Dictiornary-Farsi | عصبانی کردن شخصی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (36 milliseconds)

English	Persian
in one's hair <idiom>	عصبانی کردن شخصی


Other Matches

jitter	عصبانی شدن عصبانی بودن
f.drss	جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber	1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers	1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
enrage	عصبانی کردن
steam up	عصبانی کردن
irritate	عصبانی کردن
enraging	عصبانی کردن
enrages	عصبانی کردن
enraged	عصبانی کردن
to get on one's nerve	عصبانی کردن
irritates	عصبانی کردن
blood	عصبانی کردن
wear on	عصبانی کردن
funk	عصبانی کردن
irritated	عصبانی کردن
get someone's blood up <idiom>	عصبانی کردن
inflaming	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
get on one's nerves <idiom>	عصبانی کردن شخص
to get on somebody's nerves	کسی را عصبانی کردن
blow-up	ترکاندن عصبانی کردن
rub some one the wrong way	کسی را عصبانی کردن
crabs	جرزدن عصبانی کردن
piss off <idiom>	عصبانی کردن کسی
blow up	ترکاندن عصبانی کردن
blow-ups	ترکاندن عصبانی کردن
crab	جرزدن عصبانی کردن
get (someone's) goat <idiom>	عصبانی کردن شخص
make one's blood boil <idiom>	کسی را خیلی عصبانی کردن
madden	عصبانی کردن دیوانه شدن
maddens	عصبانی کردن دیوانه شدن
maddened	عصبانی کردن دیوانه شدن
flustered	دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering	دست پاچه کردن عصبانی کردن
to rile	آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
flusters	دست پاچه کردن عصبانی کردن
fluster	دست پاچه کردن عصبانی کردن
to piss off the wrong people <idiom>	آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
maddest	عصبانی کردن دیوانه کردن
mad	عصبانی کردن دیوانه کردن
individualization of punshment	شخصی کردن مجازاتها
talk shop <idiom>	درموردکار شخصی صحبت کردن
get a grip of oneself <idiom>	کنترل کردن احساسات شخصی
chew out (someone) <idiom>	به شدت سرزنش کردن (شخصی)
have over <idiom>	شخصی را به خانه خود دعوت کردن
make ends meet <idiom>	باپول شخصی گذران روزگار کردن
clip someone's wings <idiom>	محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
Give the benefit of the doubt <idiom>	[باور کردن اظهارات شخصی بدون مدرک]
whistle a different tune <idiom>	عوض کردن میل شخصی ویاعقیده گذشته
head-hunting <idiom>	جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
talk into <idiom>	موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
zero in on <idiom>	تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
cover one's tracks <idiom>	پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
high strung	عصبانی
angry [with] <adj.>	عصبانی [از]
mad [at] <adj.>	عصبانی [از]
pissed [at] [American E] <adj.>	عصبانی [از]
twittery	عصبانی
pissed off [at] [American E] <adj.>	عصبانی [از]
feisty	عصبانی
short tempered	عصبانی
jumpy	عصبانی
maniac	عصبانی
maniacs	عصبانی
uptight <idiom>	عصبانی
red hot	عصبانی
pissed off [vulgar] <adj.>	عصبانی
choleric	عصبانی
wrathful	عصبانی
maddest	عصبانی
huffier	عصبانی
mad [coll.] [very angry] <adj.>	عصبانی
ireful [literary] <adj.>	عصبانی
huffy	عصبانی
out of temper	عصبانی
pelting	عصبانی
waxy	عصبانی
wroth [chiefly literary] <adj.>	عصبانی
wrathy [colloquial] <adj.>	عصبانی
wreakful	عصبانی
huffish	عصبانی
frenetical	عصبانی
irate <adj.>	عصبانی
indignant <adj.>	عصبانی
huffiest	عصبانی
frantic	عصبانی
nervy	عصبانی
horn mad	عصبانی
pins and needles	عصبانی
wrathful [literary] <adj.>	عصبانی
mad	عصبانی
angry <adj.>	عصبانی
furious <adj.>	عصبانی
frenetic	عصبانی
invisible hand	فرد در تعقیب منافع شخصی خود بطورخودکار به حداکثر کردن منافع جامعه کمک میکند
get one's dander up <idiom>	عصبانی شدن
furious	عصبانی متلاطم
