Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
preventive
عامل ممانعت جلوگیری کننده
Other Matches
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
obstructions
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
obstruction
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
arrest
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrested
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
preventive
عامل جلوگیری
cyanogen agent
عامل لخته کننده خون عامل شیمیایی سیانوژن
preventer
ممانعت کننده
blood agent
عامل شیمیایی لخته کننده خون عامل ضدحرکت خون
hinder
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindered
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinders
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindering
ممانعت کردن جلوگیری کردن
preventive
حفافت کننده جلوگیری کننده
inhibitor
جلوگیری کننده
inhibiter
جلوگیری کننده
interceptive
جلوگیری کننده
suppressive
جلوگیری کننده
repessive
جلوگیری کننده
preventive
جلوگیری کننده
preclusive
جلوگیری کننده
suppressor
جلوگیری کننده
preservative
جلوگیری کننده از فساد
prevenience
خاصیت جلوگیری کننده
preservatives
جلوگیری کننده از فساد
stopper
توپی جلوگیری کننده
stoppers
توپی جلوگیری کننده
prohibitive
گران جلوگیری کننده
prohibitory
گران جلوگیری کننده
preventative
پیشگیر جلوگیری کننده
prohibitively
بطور جلوگیری کننده
lacquer preservative
لاک جلوگیری کننده از فساد
antibiotics
جلوگیری کننده ازصدمه به حیات
antibiotic
جلوگیری کننده ازصدمه به حیات
antiperiodic
جلوگیری کننده از نوبت و دورهء امراض
reducer
عامل کم کننده
blowing agent
عامل پف کننده
emulsifor
عامل امولسیون کننده
confusion agent
عامل گیج کننده
emulsifiers
عامل امولسیون کننده
sequestering agent
عامل منزوی کننده
emulsifier
عامل امولسیون کننده
emulsifying agent
عامل امولسیون کننده
reductant
عامل احیا کننده
counter agent
عامل خنثی کننده
thickening agent
عامل غلیظ کننده
fluorinating agent
عامل فلوئوردار کننده
wetting agent
عامل خیس کننده
determinants
عامل تعیین کننده
limiting factor
عامل محدود کننده
determinant
عامل تعیین کننده
incapacitating agent
عامل بیهوش کننده
complexing agent
عامل کمپلکس کننده
chlorinating agent
عامل کلردار کننده
choking agent
عامل خفه کننده
resolving agent
عامل تفکیک کننده
detonating agent
عامل منفجر کننده
disperser
عامل امولسیون کننده
cooling agent
عامل سرد کننده
destabilizer
عامل بی ثبات کننده
counterflak
اتش خنثی کننده توپخانه پدافندهوایی ضد پدافند هوایی عملیات ممانعت از پدافندهوایی
acetylizing agent
عامل استیل دار کننده
alkylating agent
عامل اکلیل دار کننده
alkylation agent
عامل الکیل دار کننده
degreasing agent
عامل پاک کننده روغن
destructor
منفجر کننده عامل انفجاری
acylating agent
عامل اسیل دار کننده
acetylating agent
عامل استیل دار کننده
bargaining chips
عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
bargaining chip
عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
anti blush tinner
ماده رقیق کننده ایکه به کندی خشک میشود و در شرایط رطوبت زیاد برای جلوگیری از التهاب لعاب روی سطح بکار میرود
disk operating system
کنترل کننده دیسک خوان سیستم عامل دیسک
reserved character
حرف مخصوص درسیستم عامل یا حرفی که تابع خاصی برای کنترل سیستم عامل داردوبرای مصارف دیگربه کارنمیرود
liquefacient
عامل موجب ترشح ترشح کننده
actuator
محرک بازوی عامل مکانیسم عامل
sysgen
فرایند تغییر سیستم عامل عمومی دریافت شده ازفروشنده به سیستم مناسبی که نیازهای یکپارچه استفاده کننده را براورده می سازدتولید سیستم
capital intensive goods
کالاهایی که سهم عامل سرمایه در انها بیش از سهم عامل کار یا سایر عوامل تولید است
derived demand
تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
shells
نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shell
نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shelling
نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
oasis
یک سیستم عامل چند استفاده کننده که در چندین سیستم ریزکامپیوتر استفاده می گردد
oases
یک سیستم عامل چند استفاده کننده که در چندین سیستم ریزکامپیوتر استفاده می گردد
piggyback
سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
class a agent officer
افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
piggybacks
سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
com file
