English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
Other Matches
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
overwrought عصبی
neural عصبی
nervous عصبی
nervelessness بی عصبی
neurotic عصبی
neurogram رد عصبی
abnerval عصبی
engram رد عصبی
twitchy عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
keyed up <idiom> عصبی
uptight عصبی
neural bond پیوند عصبی
ganglion غده عصبی
neural circuit مدار عصبی
neural conduction رسانش عصبی
neural arc قوس عصبی
nervelessly از روی بی عصبی
nervous system دستگاه عصبی
nerve tissue بافت عصبی
neuroplexus شبکه عصبی
plexus شبکه عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
nerve path گذرگاه عصبی
willies حمله عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
neural induction القای عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
interneural داخل عصبی
Relax! عصبی نشو!
interneuron داخل عصبی
nerve رشته عصبی
nerves رشته عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
neural lesion ضایعه عصبی
neurocyte یاخته عصبی
neuritis التهاب عصبی
neural satiation اشباع عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neural network شبکه عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
neuralgia درد عصبی
nerve cell یاخته عصبی
nerve block وقفه عصبی
shocks حمله عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
psychochemical agent گاز عصبی
shocked حمله عصبی
shock حمله عصبی
causalgia سوزش عصبی
neurons یاخته عصبی
neuron یاخته عصبی
nerve cell سلول عصبی
nerve ending پایانه عصبی
nerve center مرکز عصبی
nerve fibre تار عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
nerve current جریان عصبی
nerve deafness کری عصبی
neurofibril تار عصبی
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
neuropath دچار اختلالات عصبی
tracts دسته تار عصبی
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
discharges شلیک عصبی تخلیه
commissure بافت عصبی رابط
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
discharge شلیک عصبی تخلیه
jittery وحشت زده و عصبی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
neurogenic دارای ریشه عصبی
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
cns دستگاه عصبی مرکزی
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
tensing عصبی وهیجان زده
tensest عصبی وهیجان زده
tenses عصبی وهیجان زده
tract دسته تار عصبی
tensed عصبی وهیجان زده
tense عصبی وهیجان زده
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
neurotic دچار اختلال عصبی
neuroptera حشرات عصبی الجناح
neuroblast یاخته رویانی عصبی
tenser عصبی وهیجان زده
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
parabiosis وقفه رسانش عصبی
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
hysteria هیستری حمله عصبی
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
preganglionic قبل از عقده عصبی
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
ans دستگاه عصبی خود مختار
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
neural net مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
cybernetics مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
agree متفق بودن همرای بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
agrees متفق بودن همرای بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
resided ساکن بودن مقیم بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com