Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
English
Persian
pool
عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled
عده کارمند اماده برای انجام امری
pools
عده کارمند اماده برای انجام امری
Other Matches
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
nonfeasance
قصور در انجام امری
sin of omission
گناه فروگذاری از انجام امری
postulancy
کاندید نامزد انجام امری
winterize
اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
to engage yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
panels
نقاشی بروی تخته نقوش حاشیه دارکتاب اعضای هیئت منصفه فهرست هیئت یاعدهای که برای انجام خدمتی اماده اند
panel
نقاشی بروی تخته نقوش حاشیه دارکتاب اعضای هیئت منصفه فهرست هیئت یاعدهای که برای انجام خدمتی اماده اند
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
on guard
اماده توپگیری اماده برای توگیری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
ready for duty
اماده انجام وفیفه
golden handshake
پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
golden handshakes
پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
station time
زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
funeral home
محلی که دران مرده را جهت انجام مراسم تدفین یا سوزاندن اماده میکنند
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
ground readiness
اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
prompt to go
اماده برای رفتن
fit to work
اماده برای کارکردن
to fit with
اماده کردن برای
on offer
اماده برای فروش
ready to die
اماده برای مرگ
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
on guard
اماده برای دفاع باشید
to keep ome's powder dry
برای هر رویدادی اماده بودن
attack on preparation
شمشیرباز اماده برای حمله
mission ready
هواپیمای اماده برای پرواز
up and running
اماده برای عملیات کامل
attention
شمشیرباز اماده برای مبارزه
attentions
شمشیرباز اماده برای مبارزه
bats
گل اماده برای کوزه گری
batted
گل اماده برای کوزه گری
bat
گل اماده برای کوزه گری
to prepare for war
برای جنگ اماده شدن
cover
اماده برای برگرداندن توپ
forthcomming
اماده برای ارائه کردن
he was prone to mischief
برای دو بهمزنی و شیطنت اماده
coverings
اماده برای برگرداندن توپ
to stand in the gap
برای دفاع اماده بودن
covers
اماده برای برگرداندن توپ
platform load
بار اماده برای بارریزی هوایی
addresses
اماده شدن برای ضربه یاهدفگیری
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
winterization
اماده کردن برای کار در زمستان
covers
اماده شدن برای دریافت توپ
off the shelf
تدارکات اماده برای توزیع و تحویل
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
finished product
محصولات اماده برای توزیع ومصرف
cover
اماده شدن برای دریافت توپ
coverings
اماده شدن برای دریافت توپ
addressed
اماده شدن برای ضربه یاهدفگیری
herbescent
اماده برای پیداکردن طبیعت گیاه
practical extraction and report language
برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
groom
اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
grooms
اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
tropicalization
اماده کردن برای کار درمنطقه استوایی
to the manner born
فطره اماده برای موقعیت واشنا باداب
repertoire
فهرست نمایشهای اماده برای نمایش دادن
clutch start
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
hypnotizable
اماده برای خواب رفتن بوسائل مصنوعی
refire time
زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
sawhorse
نیمکت زیر الوار اماده برای اره کشی
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
aircraft turn around
اماده کردن هواپیما برای پرواز یا اجرای عملیات
dispatched
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
dispatches
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
vitrescent
اماده برای تبدیل به شیشه دارای خاصیت شیشهای
it is insusceptible of change
اماده برای تغییر نسبت استعداد دگرگونی ندارد
lime paste
اهک شکفته شده و اماده برای تهیه بتن
dispatch
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
despatches
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
despatched
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
civilian preparedness for war
اماده کردن مردم برای جنگ امادگی غیرنظامیان
despatching
انتخاب کار بعدی و اماده کردن ان برای پردازش
reception station
پست پذیرش و اماده کردن افراد جدید برای اعزام
hot site
یک مرکز کاملا" مجهزکامپیوتری که برای حالت اضطراری اماده است
reaction time
زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات
pilot engine
ماشینی که راه را برای ماشین دیگر صاف و اماده میسازد
turnkey
سیستم کامپیوتر اماده برای یک منظور خاص اصلی جامع
staff
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staffs
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staffed
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
rig the ship
فرمان ناو را برای بازدیداماده کنید اماده کردن ناوبرای بازدید
predigest
بزبان ساده وقابل فهم دراوردن برای استفاده اماده کردن
crammer
کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
sedans
اتومبیل مسافرتی که ممکن است با تغییراتی برای مسابقه اماده شود
sedan
اتومبیل مسافرتی که ممکن است با تغییراتی برای مسابقه اماده شود
turnkey system
سیستم کامپیوتری که قبلا"تدارک دیده شده و برای استفاده اماده است
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
supercritical
حالت اماده به انفجار ماده اتمی ترکیب اماده به انفجاراتمی
for doing it
برای انجام ان
notification
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
embedded code
کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
undertake
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
demands
تقاضا برای انجام چیزی
mission essential
ضروری برای انجام ماموریت
demand
تقاضا برای انجام چیزی
master clear
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
farm out
<idiom>
شخص دیگری برای انجام کار
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
do one's thing
<idiom>
انجام کار پر لذت برای شخص
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
prone
سرازیر مستعد برای انجام کار
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
up to one's ears in work
<idiom>
کارهای زیاد برای انجام داشتن
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
set the pace
<idiom>
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
pounce
در رهگیری هوایی یعنی دروضعی هستم که اماده برای درگیری هوایی می باشم
pounced
در رهگیری هوایی یعنی دروضعی هستم که اماده برای درگیری هوایی می باشم
pouncing
در رهگیری هوایی یعنی دروضعی هستم که اماده برای درگیری هوایی می باشم
pounces
در رهگیری هوایی یعنی دروضعی هستم که اماده برای درگیری هوایی می باشم
Linotype
ماشین حروف ریزی که سطرسطر حروف را میریزد وسطرسطر برای چاپ اماده میکند
voyage repairs
تعمیرات مخصوص اماده شدن ناو برای دریانوردی تعمیرات قبل از حرکت دریایی
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
macro
تابع و دستورات برای انجام عمل ماکرو
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
arithmetic
توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
staging area
منطقه بارگیری پرسنل و وسایل دربین راه منطقه سوخت گیری و اماده شدن برای پرواز
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
validation
بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
metacompilation
کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود
computing
میزان سرعت یا توانایی کامپیوتر برای انجام یک محاسبات
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
permanently
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
statitizing
فرایند انتقال یک دستورالعمل از حافظه کامپیوتر به ثباتهای دستورالعمل و نگهداری ان ان در انجا بگونهای که برای اجرا شدن اماده باشد
concerted action
عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
offices
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
office
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com