در سیستم عاملهای PC مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان کننده این است که فایل حاوی کد ماشین است به صورت دودویی وتوسط سیستم عامل قابل اجراست
EXE file
در یک سیستم عامل مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان میکند فایل حاوی داده دودویی برنامه است . فایل مستقیم از طریق سیستم عامل قابل اجراست
interdiction
ممانعت
obstruction
ممانعت
restraint
ممانعت
interdict
ممانعت
molestation
ممانعت
obstructions
ممانعت
restraints
ممانعت
block age
ممانعت
withhold
ممانعت
withheld
ممانعت
exclusion
ممانعت
debarment
ممانعت
withholds
ممانعت
prevention
ممانعت
forbiddance
ممانعت
withholding
ممانعت
denial measures
اصول ممانعت
forfend
ممانعت کردن
steric hindrance
ممانعت فضایی
check
ممانعت کردن
trade barrier
ممانعت تجاری
checks
ممانعت کردن
checked
ممانعت کردن
impedes
ممانعت کردن
impede
ممانعت کردن
annoyance
ممانعت ازردگی
impeded
ممانعت کردن
blockages
ممانعت دریایی
blockage
ممانعت دریایی
liberalizer
رافع ممانعت
interference
ممانعت غیرمجاز
area interdiction
ممانعت منطقهای
hanging prevention
ممانعت از تعلیق
area interdiction
ممانعت در منطقه
turn a deaf ear to
<idiom>
ممانعت از شنیدن
prohibition
تحریم ممانعت
MS DOS
سیستم عامل کامپیوترهای شخصی IBM PC که داده ذخیره شده روی دیسک را مدیریت میکند و خروجی و ورودی کاربر را نمایش میدهد.DOS-MS سیستم عامل تک کاربر و تک کار کاره است و توسط واسط خط دستور در کنترل میشود
liberalised
رفع ممانعت کردن
write inhibit ring
حلقه ممانعت از نوشتن
liberalize
رفع ممانعت کردن
rein
ممانعت لجام زدن
hindered rotation
چرخش ممانعت شده
liberalises
رفع ممانعت کردن
liberalising
رفع ممانعت کردن
liberalized
رفع ممانعت کردن
stall
ماندن ممانعت کردن
stalling
ماندن ممانعت کردن
liberalizing
رفع ممانعت کردن
liberalizes
رفع ممانعت کردن
forestall
پیش افتادن ممانعت کردن
blankest
ممانعت از امتیاز گیری حریف
denials
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
forestalls
پیش افتادن ممانعت کردن
prevents
مانع شدن ممانعت کردن
denial measures
تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
blank
ممانعت از امتیاز گیری حریف
mutual exclusion
ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
prevented
مانع شدن ممانعت کردن
prevent
مانع شدن ممانعت کردن
forestalled
پیش افتادن ممانعت کردن
denial
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
stramline flow
جریان موازی یابی ممانعت
blocking and chocking
ممانعت و راه بندی کردن
forclosure
سلب حق اقامه دعوی ممانعت
competition clause
شرط ممانعت از دخول دیگران
preventing
مانع شدن ممانعت کردن
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
clearing block
قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
surviving
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survives
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survived
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
interdict
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
interdiction
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
survive
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
sticker
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
terrain avoidance
ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
stickers
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
back pressure valve
سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
censeur
ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد
interlocks
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocking
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocked
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlock
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
forbiddance
جلوگیری
arrests
سد جلوگیری
arrest
سد جلوگیری
stoppage
جلوگیری
stoppages
جلوگیری
debarment
جلوگیری
arrested
سد جلوگیری
prevention
جلوگیری
suppression
جلوگیری
obstructions
جلوگیری
restraint
جلوگیری
contraception
جلوگیری
obstruction
جلوگیری
interception
جلوگیری
countercheck
جلوگیری
restraints
جلوگیری
interdiction
جلوگیری
premunition
جلوگیری
prevention of stripping
ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
contact burst preclusion
ضامن ضد انفجار ضربتی وسیله ممانعت از انفجار دراثر اصابت
checks
جلوگیری کردن از
checked
جلوگیری کردن از
erosion control
جلوگیری از فرسایش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com