Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
non compliance
عدم قبول یا انجام
Other Matches
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
adopted types
انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
imprimatur
قبول
intromission
قبول
admissions
قبول
acceptances
قبول
admission
قبول
acceptance
قبول
compliance
قبول
adoption
قبول
acknowledgment
قبول
receptions
قبول
reception
قبول
passes
قبول کردن
accord
قبول کردن
pass
قبول کردن
passed
قبول کردن
receivable
قابل قبول
reply paid
جواب قبول
ready acceptance
حسن قبول
rejection
قبول نکردن
intolerance
عدم قبول
acceptances
قبول قرارداد
accepts
قبول کردن
accepts
قبول شدن
accepting
قبول کردن
accepting
قبول شدن
accept
قبول شدن
offer and acceptance
ایجاب و قبول
acceptor
قبول کننده
I agree.
قبول دارم.
rejection
عدم قبول
conceding
قبول شکست
concedes
قبول شکست
conceded
قبول شکست
accept
قبول کردن
concede
قبول شکست
reply paid /RP/
[reply prepaid]
جواب قبول
adopter
قبول کننده
accorded
قبول کردن
taken
مورد قبول
adopt
قبول کردن
adopting
قبول کردن
adopts
قبول کردن
valid
قابل قبول
disclaim
قبول نکردن
disclaimed
قبول نکردن
disclaiming
قبول نکردن
compliant
قبول کننده
disclaims
قبول نکردن
received
مورد قبول
honours
قبول کردن
honouring
قبول کردن
adoption
قبول به فرزندی
ratification
قبول قبولی
withdraws
قبول نکردن
withdraw
قبول نکردن
honored
قبول کردن
honoring
قبول کردن
honors
قبول کردن
honour
قبول کردن
honoured
قبول کردن
admit
قبول کردن
admits
قبول کردن
admitting
قبول کردن
Agreed . that is a deal .
قبول ( قبوله )
the g. or refusal of anything
قبول یا ردچیزی
the optio to accept or reject
اختیار قبول یا رد
to take in
قبول کردن
agreed
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
allowed
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
approved
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
authorized
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
passed
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
accords
قبول کردن
acceptably
بطورقابل قبول
passable
قابل قبول
acceptability
قبول شدگی
compliancy
قبول اجابت
compliantly
با قبول و رضایت
acceptable
قابل قبول
ineligible
غیرقابل قبول
unacceptable
غیرقابل قبول
entertains
قبول کردن
entertained
قبول کردن
entertain
قبول کردن
acknowladgement of debt
قبول بدهی
disallowance
عدم قبول
acceptance by words
قبول قولی
admissible
قابل قبول
sufficiently
<adv.>
قابل قبول
adequately
[sufficiently]
<adv.>
قابل قبول
sufficing
<adj.>
قابل قبول
sufficient
<adj.>
قابل قبول
satisfactory
<adj.>
قابل قبول
good
[sufficient]
<adj.>
قابل قبول
believable
قابل قبول
allowable load
بارقابل قبول
aceptive
قابل قبول
acceptability
قابلیت قبول
adequate
<adj.>
قابل قبول
acceptable
<adj.>
قابل قبول
impossible
[colloquial]
<adj.>
غیرقابل قبول
naturalization
قبول تابعیت
agreement
قرار قبول
agreements
قرار قبول
acceptant
قبول کننده
accepter
قبول کننده
reasonable
قابل قبول
acceptation tacite
قبول ضمنی
allowable
قابل قبول
acceptancy
اماده قبول
tolerable
قابل قبول
non acceptance
عدم قبول
admittable
قابل قبول
acceptance
قبول قرارداد
admission of liability
قبول بدهی
intolerancy
عدم قبول
acceptance limit
حد قابل قبول
embracement
قبول اتخاذ
acceptance by conduct
قبول فعلی
adhibit
قبول کردن
express acceptance
قبول صریح
implied acceptance
قبول ضمنی
incompliance
عدم قبول
unacceptably
غیرقابل قبول
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
recognized refugee
پناهنده قبول شده
sit right (negative)
<idiom>
غیر قابل قبول
valid assumptions
فروض قابل قبول
brinkmanship
سیاست قبول مخاطره
accepting bank
بانک قبول کننده
He wouldnt dare refuse.
سگ کیست که قبول نکند
to hold water
قابل قبول بودن
admissibility
مقبولیت قابلت قبول
admissible load
بار قابل قبول
honors
یاحوالهای را قبول کردن
admissible stress
تلاش قابل قبول
honoring
یاحوالهای را قبول کردن
admissibleness
بطور قابل قبول
honored
یاحوالهای را قبول کردن
To pass (fail,flunk) an exam.
درامتحان قبول ( رد )شدن
take to
<idiom>
سریعا قبول کردن
honour
یاحوالهای را قبول کردن
honours
یاحوالهای را قبول کردن
honouring
یاحوالهای را قبول کردن
honoured
یاحوالهای را قبول کردن
naturalization
اعطا یا قبول تابعیت
acceptance
حوالهء قبول شده
taker
قبول کننده شرط
takers
قبول کننده شرط
conventional
مورد قبول عامه
eligibly
بطور قابل قبول
suffrage
کمک همراهی قبول
d. of a request
عدم قبول خواهش
complier
قبول کننده همدست
credibility
قابل قبول بودن
availabe time
زمان مورد قبول
To assume responsibility .
قبول مسئولیت کردن
incredibility
عدم قابلیت قبول
matriculant
قبول شده در دانشگاه
acceptances
حوالهء قبول شده
loss appraisal
ضایعات قابل قبول
loss appraisal
قبول تلفات در جنگ
accepting
پسندیدن قبول کردن
zone of acceptability
منطقه قابل قبول
accepts
پسندیدن قبول کردن
permissible stress
خستگی قابل قبول
popularity
قابل قبول عامه
persona grata
شخص مورد قبول
To pass an examination .
درامتحان قبول شدن
sign a waiver
قبول اغماض نمودن
to incur a risk
ریسکی را قبول کردن
matriculating
قبول کردن پذیرفتن
matriculates
قبول کردن پذیرفتن
matriculated
قبول کردن پذیرفتن
matriculate
قبول کردن پذیرفتن
to take up the gauntlet
قبول مبارزه کردن
to take up the glove
قبول مبارزه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com