Dictiornary-Farsi | عدم تحمل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 175 (12 milliseconds)

English	Persian
intolerance	عدم تحمل
intolerancy	عدم تحمل


Search result with all words

overweight	تحمل وزن اضافه از طرف اسب
forborne	دست برداشتن تحمل کردن
bearing	قسمت تحمل کننده بار
tie	عضو تحمل کننده کشش
ties	عضو تحمل کننده کشش
fan	بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned	بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning	بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans	بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
bear	تاب اوردن تحمل کردن
bear	تقبل کردن تحمل کردن
bears	تاب اوردن تحمل کردن
bears	تقبل کردن تحمل کردن
insufferable	تحمل ناپذیر
insufferable	تن در ندادنی غیر قابل تحمل
endurance	تحمل
insupportable	تحمل ناپذیر
intolerable	تحمل ناپذیر
intolerable	غیر قابل تحمل
brace	گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
braced	گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
forbore	تحمل کرد
stick	پیچ درکار تحمل کردن
brook	تحمل کردن سازش کردن
brooked	تحمل کردن سازش کردن
brooking	تحمل کردن سازش کردن
brooks	تحمل کردن سازش کردن
toll	تحمل خسارت
tolling	تحمل خسارت
tolls	تحمل خسارت
force	قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces	قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing	قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
dual	در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
unbearable	تحمل ناپذیر
unbearable	غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
unbearably	تحمل ناپذیر
unbearably	غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
insufferably	بطور تحمل ناپذیر
insupportably	بطور تحمل ناپذیر
intolerably	بطور تحمل ناپذیر
tolerable	تحمل پذیر
tolerable	قابل تحمل
support	تحمل کردن
support	حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
tolerance	تحمل
tolerance	قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
tolerance	حدود قابل تحمل
tolerances	تحمل
tolerances	قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
tolerances	حدود قابل تحمل
stand	تحمل کردن
forbearance	تحمل امساک
bearable	تحمل پذیر
transient	وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
transients	وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
tolerate	تحمل کردن
tolerated	تحمل کردن
tolerates	تحمل کردن
tolerating	تحمل کردن
endure	تحمل کردن
endured	تحمل کردن
endures	تحمل کردن
withstand	مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand	تحمل کردن
withstanding	مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding	تحمل کردن
withstands	مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands	تحمل کردن
withstood	مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood	تحمل کردن
comport	جور بودن تحمل کردن
comported	جور بودن تحمل کردن
comporting	جور بودن تحمل کردن
comports	جور بودن تحمل کردن
suffer	تحمل کردن
suffered	تحمل کردن
suffers	تحمل کردن
bide	تحمل کردن
sustain	تحمل کردن
sustained	تحمل کردن
sustains	تحمل کردن
undergo	تحمل کردن
undergoes	تحمل کردن
undergoing	تحمل کردن
undergone	تحمل کردن
weather	تحمل یابرگزارکردن
weathered	تحمل یابرگزارکردن
weathers	تحمل یابرگزارکردن
experience	تحمل کردن
experiences	تحمل کردن
experiencing	تحمل کردن
toleration	تحمل
sustainable	قابل تحمل
borne	تحمل کرده یاشده
stomach	اشتها تحمل کردن
stomached	اشتها تحمل کردن
stomaching	اشتها تحمل کردن
stomachs	اشتها تحمل کردن
abiding	تحمل کننده
Other Matches

too much of a good thing	غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
passiveness	تحمل
good humor	تحمل
longanimity	تحمل
enduringness	تحمل
bearing capacity	گنجایش تحمل
beyond bearing	غیرقابل تحمل
dree	تحمل کردن
beyond bearing	تحمل ناپذیر
dure	تحمل کردن
sit down under	تحمل کردن
bearing capacity	فرفیت تحمل
bearing capacity	قدرت تحمل
abhide	تحمل کردن
defrayal	تحمل هزینه
endurable	تحمل پذیر
put up with	تحمل کردن
vasbyt	تحمل کردن
impossible [colloquial] <adj.>	تحمل ناپذیر
take it <idiom>	تحمل مشکلات
tolerator	تحمل کننده
sufferable	تحمل پذیر
expected time	زمان تحمل
fault tolerance	تحمل نقص
frustration tolerance	تحمل ناکامی
good humouredly	با صبر و تحمل
impassibility	تحمل ناپذیری
intolerability	تحمل ناپذیری
intolerableness	تحمل نا پذیری
keep up	تحمل کردن
lie down under	تحمل کردن
supportable	قابل تحمل
thole	تحمل کردن
to bear out	تحمل کردن
to give support to	تحمل کردن
outstand	بیشتر تحمل کردن
to live through something	چیزی را تحمل کردن
unsustainable <adj.>	غیر قابل تحمل
stress tolerance	تحمل فشار روانی
tolerably	بطور قابل تحمل
intolerantly	بدون تحمل متعصبانه
taxpaying capacity	تحمل کل بار مالیات
gameness	طاقت تحمل مصائب
bearingly	از روی تحمل و بردباری
fault tolerance	قدرت تحمل نقص
breaking load	حداکثر تحمل بار
to sustain a loss	ضر ردادن تحمل خسارت کردن
(can't) stand <idiom>	تحمل نکردن،دوست نداشتن
to suffer a loss	ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
at the top of one's bent	تا انجا که می توان تحمل کرد
to champ the bit	چیزیرابابی صبری تحمل کردن
bete noire	ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
i am out of p with it	دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
smooth something over <idiom>	بهتریا قابل تحمل تر شدن
tail boom	پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
on line fault tolerant system	سیستم تحمل خرابی درون خطی
broad shoulders	نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
scaleweight	وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
to see what [mettle] he is made of <idiom>	تا ببینیم او [مرد] چقدر توانایی [تحمل] دارد
The nerves can only take so much .	اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
have half a mind <idiom>	احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to have your share of something [negative]	چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
penance	تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
scale of weights	جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
to gild the pill	چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
to stand the racket	ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
eurytopic	دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
puncheon	ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
an athlete's body [circulation] can take a lot of punishment.	بدن [گردش خون] یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
nobody can take work [abuse] indefinitely.	هیچ کس نمی تواند کار [سو استفاده] را به طور نامحدود تحمل بکند.
final setting time	مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
wheel load	فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
incidence of taxation	تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد