Dictiornary-Farsi | عادی معمولی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 213 (10 milliseconds)

English	Persian
normal	عادی معمولی
onery	عادی معمولی
ornary	عادی معمولی
ornery	عادی معمولی


Search result with all words

normalised	بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalises	بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalising	بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalize	بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalizes	بصورت عادی و معمولی دراوردن
workaday	معمولی عادی
extrasensory	ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
it is of a normal size	دارای اندازه عادی یا معمولی است
normal price	قیمت عادی قیمت معمولی
Other Matches

routinize	عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
hypermnesia	ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
standards	معمولی
standard	معمولی
ferial	معمولی
normal	معمولی
light water	اب معمولی
run-of-the-mill <idiom>	معمولی
copybook	معمولی
routine	معمولی
routines	معمولی
open cheque	چک معمولی
conventional	معمولی
usu	معمولی
received	معمولی
routinely	معمولی
faceless	معمولی
longhand	خط معمولی
wonted	معمولی
ordinary	معمولی
standard gauge	اندازه معمولی
rudas	پست معمولی
commonplace	معمولی مبتذل
street virus	ویروس معمولی
civil time	ساعت معمولی
common whipping	بست معمولی
ap seogi	ایستادن معمولی
hepatica	غافث معمولی
standards	طبیعی یا معمولی
rock brake	بسفایج معمولی
the a merchant	سوداگر معمولی
ranko	سرباز معمولی
procedure message	پیام معمولی
general cargo	کالای معمولی
single precision	با دقت معمولی
white mulatto	توت معمولی
wrought iron	اهن معمولی
standard trench	سنگر معمولی
standard brick	اجر معمولی
charge hand	کارگر معمولی
ambient	پس زمینه معمولی
standard bar	میله معمولی
ethanol	الکل معمولی
everyday	معمولی مبتذل
ethyl alcohol	الکل معمولی
common link	حلقه معمولی
man in the street	فرد معمولی
standard	طبیعی یا معمولی
complements	تعارفات معمولی
banal	مبتذل معمولی
unselected clay	خاک رس معمولی
normal good	کالای معمولی
mulberries	توت معمولی
mulberry	توت معمولی
generals	معمولی و نه مخصوص
common	معمولی متعارفی
nonstandard	غیر معمولی
ordinary share	سهام معمولی
commoners	معمولی متعارفی
medium lampholder	سرپیچ معمولی
commonest	معمولی متعارفی
mass concrete	بتن معمولی
normal interval	فاصله معمولی صف
undressing	جامه معمولی
ordinary clay	خاک رس معمولی
mean	پست معمولی
meaner	پست معمولی
meanest	پست معمولی
ordinal type	نوع معمولی
normal permeability	نفوذپذیری معمولی
complement	تعارفات معمولی
complemented	تعارفات معمولی
complementing	تعارفات معمولی
undress	جامه معمولی
undresses	جامه معمولی
general	کلی معمولی
general	معمولی و نه مخصوص
irregular	غیر معمولی
typical <adj.>	بافت معمولی
standard motor	موتور معمولی
American bond	آجرچینی معمولی
piper nigrum	فلفل معمولی
generals	کلی معمولی
plain concrete	بتن معمولی
chamomile	بابونه معمولی یامعطر
head cold	سرماخوردگی معمولی زکام
well worn	پیش پا افتاده معمولی
well-worn	پیش پا افتاده معمولی
undersized	کوچکتر ازاندازه معمولی
normal magnetization curve	خم مغناطیس پذیری معمولی
admedium lampholder	سرپیچ بزرگتر از معمولی
bracket	حالت معمولی کروشه
week day	روز معمولی هفته
walk	گام معمولی اسب
walked	گام معمولی اسب
walks	گام معمولی اسب
standard rain gage	باران سنج معمولی
inverted l antenna	انتن معمولی رادیو
joiner door	درب معمولی ناو
conventional	جنگ افزارهای معمولی
light hydrogen	هیدروژن سبک یا معمولی
fencing measure	فاصله معمولی دو شمشیرباز
normal sulphation of battery	سولفاتی شدن معمولی
ordinary grasp	گرفتن میله معمولی
outre	خارج از حدود معمولی
standard size whole brick	اجر فشاری معمولی
stand	سطح معمولی اب دریا
martlet	پرستوی معمولی اروپایی
regular weave [plain]	بافت معمولی و ساده
standard lamp holder	سرپیچ معمولی لامپ
meadow mushroom	قارچ خوراکی معمولی
stake driver	بوتیمار معمولی امریکایی
milkwort	پلی گالای معمولی
l antenna	انتن معمولی رادیو
route	راه جریان معمولی
conventional milling machine	دستگاه فرز معمولی
conventional forces	نیروهای رزمی معمولی
routes	راه جریان معمولی
in normal situations on public roads	در ترافیک معمولی خیابان
combination grasp	گرفتن معمولی و برعکس
common stock	سهام معمولی شرکت
normal charge	خرج معمولی توپ
It was the usual scene.	صحنه [موقعیت] معمولی بود.
ordinary differential equation [ODE]	معادله دیفرانسیل معمولی [ریاضی]
deffered maintenance	تعمیر ونگهداری غیر معمولی
fair wear and tear	خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
ordinary least square method	روش حداقل مربعات معمولی
conventional take off and landing	هواپیمایی با نشست وبرخاست معمولی
horseweed	خزه معمولی امریکای شمالی
guttersnipe	نوک دراز یا پاشله معمولی
ordinary	پیام معمولی از نظر ارجحیت
run-of-the-mill	عادی
routinely	عادی
wonted	عادی
routines	عادی
customary	عادی
routine	عادی
naked	عادی
ordinary	عادی
habitual	عادی
uncritically	عادی
normal	عادی
run of the mill	عادی
uncritical	عادی
private	عادی
privates	عادی
common	عادی
commoners	عادی
groovy	عادی
commonest	عادی
regular	عادی
unexceptional	عادی
regulars	عادی
gen	عادی
air hardening	سخت گردانی زمانی در دمای معمولی
I'd like a shampoo for normal hair.	من یک شامپو برای موهای معمولی میخواهم.
standard egg section	مقطع تخم مرغی شکل معمولی
service ceiling	سقف پرواز معمولی یا جنگی هواپیما
entremets	غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
snail mail	اصط لاح عامیه به پست معمولی
rucks	مردم عادی
regular price	قیمت عادی
norms	روش عادی
norm	روش عادی
in the a way	بطریق عادی
in the course of nature	بطریق عادی
abnormal	غیر عادی
procedure message	پیام عادی
private decument	عقد عادی
private decument	سند عادی
uncommon	غیر عادی
typical <adj.>	بافت عادی
subnormal	مادون عادی
nutcase	غیر عادی
usual	عادی مرسوم
normalization	عادی شدن
eupnoea	تنفس عادی
routines	کار عادی
routines	امر عادی
general creditor	طلبکار عادی
routinely	طریقه عادی
routine message	پیام عادی
habitual way of doing anything	راه عادی
habitualness	عادی بودن
nutcases	غیر عادی
macro	بطورغیر عادی
overage	سن عادی را گذرانده
routinely	کار عادی
normal good	کالای عادی
normal maintenance	محافظت عادی
commonly	بطور عادی
normal price	قیمت عادی
normal profit	سود عادی
normal range	محدوده عادی
routine	کار عادی
normal termination	پایان عادی
normal voltage	ولتاژ عادی
one's self	در حال عادی
ordinary income	درامد عادی
uncommonly	غیر عادی