Dictiornary-Farsi | عدد ملاک قبول | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
acceptance number	عدد ملاک قبول


Other Matches

Lets play that again .	قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
proprietresses	ملاک
landowners	ملاک
proprietress	ملاک
propertied	ملاک
landowner	ملاک
proprietors	ملاک
landholder	ملاک
landlord	ملاک
proprietor	ملاک
landlords	ملاک
criterion	ملاک
squires	ملاک عمده
accepted number	عدد ملاک
landlords	صاحبخانه ملاک
landlord	صاحبخانه ملاک
evidence	ملاک گواهی
laird	ملاک اسکاتلندی
lairds	ملاک اسکاتلندی
criteria range	دامنه ملاک
criterion contamination	ناخالصی ملاک
squire	ملاک عمده
criterion group	گروه ملاک
validity criterion	ملاک اعتبار
criterion analysis	تحلیل ملاک
laird	ملاک خرده مالک
documented	ملاک سندیت دادن
lord	ملاک حکمروایی کردن
document	ملاک سندیت دادن
lairds	ملاک خرده مالک
lords	ملاک حکمروایی کردن
documenting	ملاک سندیت دادن
proprietary	متعلق به ملاک وابسته به مالک
franklin	ملاک ازاداز طبقه سوم
adopted types	انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
imprimatur	قبول
acknowledgment	قبول
intromission	قبول
adoption	قبول
receptions	قبول
reception	قبول
acceptances	قبول
acceptance	قبول
admission	قبول
compliance	قبول
admissions	قبول
adequate <adj.>	قابل قبول
good [sufficient] <adj.>	قابل قبول
satisfactory <adj.>	قابل قبول
compliantly	با قبول و رضایت
compliancy	قبول اجابت
allowable load	بارقابل قبول
adopter	قبول کننده
sufficient <adj.>	قابل قبول
admittable	قابل قبول
admission of liability	قبول بدهی
acceptable <adj.>	قابل قبول
disallowance	عدم قبول
naturalization	قبول تابعیت
intolerancy	عدم قبول
incompliance	عدم قبول
implied acceptance	قبول ضمنی
express acceptance	قبول صریح
embracement	قبول اتخاذ
adhibit	قبول کردن
sufficing <adj.>	قابل قبول
acceptancy	اماده قبول
impossible [colloquial] <adj.>	غیرقابل قبول
acceptance limit	حد قابل قبول
acceptance by words	قبول قولی
acceptance by conduct	قبول فعلی
acceptably	بطورقابل قبول
allowable	قابل قبول
entertains	قبول کردن
entertained	قبول کردن
acceptant	قبول کننده
sufficiently <adv.>	قابل قبول
acknowladgement of debt	قبول بدهی
aceptive	قابل قبول
acceptor	قبول کننده
acceptation tacite	قبول ضمنی
accepter	قبول کننده
adequately [sufficiently] <adv.>	قابل قبول
entertain	قبول کردن
allowed <adj.> <past-p.>	قبول شده
reply paid /RP/ [reply prepaid]	جواب قبول
I agree.	قبول دارم.
approved <adj.> <past-p.>	قبول شده
authorised [British] <adj.> <past-p.>	قبول شده
authorized <adj.> <past-p.>	قبول شده
passed <adj.> <past-p.>	قبول شده
agreed <adj.> <past-p.>	قبول شده
to take in	قبول کردن
the optio to accept or reject	اختیار قبول یا رد
the g. or refusal of anything	قبول یا ردچیزی
reply paid	جواب قبول
receivable	قابل قبول
ready acceptance	حسن قبول
offer and acceptance	ایجاب و قبول
received	مورد قبول
taken	مورد قبول
Agreed . that is a deal .	قبول ( قبوله )
non acceptance	عدم قبول
honour	قبول کردن
unacceptably	غیرقابل قبول
ratification	قبول قبولی
compliant	قبول کننده
disclaimed	قبول نکردن
disclaiming	قبول نکردن
disclaims	قبول نکردن
passable	قابل قبول
accorded	قبول کردن
accord	قبول کردن
conceding	قبول شکست
concedes	قبول شکست
conceded	قبول شکست
admit	قبول کردن
admits	قبول کردن
concede	قبول شکست
admitting	قبول کردن
valid	قابل قبول
accords	قبول کردن
pass	قبول کردن
acceptability	قبول شدگی
admissible	قابل قبول
acceptability	قابلیت قبول
honoured	قبول کردن
believable	قابل قبول
honors	قبول کردن
tolerable	قابل قبول
honouring	قبول کردن
honoring	قبول کردن
honours	قبول کردن
adopt	قبول کردن
adopting	قبول کردن
adopts	قبول کردن
passed	قبول کردن
honored	قبول کردن
disclaim	قبول نکردن
accepts	قبول کردن
acceptable	قابل قبول
accepting	قبول کردن
accept	قبول کردن
adoption	قبول به فرزندی
accept	قبول شدن
passes	قبول کردن
rejection	قبول نکردن
withdraw	قبول نکردن
withdraws	قبول نکردن
agreements	قرار قبول
agreement	قرار قبول
acceptance	قبول قرارداد
intolerance	عدم قبول
acceptances	قبول قرارداد
accepting	قبول شدن
rejection	عدم قبول
unacceptable	غیرقابل قبول
accepts	قبول شدن
ineligible	غیرقابل قبول
reasonable	قابل قبول
adhesion	انضمام قبول عضویت
permissible stress	خستگی قابل قبول
sit right (negative) <idiom>	غیر قابل قبول
honoring	یاحوالهای را قبول کردن
to hold water	قابل قبول بودن
persona grata	شخص مورد قبول
taker	قبول کننده شرط
To assume responsibility .	قبول مسئولیت کردن
hard currencies	ارز قابل قبول
acceptances	حوالهء قبول شده
honored	یاحوالهای را قبول کردن
legal tender	پول قابل قبول
recognized refugee	پناهنده قبول شده
to be valid	قابل قبول بودن
zone of acceptability	منطقه قابل قبول
He wouldnt dare refuse.	سگ کیست که قبول نکند
valid assumptions	فروض قابل قبول
to take up the glove	قبول مبارزه کردن
to take up the gauntlet	قبول مبارزه کردن
To accept an invitation .	دعوتی را قبول کردن
To pass an examination .	درامتحان قبول شدن
take to <idiom>	سریعا قبول کردن
acceptance	حوالهء قبول شده
sign a waiver	قبول اغماض نمودن
To pass (fail,flunk) an exam.	درامتحان قبول ( رد )شدن
admissibleness	بطور قابل قبول
matriculates	قبول کردن پذیرفتن
matriculated	قبول کردن پذیرفتن
matriculate	قبول کردن پذیرفتن
disapproves	قبول نکردن رد کردن
accepts	پسندیدن قبول کردن
admissibility	مقبولیت قابلت قبول
admissible load	بار قابل قبول
admissible stress	تلاش قابل قبول
brinkmanship	سیاست قبول مخاطره
disapprove	قبول نکردن رد کردن
matriculating	قبول کردن پذیرفتن
accepting	پسندیدن قبول کردن
incredible	غیرقابل قبول افسانهای
popularity	قابل قبول عامه

acceptance number

عدد ملاک قبول