Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
Other Matches
petitioning
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petition
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitioned
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitions
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
sue for dawages
عرضحال خسارت دادن
suits
دادخواست عرضحال
suited
دادخواست عرضحال
suit
دادخواست عرضحال
plaint
شکوائیه دادخواست عرضحال
plaints
شکوائیه دادخواست عرضحال
lodge an a appeal
عرضحال دادن
implead
عرضحال دادن
to lodge an a
عرضحال استیناف دادن
pleadable
قابل عرضحال دادن
suing
دادخواست دادن
sue
دادخواست دادن
sued
دادخواست دادن
sues
دادخواست دادن
to go to law
دادخواست دادن
implead
دادخواست دادن
sued
عرضحال دادن عارض شدن
pleaded
لابه کردن عرضحال دادن
pleads
لابه کردن عرضحال دادن
sue
عرضحال دادن عارض شدن
suing
عرضحال دادن عارض شدن
sues
عرضحال دادن عارض شدن
plead
لابه کردن عرضحال دادن
to sue out a writ
حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
scitovsky double criterion
که براساس ان تغییری ایده ال استکه دران کسانیکه بهره برده اند بتوانندکسانیراکه زیان میبرند جبران نموده و در مقابل زیان کنندگان قادر نباشند که ازتغییر جلوگیری نمایند
indemnity
تضمین جبران خسارت احتمالی اینده تضمین هر نوع خسارت
indemnities
تضمین جبران خسارت احتمالی اینده تضمین هر نوع خسارت
compensate some one losses
خسارت کسی را دادن
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
request for discharge
عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
to give one his revenge
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
recuperation
جبران خسارت
award of damages
جبران خسارت
compensation
جبران خسارت
solatium
جبران خسارت
compensations
جبران خسارت
redressed
جبران خسارت
redresses
جبران خسارت
redress
جبران خسارت
indemnity
جبران زیان بخشودگی
indemnities
جبران زیان بخشودگی
remedying
وسائل جبران خسارت
fair damages
[Law]
جبران خسارت عادلانه
recuperation
بهبود جبران خسارت
remedies
وسائل جبران خسارت
recvperate
جبران خسارت کردن
remedy
وسائل جبران خسارت
to redress danger
جبران خسارت کردن
remedied
وسائل جبران خسارت
indemnification
تاوان پردازی جبران زیان
fpa
معاف از جبران خسارت خاص
reclamation
تقاضای جبران خسارت کردن
indemnify
بیمه کردن جبران خسارت
average bond
ضمانت نامه جبران خسارت
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
make up to
خسارت کسی را جبران کردن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
sustain a loss
زیان بردن خسارت دیدن متضرر شدن
protection and indemnity club
باشگاه حفظ منافع و جبران خسارت
contributions
جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
contribution
جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
distresses
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distress
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
p&l club
club indemnity protectionand باشگاه حفظ منافع و جبران خسارت
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
invitation
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitations
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
skimming
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
damaging
زیان اور و مضر خسارت اور
c
استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
uberstreichen
لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
lawn sprinkler
برای چمن اب دادن
damage
خسارت زدن زیان زدن
phew
برای نشان دادن بیزاری
phew
برای نشان دادن بی تابی
readiness to report
امادگی برای پاسخ دادن
times
وقت قرار دادن برای
time
وقت قرار دادن برای
timed
وقت قرار دادن برای
smoothing or smoothed varnish
لاک برای جلا دادن
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
sancify
برای امرمقدسی تخصیص دادن
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
pecuniary liability
ضمانت ضمانت جبران خسارت
microcycle
برای دادن زمان اجرای دستورات
garden engine
اب پاش تلمبهای برای اب دادن باغ
put someone in the picture
<idiom>
شرایط را شرح دادن برای کسی
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
benchrest
سکو برای تکیه دادن تیرانداز
put to the question
برای گرفتن اعتراف زجر دادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
irresponsiveness
عدم امادگی برای پاسخ دادن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
development aid volunteer
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
development aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
incorporation
جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
cross voting
رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
bobble
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
burn in
حرارت دادن واکس برای مالیدن به کف اسکی
check side
پیچ دادن به گوی برای برگشت به عقب
bobbles
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
Baa!
بع!
[صدای گوسفند دادن برای جلب توجه]
foliage plant
گیاهی که برای برگش پرورش دادن شود
turboshaft
توربین گاز برای دادن قدرت به شفت
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
waff
اهتزاز پرچم یا هر چیزدیگری برای علامت دادن
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
repertoire
فهرست نمایشهای اماده برای نمایش دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
realizing the palette
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realize
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realising
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizes
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realises
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realised
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realized
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
permanently
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
form
دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
development aid volunteer
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
development aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
customized
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
packs
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
pack
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
to wave one's handkerchief
دستمال جیب خود را
[برای کسی]
تکان دادن
to give somebody an ultimatum
به کسی آخرین مدت را دادن
[برای اجرای قراردادی]
formed
دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
customizes
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customizing
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
attacked
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
forms
دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
customised
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
attack
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
to off an agreement
قصد خود را برای الغای قراردادی اگاهی دادن
customising
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customises
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customize
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
it is maleficent to
برای ....زیان اور است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com