English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (9 milliseconds)
English Persian
unused عادت نکرده بکارنبرده
Other Matches
unbowed انحنا پیدا نکرده تعظیم نکرده
unexploded عمل نکرده مهمات عمل نکرده
look before your leap گز نکرده
niet le fait او نکرده است
rudimental رشد نکرده
indigested فکر نکرده
untravelled سفر نکرده
unsight امتحان نکرده
abortive <adj.> رشد نکرده
single ازدواج نکرده
soles ازدواج نکرده
sole ازدواج نکرده
unkempt شانه نکرده
paddies برنج اسیاب نکرده
paddy برنج اسیاب نکرده
dud گلوله عمل نکرده
uncounselled مشورت نکرده [نداده]
impennate دارای بالهای رشد نکرده
hung striker چاشنی عمل نکرده نارنجک
gear blank چرخ دنده کار نکرده
he is not quite rested خوب رفع خستگی نکرده
dwarf dud بمب اتمی عمل نکرده
absolute dud گلوله اتمی عمل نکرده
nuclear dud بمب عمل نکرده اتمی
order form نمونه سفارش نامه پر نکرده
stunted tree درخت رشد نکرده وکوتاه
You haven't changed. تو هیچ تغییر نکرده ای [رفتار] .
unfledged پر در نیاورده کاملا رشد نکرده
seed wool پنبه خام یاپاک نکرده
cleanest که از زمان خواندن تغییری نکرده است
bomb cemetery محل تخریب بمبهای عمل نکرده
unschooled تعلیم نگرفته کار اموزی نکرده
dwarf dud جنگ افزار هستهای عمل نکرده
cleaned که از زمان خواندن تغییری نکرده است
Nobody was late except me . هیچکس غیر از من دیر نکرده بود
cleans که از زمان خواندن تغییری نکرده است
clean که از زمان خواندن تغییری نکرده است
Nothing has changed there. آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
polywag دریانوردی که به نواحی استوایی سفر نکرده باشد
slink انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
abortion سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده عدم تکامل
slinking انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
abortions سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده عدم تکامل
slinks انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
He has never taken a step for any one . He has never raised a finger to تا کنون برای کسی قدم یبر نداشته است ( مسا عدتی نکرده )
presumptive instruction دستور برنامه تغییر نکرده که پردازش میشود تا دستورات قابل اجرا را بدست آورد
usage عادت
usages عادت
ure عادت
habitude عادت
guize عادت
rut عادت
diathesis عادت
consuetude عادت
accustomedness عادت
custom عادت
praxis عادت
accustoms عادت
ruts عادت
accustoming عادت
habits عادت
habits :عادت
rote عادت
accustom عادت
habit عادت
habit :عادت
wont عادت
practice عادت
accumulated profit پولی که شرکت یا شخصی در سال های قبل به دست آورده و استفاده نکرده یا به خریداران سهام نداده است
reading habit عادت خواندن
social habit عادت اجتماعی
addict عادت اعتیاد
position habit عادت مکانی
hexis عادت پایه
addicts عادت اعتیاد
inure or en عادت دادن
it is usual with him عادت دارد
wont خو گرفته عادت
lusus natarae خرق عادت
lusus naturae خرق عادت
menstrual cycle عادت ماهانه
hank قلاب عادت
thaumaturgy خرق عادت
habitually بر حسب عادت
periods عادت ماهانه
period عادت ماهانه
practice معمول به عادت
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
divinely بطورخارق عادت
recidivists مجرم به عادت
recidivist مجرم به عادت
usage and custom عرف و عادت
used to <idiom> عادت کردن به
to get used to عادت کردن [به]
to get accustomed to عادت کردن [به]
take to عادت کردن
familiarised عادت دادن
inured عادت دادن
inure عادت دادن
familiarizing عادت دادن
familiarizes عادت دادن
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
habituate عادت دادن
familiarize عادت دادن
familiarising عادت دادن
by usage برحسب عادت
by rote بر حسب عادت
custom برحسب عادت
familiarises عادت دادن
habituated عادت دادن
amenia حبس عادت
inures عادت دادن
accustoms عادت دادن
inuring عادت دادن
habit strength نیرومندی عادت
accustom عادت دادن
grow into a habit عادت شدن
habitude عادت روزانه
hanks قلاب عادت
familiarized عادت دادن
diet عادت غذائی
dieted عادت غذائی
vogue عادت مرسوم
accustoming عادت دادن
dieting عادت غذائی
diets عادت غذائی
enure عادت دادن
He is making a habit of it . بد عادت شده است
To break (give up) a habit. ترک عادت کردن
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
gets عادت کردن ربودن
The habit of smoking. عادت به استعمال دخانیات
get عادت کردن ربودن
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
daily routine عادت جاری روزانه
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
disaccustom ترک عادت دادن
getting عادت کردن ربودن
to form a habit تشکیل عادت دادن
local usage عرف و عادت محل
thews عادت راه ورسم
dishabituate ترک عادت دادن
that is a matter of habit موضوع عادت است
habit formation شکل گیری عادت
to fall into a bad habit عادت بدی گرفتن
effective habit strength حد موثر نیرومندی عادت
prayerfulness عادت نماز خوانی
dark adaptation عادت کردن به تاریکی
unusual غریب مخالف عادت
catamenia عادت ماهیانه زنان
that is a matter of habit کار عادت است
syntactic error خطای برنامه نویسی به علت اینکه عبارت برنامه دستور زبان را رعایت نکرده است
consuetude est alterra lex عادت قدرت قانونی دارد
groove کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
practice of early rising مشق یا عادت سحر خیزی
fletcherism عادت بخوردن مختصری غذا
routines جریان عادی عادت جاری
acclimatization عادت کردن به هوای کوهستان
to get into one's stride <idiom> عادت کردن [اصطلاح روزمره]
routine جریان عادی عادت جاری
routinely جریان عادی عادت جاری
grooves کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
rote کاری که از روی عادت بکنند
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
matter of course <idiom> عادت،راه عادی،قانون
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
He outgrew this habit. این عادت ازسرش افتاد
altitude acclimatization عادت کردن به ارتفاع منطقه
get the feel of <idiom> عادت کردن یا آوختن چیزی
vices فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice- فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hookers بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
optima legum ilerpres est consuetudo عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
hooker بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vises فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To break a habit makes one ill. <proverb> ترک عادت موجب مرض است .
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
backsliding کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
cenogenesis تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
ecology علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings. عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
low low حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
negationist کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
thaumaturge کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
bomb reconnaissance شناسایی محل بمبهای عمل نکرده شناسایی محل بمب
handedness عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
preventive detention تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
custom of a trade عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
I wI'll gradually get used to it . یواش یواش عادت خواهم کرد
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com