English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
Other Matches
wearisome خسته کننده
dull خسته کننده
dulled خسته کننده
dullest خسته کننده
bores خسته کننده
bore خسته کننده
dulls خسته کننده
duller خسته کننده
wearing خسته کننده
prosish خسته کننده
uninteresting خسته کننده
weariful خسته کننده
blah خسته کننده
dead alive خسته کننده
fatiguing خسته کننده
lagging خسته کننده
fatig خسته کننده
tedious خسته کننده
tiresome خسته کننده
exhausting خسته کننده
monotonous خسته کننده
insipid خسته کننده
dulling خسته کننده
prolixly بطور خسته کننده
grueling خسته کننده فرساینده
nerve wrack خسته کننده اعصاب
gruelling خسته کننده فرساینده
nerve racking خسته کننده اعصاب
nerve-racking خسته کننده اعصاب
wearisomely بطور خسته کننده
longsome مطول خسته کننده
longueur قسمت خسته کننده
prolix خسته کننده روده دراز
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
as dull as a ditch-water مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
hypermnesia ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
tiring خسته
aweary خسته
whacked خسته
footworn خسته
played out خسته
wearying خسته
tiredly خسته
tired خسته
weary خسته
wearies خسته
wearied خسته
jaded خسته
tire خسته
careworn <adj.> دل خسته
outworn خسته
wind broken خسته
jadish خسته
ennuied خسته
blown خسته
exhausted خسته
washed out خسته
spent خسته
tires خسته
washed-out خسته
fatigable خسته شدنی
stumping خسته وکوفته
overstrain خسته کردن
jade خسته کردن
stump خسته وکوفته
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
stumped خسته وکوفته
run ragged <idiom> خسته شدن
fatigue خسته کردن
weed out <idiom> خسته شدن از
sear خسته خشکاندن
seared خسته خشکاندن
indefatigable خسته نشدنی
tiring خسته کردن
tires خسته کردن
pesthouse خسته خانه
fag خسته کردن
harasses خسته کردن
harass خسته کردن
fags خسته کردن
neurasthenia خسته روانی
fatigue خسته شدن
tire خسته کردن
bore خسته کردن
bores خسته کردن
stumps خسته وکوفته
i am weary of writing از نوشتن خسته
sears خسته خشکاندن
pest house خسته خانه
tired of writing خسته از نوشتن
irked خسته شدن
irking خسته شدن
fatigues خسته کردن
irks خسته شدن
overwork خود را خسته
strains خسته کردن
strain خسته کردن
overworked خود را خسته
overworking خود را خسته
fatigued خسته کردن
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
fatiguable خسته شدنی
he seems to be tired خسته مینماید
overworks خود را خسته
irk خسته شدن
fatigued خسته شدن
forworn وامانده خسته
way worn خسته راه
it irks me خسته شدم
forwearied خسته فرسوده
fatigues خسته شدن
to do up خسته کردن
zonked کاملا خسته
worn-out خسته و کوفته
worn out خسته و کوفته
to knock up خسته شدن
way worn خسته سفر
wear out کاملا خسته کردن
langorous خسته سستی اور
jade یابو یا اسب خسته
unwearied بانشاط خسته نشده
i am tired of that از ان کار خسته شدم
play out خسته کردن ماهی
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
to overstrain oneself خود را خسته کردن
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
to overwork oneself خود را خسته کردن
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
groovy عادی
gen عادی
customary عادی
normal عادی
routines عادی
uncritically عادی
uncritical عادی
commonest عادی
commoners عادی
common عادی
run of the mill عادی
run-of-the-mill عادی
routine عادی
routinely عادی
naked عادی
privates عادی
unexceptional عادی
private عادی
wonted عادی
regular عادی
ordinary عادی
habitual عادی
regulars عادی
iam so tired that i cannot eat چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-songs تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
abnormous غیر عادی
routine کار عادی
consuetudinary عادی معمول
abnormally غیر عادی
eupnoea تنفس عادی
the common run of men مردمان عادی
the inevitable چیزهای عادی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com