesis تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
backsliding کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings. عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
negationist کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
low low حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
ecology علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
thaumaturge کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
handedness عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
preventive detention تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
custom of a trade عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
I wI'll gradually get used to it . یواش یواش عادت خواهم کرد
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com