Dictiornary-Farsi | عجولانه فوری | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 92 (6 milliseconds)

English	Persian
hasty	عجولانه فوری


Other Matches

forwardly	عجولانه
hurried	عجولانه
snap shot	فوری
sudden	فوری
urgently	فوری
acute <adj.>	فوری
posthaste	فوری
instanter	فوری
urgent	فوری
immediate <adj.>	فوری
spots	فوری
prompts	فوری
prompted	فوری
prompt	فوری
unintermediate <adj.>	فوری
intuitive <adj.>	فوری
spontaneous	فوری
instantaneous <adj.>	فوری
spot	فوری
inst	مخفف فوری
immediate memory	حافظه فوری
immediate message	پیام فوری
snap shooter	عکاس فوری
immediate action	عملیات فوری
instantaneous photograph	عکس فوری
urgent priority	تقدم فوری
spot test	ازمایش فوری
prompt payment	پرداخت فوری
prompt deployment	گسترش فوری
prompt delivery	تحویل فوری
snap shot	عکس فوری
pistolgraph	عکس فوری
speedy trial	دادرسی فوری
instantaneous reaction	واکنش فوری
immediate mission	تک فوری هوایی
snapshot	عکس فوری
real time	بازده فوری
scrams	فوری رفتن
scram	فوری رفتن
immediate	خیلی فوری
snapshots	عکس فوری
cash spot	نقد فوری
emergency care	مراقبتهای فوری
emergency priority	تقدم فوری
cash prompt	نقد فوری
the letter is urgent	نامه فوری است
red alert	آژیر خطر فوری
red alerts	آژیر خطر فوری
I need them urgently.	من آنها را فوری میخواهم.
snap report	گزارش فوری یا انی
pistolgraph	دستگاه عکس فوری
payable immediately	قابل پرداخت فوری
quick set	گرفتن فوری بتن
immediate action	عکس العمل فوری
immediate addressing	ادرس دهی فوری
ready service	اماده به استفاده فوری
upsurge	قیام فوری وناگهانی
immediate mission	ماموریت فوری هوایی
snap	گرفتن عکس فوری
snapped	گرفتن عکس فوری
snapshoot	تیر فوری انداختن
snapshoot	عکس فوری گرفتن
snapping	گرفتن عکس فوری
snaps	گرفتن عکس فوری
snap shot	عکس فوری گرفتن
tea bags	پاکت محتوی چای فوری
Please reply as a matter of urgency.	لطفا فوری پاسخ دهید.
exigent	محتاج به اقدام یا کمک فوری
tea bag	پاکت محتوی چای فوری
To demand prompt payment.	تقاضای پرداخت فوری کردن
spot price	قیمت برای فروش فوری
emergency	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
to stop cold something	چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
emergencies	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
spot sale	فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
This company guarantees prompt delivery of goods.	این شرکت تحویل فوری کالاراتضمین می نماید
emergencies	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
emergency	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
to get down to the nitty-gritty [to get down to brass tacks] <idiom>	فوری به اصل مطلب رسیدن [اصطلاح روزمره]
A rapid response would be appreciated.	از پاسخ فوری قدردانی می کنیم. [اصطلاح رسمی]
reflex force	نیروی ضربتی هوایی در حال اماده باش فوری
inquiry processing	فرایند انتخاب یک رکورد از یک فایل و نمایش فوری محتویات ان
readout	دریافت فوری اطلاعات پردازش شده قابل عرضه بازخوانی
dead line	خطی که تجاوز ازان زندانیان نظامی رامحکوم به تیرباران فوری میکند
accelerating pump	پمپ کوچکی که به منظورتامین فوری مخلوط غلیظ سوخت و هوا در کابراتورتعبیه میشود
dotting	در زبان برنامه نویسی dBASE دستور فوری که به صورت نقط ه روی صفحه نمایش نشان داده میشود
dot	در زبان برنامه نویسی dBASE دستور فوری که به صورت نقط ه روی صفحه نمایش نشان داده میشود
spot report	گزارش مشاهدات یا گزارش فوری از تحقیقات محلی
call mission	درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
emergency	خیلی خیلی فوری
emergencies	خیلی خیلی فوری