Dictiornary-Farsi | عزاداری سنگین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
deep mourning	عزاداری سنگین


Other Matches

bereavement	عزاداری
mourning	عزاداری
wellaway	عزاداری
bereavements	عزاداری
sympathies [bereavement]	همدردی [تسلیت] [در عزاداری]
mourning paper	کاغذ ویژه عزاداری
To be dressed in black. To go into mourning.	سیاه پوشیدن ( عزاداری )
howls	فریاد زدن عزاداری کردن
howled	فریاد زدن عزاداری کردن
howl	فریاد زدن عزاداری کردن
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
heavies	سنگین
heavier	دل سنگین
heavier	سنگین
exacting	سنگین
mim	سنگین
high proof	سنگین
stodgy	سنگین
carking	سنگین
pressuring	سنگین
pressures	سنگین
pressured	سنگین
cloggy	سنگین
heavies	دل سنگین
heaviest	سنگین
waterlogged	سنگین
loggy	سنگین
hefty	سنگین
logy	سنگین
cumbersome	سنگین
burdensome	سنگین
saturnine	سنگین
largo a	سنگین
weight ton	تن سنگین
hulky	سنگین
heaviest	دل سنگین
heavy	سنگین
lumpish	سنگین
lumberingly	سنگین
heavy	دل سنگین
overweight	سنگین تر از حد
weighted	سنگین
hard water	اب سنگین
heavy water	اب سنگین
navol	اب سنگین
onerous	سنگین
heftiest	سنگین
heavy footed	دل سنگین
unwieldy	سنگین
staid	سنگین
extensive	سنگین
heftier	سنگین
pressure	سنگین
massive	سنگین
massively	سنگین
laden	سنگین پر
lumpiest	سنگین
ponderous	سنگین
lumpy	سنگین
weightier	سنگین
weightiest	سنگین
weighty	سنگین
lumpier	سنگین
heft	سنگین
overbalance	سنگین تر بودن از
heavy industry	صنایع سنگین
millstone	بار سنگین
stodgy	سنگین وکندرو
gravitating	سنگین کردن
clogged	: سنگین کردن
gravitates	سنگین کردن
gravitated	سنگین کردن
naphtha	بنزین سنگین
overbalancing	سنگین تر بودن از
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
demure	جدی سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
heavy metal	فلز سنگین
overbalanced	سنگین تر بودن از
overbalances	سنگین تر بودن از
clog	: سنگین کردن
millstones	بار سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
weight	سنگین کردن
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
heavy soil	خاک سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
grand opera	اپرای سنگین
heavy weight	سنگین وزن
heavyish	کمی سنگین
heavyish	سنبته سنگین
heavy alloy	الیاژ سنگین
heavy oil	روغن سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy drop	بارریزی سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy arm	سلاح سنگین
emcumber	سنگین کردن
high dollar value	سنگین قیمت
incumber	سنگین کردن
light heavy	نیم سنگین
light heavyweight	نیم سنگین
loggy	سنگین در فکروحرکت
clumps	ضربه سنگین
clumping	ضربه سنگین
clumped	ضربه سنگین
clump	ضربه سنگین
baryon	ذره سنگین
heavy particle	ذره سنگین
high interest	بهره سنگین
clogs	: سنگین کردن
d. of hearing	سنگین گوش
colored crystal	بلور سنگین
high polymer	بسپار سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
centrosphere	سنگین کره
behave prettily	سنگین باش
heavy hended	سنگین دست
dull	کند سنگین
dulled	کند سنگین
duller	کند سنگین
dullest	کند سنگین
dulling	کند سنگین
dulls	کند سنگین
load	سنگین کردن
loads	سنگین کردن
heavy petroleum	نفتخام سنگین
heavyweights	سنگین وزن
heavyweights	بزرگ و سنگین
heavyweight	سنگین وزن
heavyweight	بزرگ و سنگین
encumber	سنگین کردن
encumbered	سنگین کردن
encumbering	سنگین کردن
fuller	سنگین کننده
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
ham fisted	سنگین دست
ham handed	سنگین دست
ham-fisted	سنگین دست
gravely	بطور سنگین
heavy handed	سنگین دست
heavy-handed	سنگین دست
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
hard of hearing	سنگین گوش
heavy traffic	ترافیک سنگین
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
burdens	سنگین بارکردن
encumbers	سنگین کردن
slam	ضربت سنگین
profound sleep	خواب سنگین
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
to pound a long	سنگین رفتن
overweigh	سنگین تر بودن از
titan crane	جرثقیل سنگین
sober	سنگین موقر
soberly	سنگین موقر
slugfest	مسابقه سنگین
preponderate	سنگین تر بودن
grave	موقر سنگین
graves	موقر سنگین
gravest	موقر سنگین
sadiron	اتوی سنگین
overpoise	سنگین تر بودن از
sledgehammers	چکش سنگین
gravitate	سنگین کردن
to weigh heavy	سنگین بودن
slams	ضربت سنگین
sledgehammer	چکش سنگین
slamming	ضربت سنگین
slammed	ضربت سنگین
overburdensome	زیاد سنگین
pash	سقوط برف سنگین
pavan	یکجور رقص سنگین
in the case of traffic jam [congestion]	هنگام راهبندان سنگین
homely [British E] <adj.>	سنگین [واژه تحقیری]
heavy machinery	ماشین الات سنگین
overtask	کارزیاد سنگین دادن به
overlade	بار زیاد سنگین
heavy piece	سوار سنگین شطرنج
The traffic is heavy.	ترافیک سنگین است.
There is heavy traffic.	ترافیک سنگین است.
She is a dignified woman.	زن سنگین وموقری است
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
major pieces	سوارهای سنگین شطرنج
principal types of foot	فشرده کننده آب سنگین
overladen	زیر بار سنگین
tympany	مبالغه صدای سنگین
lop sided	یکسو سنگین یک سوسبک
lollop	سنگین راه رفتن
logy	سنگین درفکر وحرکت
larrup	سنگین حرکت کردن
to lie heavy on one's heart	بار سنگین بر دل بودن
onerously	بطور سنگین یا شاق