Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
incongruousness
عدم موافقت یا تطابق
Other Matches
correspoundence
تطابق
coincidence
تطابق
respondence
تطابق
respondency
تطابق
justification
تطابق
justifications
تطابق
accordance
تطابق
match
تطابق
matches
تطابق
accommodations
تطابق
accommodation
تطابق
coincidences
تطابق
double coincidence of wants
تطابق دوطرفه
incongrvent
عدم تطابق
full justification
تطابق کامل
accommodation coefficient
ضریب تطابق
overlap
تطابق کردن
accordion pleat
تطابق چین
parallelism
همانندی تطابق
matches
تطبیق تطابق
match
تطبیق تطابق
overlaps
تطابق کردن
overlapped
تطابق کردن
vertical justification
تطابق عمودی
partial adjustment
تطابق جزئی
idealization
تطبیق یا تطابق با تصور
pantone matching system
سیستم تطابق پانتون
radar boresight
تطابق خط دید رادار
tecanicality
تطابق بااصول فنی
adaptive
دارای قوهء تطابق
incoherence
عدم تطابق ناسازگاری
accomodation
قدرت تطابق چشم
accomodation
تدارک جا اثاثیه تطابق
inventory reconciliation
تطابق موجودی با دارایی یکان
engel's law
قانون عدم تطابق درامد با مقدار هزینه
dioptometer
اسبابی که قدرت تطابق وانکسار چشم را اندازه می گیرد
frictional unemployment
اطلاعات ناقص مربوط به فرصتهای شغلی و عدم توانائی اقتصاددر تطابق دادن هر چه سریعتر افراد با مشاغل میباشد
ballistic match
تطابق شرایط بالیستیکی خورند بالیستیکی
congeniality
موافقت
agreeableness
موافقت
acquiescence
موافقت
agreeability
موافقت
accompt
موافقت
consentaneity
موافقت
sympathy
موافقت
sympathies
موافقت
congruity
موافقت
assentation
موافقت
agreement
موافقت
agreements
موافقت
understanding
موافقت
union
موافقت
consents
موافقت
concurrence
موافقت
accords
موافقت
approbation
موافقت
accorded
موافقت
accordance
موافقت
keeping
موافقت
consenting
موافقت
consented
موافقت
settle for
<idiom>
موافقت با
ententes
موافقت
entente
موافقت
understandings
موافقت
accord
موافقت
ententes cordiales
موافقت
consent
موافقت
approval
موافقت
adhesion
موافقت
accommodating
موافقت
unions
موافقت
assentient
موافقت دهنده
approbate
موافقت کردن
acquiesce
موافقت کردن
disagreement
عدم موافقت
accomodate
موافقت کردن
to come to an agreement
موافقت پیداکردن
disagreements
عدم موافقت
non compliance
عدم موافقت
non concurrence
عدم موافقت
non placer
موافقت نمیشود
propitiousness
موافقت مساعدت
quota agreement
موافقت سهمیه
to come in to line
موافقت کردن
no go
<idiom>
موافقت نکردن
to look after
موافقت کردن
verbal agreement
موافقت شفاهی
in league with
<idiom>
موافقت مخفیانه
come to terms
<idiom>
به موافقت رسیدن
non cincurrence
عدم موافقت
incongrvity
عدم موافقت
compliable
قابل موافقت
concordat
موافقت نامه
congruence
موافقت تناسب
congruency
موافقت تناسب
gentlemen's agreement
موافقت شرافتمندانه
homologate
موافقت کردن
implicit agreement
موافقت ضمنی
incompliance
عدم موافقت
go along
<idiom>
موافقت کردن
concurring
موافقت کردن
accord
موافقت کردن
assented
موافقت کردن
consents
موافقت کردن
assenting
موافقت کردن
assents
موافقت کردن
consenting
موافقت کردن
accede
موافقت کردن
consented
موافقت کردن
accedes
موافقت کردن
acceding
موافقت کردن
assent
موافقت کردن
concurs
موافقت کردن
concurred
موافقت کردن
concur
موافقت کردن
grants
موافقت کردن
granted
موافقت کردن
grant
موافقت کردن
admit
موافقت کردن
accords
موافقت کردن
accorded
موافقت کردن
complied
موافقت کردن
consent
موافقت کردن
treaty
موافقت نامه
acceded
موافقت کردن
jibed
موافقت کردن
jibes
موافقت کردن
complies
موافقت کردن
jibing
موافقت کردن
agreements
موافقت نامه
endorsement
موافقت تایید
endorsements
موافقت تایید
nonconformity
عدم موافقت
accommodation
تطبیق موافقت
accommodations
تطبیق موافقت
comply
موافقت کردن
treaties
موافقت نامه
agreement
موافقت نامه
complying
موافقت کردن
approving
موافقت کردن
gibes
موافقت کردن
approves
موافقت کردن
approve
موافقت کردن
jibe
موافقت کردن
condescension
تمکین موافقت
in keeping with
<idiom>
مشابه ،موافقت کردن
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
bond
تعهد موافقت نامه
wage agreement
موافقت نامه دستمزد
consented
موافقت رضایت دادن
trade agreement
موافقت نامه تجاری
in agreement with somebody
با کسی موافقت داشتن
consents
موافقت رضایت دادن
consent
موافقت رضایت دادن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
consenting
موافقت رضایت دادن
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
to be in disagreement
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
unity
شراکت موافقت واحد
to fall in
فروکشیدن موافقت کردن
assenting
رضایت دادن موافقت
arbitration agreement
موافقت نامه داوری
collogue
موافقت دروغی کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
disgreement
عدم موافقت اختلاف
assented
رضایت دادن موافقت
approval to the majority
با اکثریت موافقت کردن
assent
رضایت دادن موافقت
mutilateral agreement
موافقت چند جانبه
geneva convention
موافقت نامه ژنو
assents
رضایت دادن موافقت
overwrite
باپرداخت موافقت کردن
to a to a proposal or opinion
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
approbate
پسندیدن موافقت کردن
to come to terms
سازش یا موافقت پیداکردن
to go in with
ملحق شدن با موافقت کردن با
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
bretton woods agreement
موافقت نامه برتن وودز
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
protocols
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
it depends on his approval
منوط به موافقت و تصویب اوست
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
to be at odds
[with somebody]
[on / over something]
)
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be split
[over something]
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
to assent
مورد موافقت قرار دادن
protocol
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
agree
موافقت کردن موافق بودن
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
to be at strife
[with somebody]
[over something]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
general agreement on tariff & trade (gat
موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
He nodded.
سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com