neurotic	ادم عصبانی
outrageous	عصبانی کننده
madly	با حال عصبانی
worked up <idiom>	عصبانی ،نگران
nervously	بطور عصبانی
wear on <idiom>	عصبانی شدن
hit the roof <idiom>	عصبانی شدن
in a wrought up state	درحال عصبانی
nervousness	حالت عصبانی
the fidgets	حالت عصبانی
the needle	حالت عصبانی
provocative	عصبانی کننده
hit the ceiling <idiom>	عصبانی شدن
see red	عصبانی شدن
mad as a hornet <idiom>	خیلی عصبانی
report program generator	زبان برنامه نویسی درکامپیوترهای شخصی برای آماده کردن گزارشات تجاری که به دادههای درون فایل , پایگاه داده ها و...امکان شامل شدن میدهد
outraging	سخت عصبانی شدن
outrages	سخت عصبانی شدن
outraged	سخت عصبانی شدن
outrage	سخت عصبانی شدن
amok	شخص عصبانی و دیوانه
He sounds angry.	او عصبانی به نظر میرسد.
neuropathist	متخصص ناخوشیهای عصبانی
flare up <idiom>	یک مرتبه عصبانی شدن
fit to be tied <idiom>	خیلی عصبانی وناامید
foam at the mouth <idiom>	خیلی عصبانی شدن
down on (someone) <idiom>	از چیزی عصبانی بودن
neuropathic	وابسته بناخوشی عصبانی
give someone a piece of your mind <idiom>	عصبانی شدن از کسی
He is outrageous!	او [مرد] آدم را عصبانی می کند!
nervous	عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
bag of nerves	آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves	آدم بی نهایت عصبانی و نگران
This is a red rag for me.	این من را واقعا عصبانی میکند.
drive someone up a wall <idiom>	از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
nervous wreck	آدم بی نهایت عصبانی و نگران
He got angry and banged the table.	عصبانی شد وزد روی میز
Don't let it get to you.	نگذار این تو را عصبانی بکند.
to be mad at somebody [something]	از دست کسی [چیزی] عصبانی بودن
Whatever did he say to make you so angry .	مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
go into orbit <idiom>	از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
There were some angry looks in the crowd .	قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
to snap	یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
to get mad at somebody [something]	از دست کسی [چیزی] عصبانی شدن
sorehead	شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
I was absolutely infuriated.	کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
civil	شخصی
informal	شخصی
privates	شخصی
personable	شخصی
personae	شخصی
persona	شخصی
civilians	شخصی
civilian	شخصی
one	شخصی
ones	شخصی
personas	شخصی
personal	شخصی
some one	شخصی
private	شخصی
ibm personal computer	IBکامپیوتر شخصی
backcourt foul	خطای شخصی
personal property	مایملک شخصی
A private car.	اتوموبیل شخصی
personal requirment	حوائج شخصی
oomph	چاذبه شخصی
personal remarks	انتقادات شخصی
personal property	اموال شخصی
personal ownership	مالکیت شخصی
whosoever	هر شخصی که باشد
personal outlays	هزینههای شخصی
personal requirment	احتیاجات شخصی
whoso	هر شخصی که باشد
on one's shoulders <idiom>	مسئولیت شخصی
self will	اراده شخصی
paraphernalia	اموال شخصی زن
private property	دارایی شخصی
individual foul	خطای شخصی
personal effects	لوازم شخصی
separate estate	اموال شخصی زن
self-employed	کار شخصی
self employed	کار شخصی
idols of the cave	اوهام شخصی
personal right	حقوق شخصی
bomb scare	اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
passanger car	اتومبیل شخصی
personal service	خدمت شخصی
personal service	ابلاغ شخصی
idiograph	نشان شخصی
personal staff	ستاد شخصی
personalized form letter	فرم شخصی
personalty	اموال شخصی
personalty	دارایی شخصی
who	چه شخصی چه اشخاصی
very own <adj.>	خصوصی [شخصی]
ea state in severalty	ملک شخصی
personal affairs	امور شخصی
personal action	دعوی شخصی
personal identity	هویت شخصی
personal pronouns	ضمائر شخصی
self intrest	نفع شخصی