English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English Persian
range عبور کردن مسطح کردن
ranged عبور کردن مسطح کردن
ranges عبور کردن مسطح کردن
Other Matches
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
flatten مسطح کردن بیمزه کردن
flattens مسطح کردن بیمزه کردن
leveled مسطح کردن
rase مسطح کردن
levelled مسطح کردن
levels مسطح کردن
tabulate مسطح کردن
tabulated مسطح کردن
tabulates مسطح کردن
level مسطح کردن
garnishes علامت محل عبور سیم مسلح کردن توقیف کردن
garnished علامت محل عبور سیم مسلح کردن توقیف کردن
garnish علامت محل عبور سیم مسلح کردن توقیف کردن
traversing عبور کردن قطع کردن
traversed عبور کردن قطع کردن
traverse عبور کردن قطع کردن
traverses عبور کردن قطع کردن
passes عبور کردن
cross عبور کردن
crossest عبور کردن
crosser عبور کردن
traversing عبور کردن
crosses عبور کردن
overfly عبور کردن
traverse عبور کردن
transit عبور کردن
pass عبور کردن
passed عبور کردن
traverses عبور کردن
cruising عبور کردن
cruises عبور کردن
cruised عبور کردن
cruise عبور کردن
traversed عبور کردن
goes گذشتن عبور کردن
go گذشتن عبور کردن
traject از محلی عبور کردن
cuts عبور کردن گذاشتن
cut عبور کردن گذاشتن
throttling پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
throttles پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
throttled پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
throttle پت پت کردن عبور کم کم روغن یامایع
passage of lines عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
evolute بسط منحنی مسطح وابسته به منحنی مسطح بعقب برگشته
to pound the filed غیر قابل عبور کردن ازحصاری که برای دیگران غیرقابل عبوراست
bloop عبور دادن مغناطیس از روی نوار برای پاک کردن سیگنالهایی که نیازی به آنها نیست
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
wading crossing عبور از اب درقسمتهای قابل عبور
innocent passage مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
energy transition عبور انرژی [ عبور عرضه انرژی ازسوخت سنگواره ای به سوخت پایدار ]
taximan متصدی تاکسی کردن هواپیماها متصدی عبور ومرور هواپیماها روی باند
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
plain مسطح
plane مسطح
leveled مسطح
tabulated مسطح
planed مسطح
plainer مسطح
planar مسطح
levelled مسطح
planes مسطح
flat مسطح
planing مسطح
tabulate مسطح
level مسطح
plains مسطح
flattened مسطح
tabulates مسطح
levels مسطح
plainest مسطح
flattest مسطح
even مسطح
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
planes صاف مسطح
level مسطح شدن
planing صاف مسطح
levels مسطح شدن
campaigning زمین مسطح
leveled مسطح شدن
campaigns زمین مسطح
campaigned زمین مسطح
plane صاف مسطح
campaign زمین مسطح
planed صاف مسطح
levelled مسطح شدن
plane figure شکل مسطح
flat roof بام مسطح
arch flat طاق مسطح
flat weld جوش مسطح
plateaux زمین مسطح
flatbed plotter رسام مسطح
clearing مکان مسطح
flatly بطور مسطح
plateaus زمین مسطح
plateau زمین مسطح
level land زمین مسطح
clearings مکان مسطح
area weight balance ترازوی مسطح
level point نقطه مسطح
flatbed scanner پویشگر مسطح
flatfoot مسطح شدن کف پا
piggybacks واگن مسطح
flat pass رخده مسطح
map chart نقشه مسطح
plane wave موج مسطح
planar configuration پیکربندی مسطح
portfolios کانتینر مسطح
square planar مسطح مربعی
piggyback واگن مسطح
flatware فروف مسطح
flat ground زمین مسطح
portfolio کانتینر مسطح
flat pack بسته مسطح
planar complex کمپلکس مسطح
flat arch قوس مسطح
flat panel display صفحه نمایش مسطح
planisphere جهان نمای مسطح
plano convex lens عدسی مسطح- محدب
tableland زمین هموار و مسطح
to level off مسطح شدن [ناحیه ای]
door panel بخش مسطح درب
plano concave lens عدسی مسطح- مقعر
planed سطح تراز مسطح
plane سطح تراز مسطح
planes سطح تراز مسطح
tringular planar molecule مولکول سه گوش مسطح
linear polarized light نور قطبیده مسطح
trigonal planar molcule مولکول مسطح مثلثی
plane polarized light نور قطبیده مسطح
plain gypsum lath [توفان سنگ و گچ مسطح]
planing سطح تراز مسطح
terraced roof پشت بام مسطح
rafts دگل قایق مسطح الواری
sinusoidal projection نقشه جهان نمای مسطح
boarded تخته یا مقوا ویاهرچیز مسطح
raft دگل قایق مسطح الواری
board تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
flat bed plotter رسام با بستر تخت مسطح
traffic post پست کنترل و عبور مرور پاسگاه کنترل عبور و مرور
planation مسطح شدن زمین در اثر فرسایش
holm زمین مسطح وپست نزدیک رودخانه
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
platelet جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی
plasma panel display وسیله نمایش مسطح باحبابهای کوچک نئون
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
diaper [نقش های تزئینی روی سطح صاف و مسطح]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com